eitaa logo
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار
205 دنبال‌کننده
848 عکس
128 ویدیو
5 فایل
واحد خواهران حسینیه هنر سبزوار 🌱 📲 پیشنهادات و انتقادات👇 مدیر کانال: @ati95157
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
🔻 روایت یکم؛ کانتر بسته شد 🎙️ راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار کانتر پرواز را بستند. گفتند: «پاشین برین. جا نیست.» همه رفتند، حتی چند نفر سوری هم برگشتند. فقط ما نشسته بودیم. به این‌طرف و آن‌طرف زنگ می‌زدیم. یکی از بچه‌های حفاظت پرواز گفت: «وقتی کانتر بسته شده، دیگه کسی رو رد نمی‌کنن. وقت تلف نکنید. برین.» گفتم: «ما که تا این‌جا اومدیم. هستیم. عجله نداریم.» شده بودم مثل آن رزمنده‌های زمان‌جنگ که سن قانونی نداشتند و می‌خواستند اعزام شوند. بلاخره دلشان سوخت. با توجه به مسیر رفت و برگشت و سوخت هواپیما، وزن هواپیما نباید زیاد می‌شد و تعدادی صندلی خالی داشت. گوشی‌ام زنگ خورد: «ردیف شد. زود باشین.» نقدا هزینه هواپیما را دادیم و رفتیم سوار شویم. وارد هواپیما شدم. باید میرفتیم ردیف سیزده. هنوز ننشسته بودم که پشت سرم کسی را حس کردم. برگشتم. یک جوان لبنانی ایستاده بود. صورت‌ش زخمی بود. چشم‌هایش ورم داشت و تکان نمی‌خورد. از پشت سر، پسرش جفت دست‌ش را گرفته بود که کمک‌ش کند. فهمیدم چشم‌هایش نابینا شده. بیشتر از اینکه دلم رحم بیاید، شرمنده شدم. توی چهره‌اش نه غمی بود نه اعتراضی! ذهنم درگیرش شد. یک لحظه دلم سوخت. نه برای اینکه بینایی‌اش را از دست داده. به امیرحسین گفتم: «اینا اولین باره بعد شهادت سیدحسن وارد لبنان می‌شن. لبنان بدون سید حسن.» برای خودمم سخت بود. گفتم: «امیر حسین! فکرش رو می‌کردی یک روزی بریم لبنان و سید حسن نباشه؟» توی هواپیما، پُر بود از مجروح‌های لبنانی. بعضی‌ها سر و دست‌شان باندپیچی شده بود و بقیه زخم داشتند. خودشان نمی‌توانستند حرکت کنند؛ همسر یا خواهراشان که همراه‌شان بودند، کمک می‌کردند. بعد چهار ساعت هواپیما فرود آمد. توی پله برقی‌های فرودگاه بیروت، خانمی شوهر نابینایش را همراهی می‌کرد. آن مرد هم مثل بقیه، توی انفجار پیجر‌ها چشم‌هایش را از دست داده بود. در بین‌مان خانم‌هایی بودند که صورت‌شان، زخمی و چشم‌های‌شان باندپیچی بود. ادامه دارد... 📍لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊️ محمد حکم‌آبادی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معجزه پروین ✍️ مریم برزویی دیشب رفتیم تماشای فیلم معجزه پروین. تو این بی‌فیلمی از قهرمانان وطن غنیمت بود. هرچند با فیلم‌نامه‌ای دور و مبهم از شخصیت پروین مواجه بودیم. پررنگ‌ترین دیالوگ پروین تو این فیلم، تحقیر زن بود. تصویر رنج پروین از قدرنشناسی زمانه خودش نسبت به زن. جایی که پروین در یک جمع شاعران مرد، فریاد می‌زنه که زن می‌تونه شعر بگه، بنویسه، حضور اجتماعی داشته باشه و باز توسط مردهای جمع تمسخر میشه. هرچند تو اون جمع هم بودن مردهایی مثل پدرش، ملک‌الشعرای بهار و دهخدا که تحسین کنند نبوغ شاعری پروین رو. امشب دلم به حال پروین سوخت. به حال همه آدمایی که به قول آقا تو حکومت طاغوت و جامعه بی‌لاویت، استعداد و ظرفیت‌های وجودیشون به هدر می‌ره و امکان رشد ندارند. با این که پروین در زمانه خودش جلوی ظلم و بی‌عدالتی با ابزار هنرش می‌ایستاد ولی تو باز هم مهجوریت یک زن یک انسان رو می‌دیدی. البته که تلاش فیلم خیلی این سمتی نبود و می‌پرید از این سمت و سوها. ولی بازم غنیمت بود در این روزگار که دست سینما و تلویزیون ما از چنین آدم‌هایی که می‌توانند ارزش آفرین باشند خالی مونده. امشب با همین یک ساعت تماشا، دلم برای پروین تنگ شد. دلم پروین دیدن بیش‌تر خواست. دلم به نجابت و عزت پروین گره خورد. به نجابت و غیرت زن ایرانی از روزگار ظلم تا عصر انقلاب اسلامی. این‌که خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔰سه روز طاقت‌‌| یک خاطره از صد خاطرهٔ کتاب در برنامه سیم و زر رادیو فرهنگ* 🎵گوینده: فاطمه اسحاق تبار بازپخش به مناسبت ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ 🚩 به کانال بپیوندید: 🆔 @hhonarkh
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
😊 اولش خجالت می‌کشیدم 🎙 راوی: متین انارکی؛ کلاس نهمی و بچه مسجدی سوار دوچرخه شدم و تا چهار راه دادگستری رکاب زدم. بعد پیچیدم توی مسجد صاحب‌‌الزمان. چرخم را گذاشتم گوشه حیاط و کارتخوان را برداشتم و رفتم داخل مسجد. نیم ساعت به اذان بود و هوا داشت تاریک می‌شد. به روحانی مسجد گفتم: «ما یه گروهیم که مسجد به مسجد می‌ریم و برای لبنان کمک مالی جمع می‌کنیم». و کارتخوان را نشانش دادم. گفت: «الان این کارتخوان به حساب کیه؟» - مادرم. - خب هر جا بری کمکت نمی‌کنند. می‌گن پولا رو برمی‌داری برای خودت. گوشی‌ام را در آوردم و زنگ زدم به حاج‌آقا حسین‌پور. حاج‌آقا از روحانیون معروف سبزوار است. روحانی مسجد بعدِ صحبت با حاجی بهم اجازه دادند پول جمع کنم. نماز که تمام شد، روحانیِ مسجد اعلام کرد. من و رفیقم رفتیم روی بهارخواب مسجد. من کارتخوان دستم بود؛ رفیقم صندوق. مردی آمد و یک میلیون تومان کارت کشید و گفت خدا خیرتان دهد. از آن طرف، یکی از خانم‌ها بهم گفت: «ما خودمون فقیریم چرا برای اونا جمع می‌کنید؟!» و رفت. آن شب سر جمع سه میلیون و پانصد هزار تومان کمک جمع کردیم. شب بعدش تک و تنها رفتم مسجدی که می‌گفتند مسجد دکترها است. زنگ زدم حاج‌آقا حسین‌پور. نگرفت. نماز شروع شد. دیگر زنگ نزدم. حاج‌آقا سر نماز بود. نماز مسجد که تمام شد قرآن‌خوانی شروع شد ولی یواش یواش مسجد خلوت‌تر می‌شد. گفتم: «دیگر پولی جمع نمی‌شه، پاشم برم!» دوباره گوشی حاجی را گرفتم. جواب که داد سریع دادم به روحانی مسجد. روحانی، بعد از قرآن اعلام کرد. یک مرد چهل ساله‌ای که گرم‌کُنی نخی تنش بود آمد و گفت: «نگاه، به این رفیقم بگو هر چی من کشیدم، باید بکشه!» رفیق کت‌وشلواری‌اش گفت: «نه خیر! من هر چی دلم بخواد می‌کشم». مرد چهل ساله کارتش را گرفت سمتم و گفت: «پنج تومن بکش!» رسید را که دادم دستش، رفیقش گفت: «چه قدر تو خسیسی! همش پنج هزار تومن؟!» مرد بهم گفت: «این چیه کشیدی؟! کارتخوان رو بده!» و پنج میلیون تومان کشید. رفیقش هم دویست تومان کشید. آن شب کلا هفت میلیون تومان کمک جمع شد. فردا شبش هم رفتم مسجدی دیگر و همین‌طور چندین مسجد را رفتم. اوایل کار، خجالت می‌کشیدم ولی بعد دیدم همچین سخت نیست و به راحتی می‌شود کمک جمع کرد. 📍 ؛ آبان ماه 1403 🖊 محمدحسین ایزی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 | 2 تومان جریمه‌ی باحجاب بودن! به مناسبت ۱۷ دی، سالروز کشف حجاب رضاخانی و روز زن در دوران پهلوی 📚 روایتی از کتاب «به خون کشیده شد خیابان» 🔺این کتاب، خاطرات مردم خراسان از مقاومت در برابر کشف حجاب رضاخانی است که به قلم مهناز کوشکی و تحقیق مهدی عشقی رضوانی، قربان ترخان، اسماعیل شرفی و رضا پاکسیما، در سال 1401 توسط انتشارات راهیار به چاپ رسیده است. 🎵گوینده: مطهره خرم ⏱ زمان: 47 ثانیه 🏷 تهیه کتاب از🔻 🔗 از غرفه‌‌ باسلام 📬 از حسینیه هنر سبزوار 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
✊ روایت مبارزه با کشف حجاب رضاخانی برای «دانش آموزان سبزوار» 📚 به مناسبت ۱۷ دی، سالروز کشف حجاب رضاخانی و روز زن در رژیم پهلوی، خانم مهناز کوشکی نویسنده‌ کتاب «به خون کشیده شد خیابان» در مدرسه‌ دخترانه‌ صدرا حضور یافتند. ایشان کلیپ‌های مربوط به آن زمان را برای دانش‌آموزان پخش کردند و از مردمی گفتند که در برابر کشف حجاب رضاخانی مقاومت کردند. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
هدایت شده از حسینیه هنر سبزوار
🌸دامن گل‌گلی🌸 ✏️خانم زهرا لندرانی فیلم‌ مصاحبه‌ی کشف حجاب روی دیوار پخش شد. خانم مهناز کوشکی توضیح داد: «اون‌ روزها مردم برای حفظ دین‌شون، مقاومت رو از توی خونه‌ها و کوچه‌ها شروع کردن.» یکی از بچه ها انگشت اشاره‌اش را برد بالا: _ خانم اجازه؟ چجوری مقاومت می‌کردن؟ خانم کوشکی برگشت سمتش. با لبخند گفت: «هر کاری ازشون بر میومد انجام می‌دادن. مثلا یه خاطره ای هست که من توی کتاب "به خون کشیده شد خیابان" هم آوردم، درمورد یه دختری همسن شماست؛ یک دختر دامن گل‌گلی. اون دختربچه‌ با خانم‌های دیگه توی صف نانوایی بوده. میره سر کوچه کشیک میده تا یک‌وقت آژان‌ها نیان چادر خانم‌ها رو بکشن. یکدفعه آژان‌ها رو می‌بینه. بدو بدو میره به بقیه خبر میده. همه چادری‌ها فرار می‌کنند و پشت هیزم‌ها قایم میشن؛ خودش هم میره داخل زغال‌ها. وقتی آژان‌ها رد میشن، با سر و صورت سیاه از داخل زغال‌ها میاد بیرون. درسته ناراحت بوده از اینکه دامن گل گلی‌ش کثیف شده، ولی کیف کرده از اینکه تونسته کاری برای مردم بکنه.» 🚩 به کانال بپیوندید: ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar