هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
❤️ مادری برای بچههای لبنان و غزه
🔻 به مناسبت روز مادر
#روایت_مقاومت_سبزوار
#روز_مادر
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
🌱 دوباره جوانه میزنیم
- چرا رو گلدونها این عکسا رو زدی؟
#روایت_مقاومت_سبزوار
#دختر_نوجوان
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
🔊 #اطلاعیه | مراسم رونمایی کتاب دختران ایران
💠 همزمان با سالروز میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن
🔰 آیین رونمایی از کتاب دختران ایران، جلد اول مجموعه روایت زن ایرانی
📌 با حضور محققین، نویسندگان و راویان کتاب
➕ به همت خانه همبازی، واحد خانواده حسینیه هنر و اداره کل کتابخانه های عمومی خراسان رضوی
🗓 زمان: دوشنبه ۳ دیماه ۱۴۰۳، ساعت ۹:۳۰ صبح
📍 مکان: مشهد مقدس، هفت تیر، میدان هشتم شهریور، کتابخانه مرکزی امام خمینی (قدس سره)
@khrplir
@hambazi_tv
@hhonar_ir
💠 انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
🔰 @Rahyar97
✅ @Rahyarpub
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
54.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویژه
🎥 فراتر از نهضت
🎙 روایت «زهرا شریعتمدار تهرانی» از روزهای #نهضت_سوادآموزی در سبزوار
📆 به مناسبت ۷ دی، سالروز تشکیل نهضت سواد آموزی
- حتی میزهای آهنی کلاس شکسته بود. مدرسه روستای ترخاص چیزی نبود جز دو اتاق مخروبه که شبیه هر چیزی بود الا کلاس درس. حفرههایی روی دیوارهایش بود که موش و بره میآمدند توی کلاس. همکارهایم میگفتند: «از این روستا برویم». من اما روی حرفم ایستاده بودم که باید در این روستا بایستیم و با کمک بچهها و خانوادههایشان این روستا را آباد کنیم.
📚 زندگینامه زهرا شریعتمدار تهرانی، توسط واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر سبزوار در حال نگارش است.
🏷 تهیه محصولات «حسینیه هنر سبزوار» 🔻
🔗 از غرفه باسلام
📍 از حسینیه هنر سبزوار
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
زنی از جنس خاک و آفتاب
مصطفی توی خورجینِ الاغ را پر خاک کرد و آورد مدرسه. دانش آموز کلاس پنجم بود. یک سطل از آبِ جویِ کنار مدرسه پر کردم و ریختم روی خاکها. آستین بالا زدم و با دست خاک و آب را زیر و رو کردم. بیل زدم توی گِلها و به سختی گذاشتم روی دیوار. رویش یک ردیف آجر چیدم و دوباره گل گذاشتم. یک هفته طول کشید تا دیوارها بالا بیایند.
دستم به سقف نمیرسید. بچهها دو تا الاغ آوردند و یک تخته انداختند رویشان. رفتم روی تخته و شروع کردم به درست کردن سقف. مردم روستا که رد میشدند. مسخرهام میکردند. آخر سر پیرمردی پیدا شد و سقف را کامل کرد.
حالا نوبت سفیدکاری بود. توی سطل آب و گچ ریختم و کشیدم به دیوارها. برای سقف جارو برداشتم و با گچِ رقیق سفیدش کردم. پلههای مدرسه شن و سیمان میخواست. دست به کار شدم. سه مشت شن را با یک مشت سیمان قاطی کردم. کمکم سیمان پوست دستهایم را خورد. دستم میسوخت. توی آب جوب دست شستم و به ساختمان نگاه کردم. باورم نمیشد! (من همون زهراییام که تو خونهی پدرم دست به سیاه و سفید نمیزد!؟)
بخشی از خاطرات زهرا شریعتمدار؛ معلم نهضت سوادآموزی دهه ۶۰ و ۷۰.
خاطرات این بانوی سختکوش در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی سبزوار توسط خانم نیلوفر نصیری فر در حال نگارش است.
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
📚 سومین دورهمی نویسندگان با طعم کتاب کودک و نوجوان در خانه همبازی سبزوار برگزار شد
◀️ در آستانه شهادت مجید شهریاری کتاب وقتی معلم شدم را روی میز گذاشتیم. این کتاب برگرفته از زندگی شهید شهریاری است و نازنین صابری بهداد آن را به نگارش در آورده است. در این دورهمی دوستانه نویسنده کتاب به صورت مجازی در جلسه حضور پیدا کرد و از فراز و فرودهایش برای نوشتن کتاب گفت.
حاضرین در جلسه نقد و نظراتشان راجع به کتاب را مطرح کردند و سوالاتشان را از نویسنده پرسیدند.
🔥 #خبر_خوب این که این جلسات قرار است ادامهدار باشد. اگر شما هم علاقمند به شرکت در این دورهمیها هستید به مسئول همبازی سبزوار پیام بدهید.
@Zmeraji1
#همبازی_سبزوار
#نقد_کتاب
♾ خانه همبازی؛ واحد خانواده حسینیه هنر
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
#ویژه
🔻 روایت یکم؛ کانتر بسته شد
🎙️ راوی: هادی حسینپور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار
کانتر پرواز را بستند. گفتند: «پاشین برین. جا نیست.» همه رفتند، حتی چند نفر سوری هم برگشتند. فقط ما نشسته بودیم. به اینطرف و آنطرف زنگ میزدیم. یکی از بچههای حفاظت پرواز گفت: «وقتی کانتر بسته شده، دیگه کسی رو رد نمیکنن. وقت تلف نکنید. برین.» گفتم: «ما که تا اینجا اومدیم. هستیم. عجله نداریم.» شده بودم مثل آن رزمندههای زمانجنگ که سن قانونی نداشتند و میخواستند اعزام شوند.
بلاخره دلشان سوخت. با توجه به مسیر رفت و برگشت و سوخت هواپیما، وزن هواپیما نباید زیاد میشد و تعدادی صندلی خالی داشت. گوشیام زنگ خورد: «ردیف شد. زود باشین.» نقدا هزینه هواپیما را دادیم و رفتیم سوار شویم.
وارد هواپیما شدم. باید میرفتیم ردیف سیزده. هنوز ننشسته بودم که پشت سرم کسی را حس کردم. برگشتم. یک جوان لبنانی ایستاده بود. صورتش زخمی بود. چشمهایش ورم داشت و تکان نمیخورد. از پشت سر، پسرش جفت دستش را گرفته بود که کمکش کند. فهمیدم چشمهایش نابینا شده. بیشتر از اینکه دلم رحم بیاید، شرمنده شدم. توی چهرهاش نه غمی بود نه اعتراضی! ذهنم درگیرش شد. یک لحظه دلم سوخت. نه برای اینکه بیناییاش را از دست داده. به امیرحسین گفتم: «اینا اولین باره بعد شهادت سیدحسن وارد لبنان میشن. لبنان بدون سید حسن.» برای خودمم سخت بود. گفتم: «امیر حسین! فکرش رو میکردی یک روزی بریم لبنان و سید حسن نباشه؟»
توی هواپیما، پُر بود از مجروحهای لبنانی. بعضیها سر و دستشان باندپیچی شده بود و بقیه زخم داشتند. خودشان نمیتوانستند حرکت کنند؛ همسر یا خواهراشان که همراهشان بودند، کمک میکردند.
بعد چهار ساعت هواپیما فرود آمد. توی پله برقیهای فرودگاه بیروت، خانمی شوهر نابینایش را همراهی میکرد. آن مرد هم مثل بقیه، توی انفجار پیجرها چشمهایش را از دست داده بود. در بینمان خانمهایی بودند که صورتشان، زخمی و چشمهایشان باندپیچی بود.
ادامه دارد...
📍لبنان، شنبه 8 دی 1403
🖊️ محمد حکمآبادی
#لبنان
#سربداران_همدل
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
@hoseinieh_honar_sabzevar
معجزه پروین
✍️ مریم برزویی
دیشب رفتیم تماشای فیلم معجزه پروین.
تو این بیفیلمی از قهرمانان وطن غنیمت بود. هرچند با فیلمنامهای دور و مبهم از شخصیت پروین مواجه بودیم. پررنگترین دیالوگ پروین تو این فیلم، تحقیر زن بود. تصویر رنج پروین از قدرنشناسی زمانه خودش نسبت به زن.
جایی که پروین در یک جمع شاعران مرد، فریاد میزنه که زن میتونه شعر بگه، بنویسه، حضور اجتماعی داشته باشه و باز توسط مردهای جمع تمسخر میشه. هرچند تو اون جمع هم بودن مردهایی مثل پدرش، ملکالشعرای بهار و دهخدا که تحسین کنند نبوغ شاعری پروین رو.
امشب دلم به حال پروین سوخت. به حال همه آدمایی که به قول آقا تو حکومت طاغوت و جامعه بیلاویت، استعداد و ظرفیتهای وجودیشون به هدر میره و امکان رشد ندارند. با این که پروین در زمانه خودش جلوی ظلم و بیعدالتی با ابزار هنرش میایستاد ولی تو باز هم مهجوریت یک زن یک انسان رو میدیدی.
البته که تلاش فیلم خیلی این سمتی نبود و میپرید از این سمت و سوها. ولی بازم غنیمت بود در این روزگار که دست سینما و تلویزیون ما از چنین آدمهایی که میتوانند ارزش آفرین باشند خالی مونده. امشب با همین یک ساعت تماشا، دلم برای پروین تنگ شد. دلم پروین دیدن بیشتر خواست. دلم به نجابت و عزت پروین گره خورد. به نجابت و غیرت زن ایرانی از روزگار ظلم تا عصر انقلاب اسلامی.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
#معجزهپروین
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔰سه روز طاقت| یک خاطره از صد خاطرهٔ کتاب #به_خون_کشیده_شد_خیابان در برنامه سیم و زر رادیو فرهنگ*
🎵گوینده: فاطمه اسحاق تبار
بازپخش به مناسبت ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴
🚩 به کانال #واحد_خواهران_حسینیه_هنر_سبزوار بپیوندید:
🆔 @hhonarkh
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
😊 اولش خجالت میکشیدم
🎙 راوی: متین انارکی؛ کلاس نهمی و بچه مسجدی
سوار دوچرخه شدم و تا چهار راه دادگستری رکاب زدم. بعد پیچیدم توی مسجد صاحبالزمان. چرخم را گذاشتم گوشه حیاط و کارتخوان را برداشتم و رفتم داخل مسجد. نیم ساعت به اذان بود و هوا داشت تاریک میشد. به روحانی مسجد گفتم: «ما یه گروهیم که مسجد به مسجد میریم و برای لبنان کمک مالی جمع میکنیم».
و کارتخوان را نشانش دادم.
گفت: «الان این کارتخوان به حساب کیه؟»
- مادرم.
- خب هر جا بری کمکت نمیکنند. میگن پولا رو برمیداری برای خودت.
گوشیام را در آوردم و زنگ زدم به حاجآقا حسینپور. حاجآقا از روحانیون معروف سبزوار است. روحانی مسجد بعدِ صحبت با حاجی بهم اجازه دادند پول جمع کنم.
نماز که تمام شد، روحانیِ مسجد اعلام کرد. من و رفیقم رفتیم روی بهارخواب مسجد. من کارتخوان دستم بود؛ رفیقم صندوق. مردی آمد و یک میلیون تومان کارت کشید و گفت خدا خیرتان دهد. از آن طرف، یکی از خانمها بهم گفت: «ما خودمون فقیریم چرا برای اونا جمع میکنید؟!»
و رفت. آن شب سر جمع سه میلیون و پانصد هزار تومان کمک جمع کردیم.
شب بعدش تک و تنها رفتم مسجدی که میگفتند مسجد دکترها است. زنگ زدم حاجآقا حسینپور. نگرفت. نماز شروع شد. دیگر زنگ نزدم. حاجآقا سر نماز بود. نماز مسجد که تمام شد قرآنخوانی شروع شد ولی یواش یواش مسجد خلوتتر میشد. گفتم: «دیگر پولی جمع نمیشه، پاشم برم!» دوباره گوشی حاجی را گرفتم. جواب که داد سریع دادم به روحانی مسجد. روحانی، بعد از قرآن اعلام کرد.
یک مرد چهل سالهای که گرمکُنی نخی تنش بود آمد و گفت: «نگاه، به این رفیقم بگو هر چی من کشیدم، باید بکشه!»
رفیق کتوشلواریاش گفت: «نه خیر! من هر چی دلم بخواد میکشم».
مرد چهل ساله کارتش را گرفت سمتم و گفت: «پنج تومن بکش!»
رسید را که دادم دستش، رفیقش گفت: «چه قدر تو خسیسی! همش پنج هزار تومن؟!»
مرد بهم گفت: «این چیه کشیدی؟! کارتخوان رو بده!»
و پنج میلیون تومان کشید. رفیقش هم دویست تومان کشید.
آن شب کلا هفت میلیون تومان کمک جمع شد. فردا شبش هم رفتم مسجدی دیگر و همینطور چندین مسجد را رفتم.
اوایل کار، خجالت میکشیدم ولی بعد دیدم همچین سخت نیست و به راحتی میشود کمک جمع کرد.
📍 #سبزوار؛ آبان ماه 1403
🖊 محمدحسین ایزی
#روایت_مقاومت
#نوجوان_ایرانی
#لبنان
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
@hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 #بشنوید | 2 تومان جریمهی باحجاب بودن!
به مناسبت ۱۷ دی، سالروز کشف حجاب رضاخانی و روز زن در دوران پهلوی
📚 روایتی از کتاب «به خون کشیده شد خیابان»
🔺این کتاب، خاطرات مردم خراسان از مقاومت در برابر کشف حجاب رضاخانی است که به قلم مهناز کوشکی و تحقیق مهدی عشقی رضوانی، قربان ترخان، اسماعیل شرفی و رضا پاکسیما، در سال 1401 توسط انتشارات راهیار به چاپ رسیده است.
🎵گوینده: مطهره خرم
⏱ زمان: 47 ثانیه
🏷 تهیه کتاب از🔻
🔗 از غرفه باسلام
📬 از حسینیه هنر سبزوار
🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید
➕ @hoseinieh_honar_sabzevar