بغل ویژه
جانباز دوران دفاع مقدس بود. میگفت:
«برای اسلام کار کنی همینه دیگه
خدا اینطوری هوات رو داره. بعضی با شمشیر رفتن. بعضیا هم مثل ما؛ اما افرادی مثل حاجی رو خدا تو آسمون و کوه بغل میکنه، ویژه»
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
مخاطبِ پر زرق و برق
ثبت نام اعزام به مشهد تمام شده بود. همۀ صندلیها کمتر از یکی دو ساعت پر شد. هر از گاهی چند نفر میآمدند و اسم خودشان را توی لیست ذخیره ثبت میکردند. صدای سنگین یک موتور توجهم را جلب کرد. راننده سریع پیاده شد و خودش را به در مسجد جامع رساند. با خودم گفتم برای سفر به مشهد آمده؟ یا شاید شلوغی را دیده و کنجکاو شده ببیند چه خبر است اینجا. جنب و جوشش مجبورم کرد تا بروم سری بکشم. رفتم جلو و شنیدم دنبال پوستر شهید رئیسی میگردد. از پاهایش شروع به برانداز کردم تا رسیدم به جیبی که روی لباسش بود. زرق و برق گوشی آمریکایی توی جیبش، مجابم کرد تا هم صحبتش شوم. فهمیدم پوستر را برای پشت شیشه ماشین و طلا فروشیش میخواهد. با شک نگاهش کردم اما زرنگ تر از این حرفا بود. نگاهم را با دو کلمه جواب داد: «چون سید بود و پر تلاش!»
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
یارِ کمکی
از تهران آمده بود. یک بسته لیوان یکبار مصرف دستش بود. گفت: «دوست داشتم یه کمکی به موکب بکنم. اما همین رو تو مغازه پیدا کردم.»
دلش راضی نبود. موقع رفتن یک میلیون تومان کارت کشید و رفت!
۳خرداد، موکب شهدای خدمت، پارک بهمن سبزوار
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش اول
با تاکسی از سبزوار راه افتادهایم طرف بیرجند. میرویم تا فردا صبح در تشییع شهدای خدمت باشیم و واکنش مردم را ثبت کنیم.
راننده تاکسی میگوید:
- در فوت هیچ شخصی لباس سیاه نپوشیدم جز امام حسین و آقای رئیسی.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۷:۰۰ | #سبزوار در مسیر #بیرجند
ـــــــــــــــــــــــــــــ
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش دوم
در راه سبزوار بیرجند امامزاده سید طاهر نگه داشتیم برای نماز. نگاهها برایمان تازه بود و ما را نمیشناختند. نماز را که خواندیم به خانم کناری گفتم: شما هم مسافرید؟ گفت: نه من از خدام اینجام.
از برنامه بردسکن برای شهدای خدمت پرسیدم. گفت دیروز داخل شهر مراسم داشتیم و دیشب هم همینجا بودیم، خیلی شلوغ بود. مردم رئیس جمهورشون رو دوست دارند. من خودم وقتی خبر رو شنیدم گفتم دروغه تا امروز ظهر گریه نکردم چون باورم نمیشد. ظهری نشسته بودم پای تلویزیون و های های گریه کردم.
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | #بردسکن امامزاده سیدطاهر، در مسیر #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
فراخوان روایت مردمی از شهید جمهور
🔺️روایتهای خود را در مواجهه با شهید آیتالله رئیسی و همراهان شهیدش در طول سالیان خدمت و سانحۀ شهادت به آیدی زیر ارسال کنید.
🆔 @ati95157
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سوم
راننده تا چراغ سبز امامزاده را دید، توقف کرد. سه ساعت بدون توقف رانندگی کرده بود.
سریع خودمان را داخل امامزاده انداختیم تا ده دقیقهای نماز شب را بخوانیم و دوباره راهی جاده شویم. به موقع رسیدیم و اهالی بردسکن نماز جماعت میخواندند.
گوشیم زنگ خورد و نتوانستم خودم را به نماز جماعت برسانم. صدای موذن آمد که بعد از نماز، اعلام کرد: "امشب ثواب قرائت قرآن را هدیه میکنیم به آقای رئیسی و همراهانشان"
دستهایم که به قنوت بالا رفت، چشمم به کتیبههای مشکی افتاد. انگار محرم و عزا زودتر به بردسکن رسیده بود. بعد از نوای قرآن، صدای دم گرفتن موذن و نمازگزاران فضای امامزاده را پر کرد: "تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما، خامنه ای رهبر، به لطف خود نگه دار"
مهناز کوشکی | از #سبزوار
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | #خراسان_رضوی #بردسکن امامزاده سیدطاهر، در مسیر #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــ
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهارم
سیل سیستان که بود توی هلی کوپتر امداد همراهشان نشسته بودم. رییس جمهور با سرعت داخل بالگرد شدند، کفش و لباسشان گلی بود. یکی از مردم بلوچ آرام گفت: «من تا حالا شما را قبول نداشتم، رای هم ندادم ولی امروز مریدتون هستم.»
و امروز با سه امبولانس باز همراهشان شدم اما این بار اغلب مریضهایمان به خاطر شهادتش دچار فشار عصبی هستند.
میخواهیم مثل خودش نگذاریم مهمانانش در گرمای هوا مشکلی برایشان پیش بیاید، همانطور خدمتگزار
ادامه دارد...
بهناز مظلومی | از #سبزوار
نویسنده: زهرا سالاری
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۵۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــ
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
ببخشید سید!
من کجا میروم سید؟
عکس شما این موقع سال جلوی شیشه ماشین ما چه میکند؟
مگر انتخابات تمام نشده؟
راستی سید بگذر از ما. میگفتیم این سید هرچقدر هم خوب کار کند رسانه ندارد. اصلا آدم رسانه نیست. اما حالا روی در خانهها، پشت شیشه ماشینها، روی باک موتورها، روی دیوار کاهگلی خانههای روستایی، روی کالاسکه بچههای نورسیده و هرجایی که چشم کار میکند عکس شماست.
سید! امروز اشکهای کارگران هپکو، مرام آن کاسبی که برق مغازهاش را برای مراسمت داد، عجله آن کفش فروشی که تندتند کفشها را از روی میزش برداشت تا روی آن حلوا بچینیم، دعوای رانندههای خوزستانی بر سر آمدنشان به مراسم تشییعات از ترس جا ماندن، عکسهای عکاسهای خبری و غیر خبری از هر طیف و رنگی، شعر شاعرها، نقاشی بچهها، نوشته روی حلوای مادرها همه و همه شدهاند ستاد انتخاباتی تو.
نه! راستی چه میگویم؟ ستاد انتخاباتی کجا بود. پاک یادم رفته بود انتخابات تمام شده سید! یادم رفته بود امروز که روی موزاییکهای داغ مشهد، بین اینهمه آدم نشستهام و منتظرم شما بیایید به شهر خودتان، خدا انتخابش را کرده. انتخابش را کرده و ستاد مرکزی شما هم تا همیشه شد حرم آقا امام رضا.
راستی سید! ببخش که میگویم سید! راستش هنوز دهانم نمیچرخد کنار اسمتان چیز دیگری بگذارم. بی ادبیام را ببخشید سید!
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
آقارضا و رفیقش از سبزوار
میگفت:« صبح تراکتور رو روشن کردم روی زمین کار کنم. دلم طاقت نیورد. رفتم در خونه رفیقم با هم راه افتادیم.»
مردم را از کار و زندگی انداختید آقای شهیدجمهور.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
پرچمِ دوست
شلوغی صحن و سخنرانی حاج آقا تمرکزش را به هم نمیزد. تکاپوی جمعیت برای جا گرفتن نماز ظهر و عصر هم نمیتوانست مانع او و پدرش از دعا خواندن شود. حتی از یک جایی به بعد پدرش هم نشست اما او دست بردار نبود. درست مثل کشوری که پرچمش را به یدک میکشید؛ استوار وسط چند هزار نفر!
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
وحدت برای خدمت
آخر روضه جلویم را گرفت و گفت: «از صبح در هر مجموعهای رو زدم، دیدم همه دارن یه برنامه رو تبلیغ میکنن. خوشحال شدم همه خانمهای فعال شهر رو کنار هم دیدم. همش از برکت شهدای خدمته.» بعد هم روی دفتر دلنوشتهها، یک یادداشت نوشت و رفت.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
سقا
روزی دو ساعت بیشتر آب نداشتیم. هر روز کلی سطل و دبه قطار میکردیم تا آب روزانه را تامین کنیم. هرکس میآمد ملایر خانهمان، از خجالت آب می شدیم.
یادم است یک بار بابا سخت مریض شده بود و برای استراحت آمده بودند پیش ما. شنیدم توی گوش مادرم می گفت: «پاشو بریم اینا آب ندارن، عذاب میکشن.»
آقای رییسی که آمد، چند وقت بعد آب راه افتاد. میگفتند با جمکو قرارداد بستهاند و با تامین قطعات، آب شهر را راه انداختند.
راوی: راهب دشتی
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
ایرانی نمکنشناس نیست
به سختی راه میرفت. میلنگید. یک دستش عصا بود و یک دستش را مشت کرده بود. شلوغی را بهانه کردم و کنارش آرام راه رفتم؛ گفتم: «بخدا رییسی هم راضی نیست با این حال اومدی تشییع.» نگاهی زیر چشمی بهم انداخت و گفت: «ایرانی نمک نشناس نیست! هرچی باشه رییس جمهورمون بود. واسه من و تو سوار اون بالگرد لعنتی شد.» کمی مکث کرد. گوشه دیوار تکیه داد به عصایش تا کمی نفس تازه کند.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
تا تو را پیدا نمودم خویش را گمکردهام
هر چه نزدیک حرم میشدیم هر چند کیلومتر یک دسته کفش جا مانده بود اما آدمها انگار چیز دیگری گم کرده بودند. وقتِ برگشت دنبال جفت کفشی که جا مانده بود میگشتند اما از چهرهشان معلوم بود اینبار دلهایشان را توی حرم جا گذاشتهاند!
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
اولین نذری من!
باید میماندم خانه و پرستاری دخترم را میکردم. رفتم سمت گندمهای سفارشی دیم. یک مشتش را ریختم ته قابلمه کوچک! گفتم یک کاسه سوپ بپزم کمی جان بگیرد با خوردنش. یاد دوستانم افتادم که داشتند در حسینیه بساط #روضه_مقاومت میچیدند. گفتم حتما بچههای آنها هم دلشان سوپ میخواهد. مشت مشت همۀ گندمها را ریختم توی قابلمۀ بزرگتر و گفتم این هم باشد اولین نذری من برای شهدای عزیز خدمت!
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
همه برای جمهور
آنقدر میگردم تا بالاخره ساعت ۱ ظهر روز تعطیل جایی را پیدا میکنم برای پرینت رنگی. وقتی وارد مغازه میشوم میبینم کلی مشتری آقا و خانوم روی صندلیها نشستهاند! اولش فکر میکنم شاید در این فصل امتحانات آمدهاند جزوههای امتحانی خودشان یا بچههایشان را چاپ کنند، اما وقتی دقت میکنم میبینم، همهشان آمدهاند عکس شهید جمهور و شهدای خدمتشان را به شکلی که دوست دارند چاپ کنند.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
نامهای از رئیسجمهور
با خودم میگفتم: «مردم دربارة منش رئیسجمهور و کارهاش نمیدونن. باید کاری کرد».
متنی دربارة شهید رئیسی آماده کردم و چهارصد تا ازش چاپ کردم. دوستانم را گفتم بیایند کمک. روبان مشکی و شکلات تلخ هم خریدم: «برگهها رو لول کنید و روبان رو ببندید دورش».
برگهها که آماده شد، رساندیم دست مردم.
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
ستادِ سیارِ شهیدِ جمهور
ایستگاه صلواتی بود. کنار میز ایستاده بودم که مغازهداری آمد و گفت: «این آقا میخواد عکس شهید رو بچسبونه به پشت صندلیش»
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
سهضلعیِ خانه
روزهای اول که به خانه جدیدمان آمده بودیم تابلو حرم آقا امام رضا علیهالسلام را زدم روی دیوار. چند وقت بعد این کتابخانه را راه انداختیم. دیروز هم جای خالی دیوار را با عکس شهید جمهور پر کردم.
به نظرم زیباترین سه ضلعی شد که تا حالا دیدم!
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
مشهد! مشهد! دو نفر!
مانده بودیم سر دوراهی. یک دلمان پیش موکب سبزوار بود که برای زائرها برپا کرده بودند و یک دلمان پیش تشییع پیکر شهدا در مشهد. به همسرم گفتم: «چیکار کنیم؟ بریم یا بمونیم؟»
تماس گرفت با بچههای موکب. تلفن را که قطع کرد گفت: «نیرو زیاده الحمدلله. جمع کن بریم.» اما من دلم هنوز پیش موکب بود. احساس میکردم افتخار خادمی را از دست دادهام. گوشی را برداشتم و گروه موکب را باز کردم. چشمم افتاد به یک پیام. «اتوبوسها پر شده. مردم بیوسیله موندن. هرکس راهی مشهده خالی نره!» بی معطلی نوشتم: «دو نفر جای خالی به مقصد مشهدالرضا!»
💌 شما هم راوی این لحظهها باشید و روایتهایتان را در پیامرسانهای ایتا و بله، با ما به اشتراک بگذارید.
🆔 @ati95157
#روایت_شهید_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🚩 به کانال #حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar