واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
بدون خداحافظی
✍️خانم سحر میری
▫️راهی خانهی شهید شدیم تا چند ساعتی، همراه مادر شهید علی اکبر شویم. مادرش از دلتنگیهای سی و هفت سال بدون علی اکبرش برایمان گفت. یکی از خانمها رو کرد به مادر شهید و گفت:
- اولین اعزامشون کی بود؟ موقع رفتن چیزی نگفت؟
چند ثانیه سکوت شد. چشمهایمان به صورت مادر قفل شد.
- روزی که میخواست بره جبهه، من و حاجی داورزن بودیم. قرار بود ساعت ۱ برگردیم و علی اکبر رو ببریم پایگاه میدون فلکهی زند. موقعی که رسیدیم ساعت از ۱ رد شده بود. علیاکبر خونه نبود. خودمون رو به پایگاه رسوندیم. ولی اتوبوسی نبود. علی اکبرم بدون خداحافظی رفته بود.
ناخواسته همه زمزمه کردیم:
-آخی، الهی.
◽️خواستم جو را عوض کنم. لبخندی زدم و گفتم: "عیبی نداره حاجخانم. دوباره کی برگشتن باز؟"
فضا از قبل هم سنگینتر شد. چیزی نگفتیم تا لبهای مادر جنبید.
- دیگه برنگشت. علی اکبرم مثل کبوتر پرواز کرد. یکباره. یکدفعه. انگار که علی اکبری نداشتم. پر زد و از دستم رفت. مثل یه خواب.
◽️قلبم فشرده شد. با ناراحتی گفتم: "چرا؟"
_ ۷ روز بعد رفتنش، خبر شهادتش رو اوردن.
عملیاتشون توی کوههای کردستان بوده. بینشون نفوذی بوده. خبر میده به دشمن و آتیش میریزن روی سر بچهها و همه شهید میشن. وقتی که رفتن برای پیدا کردنشون، برف اومد. همهشون زیر برفا موندن. بعد ۱۳ ماه پیکر علیاکبر ۱۵ سالهمو برام اوردن. تیر خورده بود به رون پاش. چفیهش دور استخون پاش سالم مونده بود. سفت توی بغلم گرفتمش و بالاخره باهاش خداحافظی کردم.
🔆 شهید علی اکبر داورزنی در تاریخ 1365/2/30 در منطقه حاج عمران و در درگیری با دشمن بعثی به فیض شهادت نایل آمد.
#در_جوار_شمع
#دیدار_با_مادران_شهدا
#مادر_شهید_علی_اکبر_داورزنی
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh