eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
205 دنبال‌کننده
857 عکس
130 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
شهادت برای دخترها ✍️ مهناز کوشکی 🔹صبح که از خواب پاشدم، توی برنامه‌ام دیدار مادر شهید نبود. بدو بدو خودم را سر جلسه امتحان رساندم. ولی هرچه عقربه‌ها به ساعت ده نزدیک‌تر شدند، اشتیاقم بیشتر شد و همراه بقیه‌ی بچه‌ها رفتم. در که باز شد، مهمان یک لبخند شدم. وسعت این لبخند همان اول، یخ درونم را ذوب کرد. به رسم ادب رو کردم به مادر شهید و گفتم: «ما اومدیم خودتون رو ببینیم. اصلا راضی به زحمت نیستیم. اگه کاری هست در خدمتم.» دوباره جوابم، لبخند شد. بدون معطلی پاشدم و دست به کار شدم. شدم دختر خانه که سینی چایی می‌آورد و می‌برد و می‌شوید. 🔸️کم کم از بالای خانه فرار کردم و به پایین مجلس آمدم. کنار مادر نشستم. هر بار که اسم مجتبی می‌آمد، مادر بعد از لحظه‌ای مکث، بغضش را قورت می‌داد و ما فقط خنده‌اش را می‌دیدیم. از پسرش که بچه‌ی اول بود و دردانه‌ی خانه گفت تا زمانی که سخت‌ترین سِمت را با اشتیاق انتخاب کرده است. چایی تازه دم و خرمای کربلا تشنگی‌مان را برطرف کرده بود اما ما هنوز تشنه‌ی شنیدن بودیم. پر از پرسش‌هایی بودم که پاسخ همه‌ی آن‌ها گریه بود. می‌دانستم اگر مادر گریه‌اش بگیرد من از او بیشتر گریه خواهم کرد. بیخیال پرسش‌هایم شدم و گاه و بیگاه خودم را توی آشپزخانه مشغول می‌کردم تا حتی شاهد بغض‌ها هم نباشم. 🔹مادر خاطره‌ای از پسرش گفته بود که بچه‌ها خاطره را گوشه‌ی ذهنشان نگه داشته بودند و موقع خداحافظی گفتند: «مادرجان میشه همونطور که برای مجتبی توی بچگی که گوشه‌ی چادرت رو محکم کشید و ناخواسته دعا کردی که برو ان شاالله شهید بشی، برای ما هم دعا کنی؟» یک نگاه مادرانه به جمع کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت: «شما جوونید. حرف رفتن، نزنید. دعا می‌کنم مثل حبیب بن مظاهر، به اسلام خدمت کنید و توی پیری، شهادت نصیبتون بشه.» دعای مادر بدجور به دلم نشست. این دعا جوابی بود برای سوال‌هایی که ذهنم را درگیر کرده بود. با اعتراض بچه‌ها، مادر دوباره همان دعا را تکرار کرد و راضی نشد دعای پسر را در حق دخترهایش بکند. الحق که مادری را در حق همه تمام کرد. 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh