eitaa logo
|هیچا|
48 دنبال‌کننده
88 عکس
38 ویدیو
4 فایل
آدمِ اینجا!... ادمین: @Hich1214
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۲ توی اتوبوس که نشسته بودیم و در راه برگشت، مود بچه‌ها فاز غم بود. یکی یکی آهنگ‌های غمگینشان را به کسی که گوشی‌اش را به بلوتوث وصل کرده بود می‌گفتند و او هم بعد از کمی کل‌کل که: بابا چرا اینو میگین؛ آدم گریه‌اش می‌گیره بعد این همه راه رفتن!...» موسیقی یا به قول زهرا موزیک را - در اوج نارضایتی - پلی می‌کرد. بعد هم، همه بهم تذکر می‌دادند می‌کردند که: هیییس! باهاش نخونین دیگه، می‌خوایم گوش بدیم!» این تصویر، با حس گرفتن‌های موقع آمدن خیلی فرق می‌کرد. با اینکه صبح کله‌سحر بود و بعد از ۹۰ دقیقه عربی به نظر می‌آمد کسی نباید حال و حوصله داشته باشد، ولی کاملا روی ابرها بودند؛ در یک واژه بگویم؟ خل شده بودند، چرا جمع نمی‌بندم؟ خل شده بودیم! اما حالا، وقتی به همین سهولت ترجیح می‌دادند خداحافظ عرفان طهماسبی و چند عنوان غمگین دیگر از ایهام را (که اسم‌هایشان خاطرم نیست!) بشنوند و البته، این ترک زندوکیلی را،‌ یادم می‌انداختند که جهان هم مثل ما و ای‌بسا بدتر از ما به یک نوع خُل‌بودگی و جنون مبتلاست! خل از این جهت، که وقتی تا دقایقی پیش در مقابل آثار بسیار خفنِ باغ‌موزه روی پاهای خودشان بند نبودند از فرط خنده به در و دیوار، حالا و با فکر سه درس جغرافیِ فردا که می‌خواهد کتبی بپرسد، می‌روند در حس و می‌خواهند یکی بیاید «آتششان بزند» و «بهشان جان بدهد» تا بتوانند این همه کار را تاب بیاورند! بامزگی قصه اینجاست که موقع رفتن، با هزار خواهش و التماس می‌خواستند معلم فرهنگی مدرسه را اغوا کنند که برقصای چاووشی خیلی هم خوب و سازنده است و از اشعار مولوی‌ست (اگر اشتباه نکنم...؟) و «توروخدا بذارین دیگه خانوووم!» خلاصه که، اینها را گفتم که بگویم، باور دارم تاریخ همین لحظه‌های زندگی ماست که به همین سرعت فازمان عوض می‌شود و از برقصا، به برگرد و نرو می‌رسیم و همه هم فعل امر این روزگار است، دست بر قضا! تاریخ ماییم که زندگی می‌کنیم، به خدا چیزی در این عالم جز با زندگی در تاریخِ همین امروز نیست... پ.ن:جای شما خالی، در حضور عالی‌جنابان کمال‌الملک و قائم مقام عزیییز فراهانی بودیم امروز، سلام شما را هم رساندم البته. بسی زیبا و بهاری و دیدنی بود. شکر خدا. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۴۷ ۲۳ بهش می‌گفتند تورجی، یا نهایتا «رضا». اسم سختی دارد واقعا؛ بزرگ و زیاد است. صدا زدنش آن هم در مواقع اضطراری جنگی، خداوکیلی کار خطرناکی است. من هم بودم به اینطور مختصر صدا زدنم چیزی نمی گفتم. باغ رضوان اصفهان که رفتیم، دور مزارش شلوغ بود. یعنی نمی‌شد خیلی طولانی بنشینی و دعایی بخوانی. هر چند من آن موقع خوب نمی‌شناختمش؛ فقط برایم خاص بود چون می‌گفتند: به خواب مردم خیلی میره، حتی اونایی که نمی‌شناسنش!» برایم سئوال بود وقتی به خواب ملت می‌رفته چی بهشان می‌گفته؟ آدم‌ها از بعد از اینکه خواب او را دیده‌اند زندگی‌شان چقدر عوض شده؟ اصلا تغییری کرده یا با دیدنش خوشحال شده‌اند و صبح روز بعد، سلامش را به اهل دنیا رسانده‌اند فقط؟... گذشته از اینها، صدای تورجی زیباست. می‌گفتند مداح گردان فاطمه‌‌الزهرا (س) بوده و دعای کمیل و زیارت عاشورا و مداحی‌هایش، از طرف حاج همت هم طرفدار داشته! اینقدر که در موقعیتی بحرانی - وقتی دستش از همه‌جا کوتاه بوده - بیسیم می‌زند به تورجی و می‌خواهد که برایش بخواند. - روضه‌ی حضرت زهرا (س) می‌خونی آقا رضا؟ و می‌خواند... و می‌خواند... و هنوز هم صدایش در گوش تاریخ پیچیده و به همان زیبایی، اینجاست! من زبان گفتنم الکن است از گفتن از اسم آدم حسابی هایی که اسم‌هاشان به گوشم می‌خورد و چهره‌ی شناس می‌شوند برایم؛ اما خب، چه می‌توان کرد وقتی دلم اگر نگویم هم راضی نمی‌شود از خودم؟! خیلی تلاش کردم که حرف درست و حسابیِ قشنگی برای سالگردش جور کنم، ولی حرفم نیامد. انگار بعضی وقت‌ها آدم ترجیح می‌دهد صداها و تصاویر حرف دلش بشوند. شاید برای همین خدا این همه تصویر جلوی چشمان آدم می‌گذارد، که آنچه را نمی‌خواند و نمی‌فهمد، اقلا جایی از این زمین و از این خلقت، طور دیگری لمس کند. امروز، ۵ اردیبهشت، تورجی به رضای خودش رسیده و حالا خوشِ‌خوش است... خوشِ‌خوش! این هم هدیه‌ی خودش بوده قطعا، به همه‌مان که الان، یادش افتادیم:) موقع شنیدنش یاد @Hich1214 هم باشید لطفا... بسی زیاد اگر ممکن است! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
این را هم سازمان راهیان نور منتشر کرده بود امروز. پ.ن: من صورت خندان او را دیده‌ام، به فراخور اصالت اصفهانی‌ام زیاد هم دیده‌ام! او اصلا اینقدر جدی نیست باور کنید:)
با اجازه از صاحب هرنو! ۲۴ بیایید عهد کنیم ما هم هر روز به همه‌ی کارهایمان برسیم! آیا این باعث رشک بردن نیست که آدمها هر روز به همه‌ی کارهایشان می‌رسند و امثال من در حول و ولای کردن و نکردن و شدن و نشدن به خودمان می‌پیچیم؟... بیایید با هم عهد کنیم، ما هم هر روز به همه ی کارهایمان برسیم و آخر روز، این هشتک را به دلمان بزنیم و آخر شب برای خودمان را تشویق کنیم. نه الکی؛ واقعی! کاملا جدی و رسمی... @hornou عکس را از کانال بالا برداشتم. همه‌مان داریمش البته، اما خب، خواستم بگویم در این حد کپی‌رایت حالی‌ام می‌شود! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
از اتاق فرمان اشاره کردن که گویا باغ رضوان نبوده اونجایی که رفتیم؛ بلکه تکیه‌ی شهدا در ادامه‌ی آرامستان تخت فولاد - که خیلی آدم‌های خاص و مهمی درش مدفون هستن - بوده در واقع و من اشتباه کردم! به علت اینکه زمان زیادی از اون دفعه گذشته اینطوری شد. ببخشید خلاصه.
۴۸ ۲۴ ما کی هستیم؟ از چه حرف می‌زنیم وقتی می‌گوییم ما؟ آیا ما یعنی مردم؟ آیا ما یعنی آدم‌هایی که هر کداممان یک جایی مشغول به کاری هستیم؟ آیا ما یعنی مسلمانان؟ آیا ما یعنی ایرانیان؟ آیا ما یعنی ما آدم‌های عادی‌ای که می‌خواهند قطعه پازلی که خدا دستشان داده را در جای درستش، درست، قرار بدهند و مرسل رسالتشان باشند؟ آیا ما یعنی مجموعه‌ای از من‌ها؟... ما کی هستیم واقعا؟ پیش پای شما امروز سر کلاس تاریخ، معلممان از ماجرای نامه‌ی مردم لبنان پس از آغاز جنگ ۳۳ روزه به سیدحسن نصرالله را گفتند. مردم بعد از اینکه همه‌چیز جدی شد، برایش نوشته بودند که ما پشت شماییم؛ بروید و بجنگید که ما تا جایی که جان داشته باشیم، هستیم و هر طور که بشود، تا هر جا بتوانیم از شما حمایت خواهیم کرد. سیدحسن هم در جواب، برایشان نامه‌ای نوشته بود که تصویرش را می‌بینید؛ آنها را دائما عزیزان من خطاب کرده و شرف و عزت و مردانگی و شجاعتشان را تحسین کرده و به قولی یک «بابا آی لاو یو دارین!» برایشان فرستاده و داستان، به جنگ ۳۳ روزه‌ی لبنانِ کوچک - که هیچ‌کس انتظارش را نداشته - ختم شد. می‌گفتند طی آماری که روزهای بعدش گرفته شده، سیدحسن محبوبیت جدی‌ای پیدا کرده و مسیحی و‌ سنی، همه هوادار خودش و حزب‌الله شده بودند. شاید اگر مای مردم لبنان در ۲۰۰۶ اینقدر قوی ظاهر نمی‌شد، سیدحسن هم دلش گرم اینها نمی‌بود. شاید اگر مای لبنان، یک مای پای کار نبود، کار به جایی نمی‌رسید که حالا اسرائیلِ به آن دبدبه و کبکبه، بخواهد از او هم بخورد؛ بخورد و باز هم اینها بی‌هیچ ابایی، جواب موشک و پهپادهایش را بدهند! این باعث شد اولین سئوالم را بپرسم؛ اینکه ما، کی هستیم؟ یک عزیزی در پاسخ به این سئوال می‌گفت: فکر می‌کنم حقیقتش اینه که ما، یعنی عزم من به توان عزم همه. اونجاست که تو می‌تونی بگی تفسیر و تصویر این «ما» رو، انسان‌هایی که در بودنِ روی صحنه‌ی روزگار حاضر و عازم هستند، به عهده می‌گیرن. چون آدما رو نُطقشون نیست که آدم می‌کنه، بلکه عزمشونه! و اولین وجهه‌ی بروز عزم، !» خیلی به حرفش فکر کردم آن روز. عزم من، همت من، من‌بودگیِ درست من، اثرش می‌تواند آنقدر قوی و واقعی باشد که برای مردم جهان هم بازتاب‌دهنده‌ی یک هدف بشود؛ هدفی که حالا دنیایی برایش سر و صدا می‌کند! هدفی که ما، در قاموس خودمان آن را به *حق‌بودگی به تمام معنا می‌شناسیم و حالا عالمی خواستار این اتفاق است... «ما» تمام من‌هایی است که عزم کردند به پر کردن جای خالی خودشان در دنیا. تمام اول شخص‌هایی که «من‌» قدرتمندی هستند، ولی مَن‌مَن نمی‌کنند و در سکوت، کارشان را می‌کنند و حق را سربلند می‌کنند. تمام اول‌شخص‌هایی که رتبه‌ی یک خودشان هستند، تمام کسانی که کار می‌کنند و نمی‌گویند چیست کار، و ای‌بسا درس می‌خوانند، و ای‌بسا می‌نشینند و چون کاری جز دعا از دستشان بر نمی‌آید، برای عاقبت بخیری دنیا دعا می‌کنند... تمام این‌ها، مای آرمانی هستیم. و این ما، اگر از طرف همه محقق شود، می‌توانیم صاحبی را صدا بزنیم که مدت هاست منتظر یک‌صدا شدن از طرف من‌های ماست!... زیادی حرف می‌زنم، مرا ببخشید. انگار در گلویم گیر کرده بود! خلاصه که، خدا کند آخر این ماجرا، در مسیر به حقی که همه دنبالش هستیم تا پیدایش کنیم و برایش بجنگیم، «من»ِ اینجانب، شرمنده‌ی شما نباشد! *(حق، به معنای واقعی خودش، نه تفسیرهای عامه‌ی هر کس. حق به معنای حقیقت، راستی و درستی، آنچه که جز آن نیست. عالم، امروز این حق را فریاد می‌زند. یعنی لااقل، اینطور به نظر می‌رسد!) هیچا~‌ داستان‌های مبارزه.
Poyanfar - Doam Kon (128).mp3
3.49M
گفتم شاید یک نفر زبان من و شما شده باشد به مادر سادات... التماس دعا، بی‌هیچ مناسب خاصی! صرفا برای من ِدرستی بودن هم، دعا کنیم.
یادم رفت بگم! ۶۱۰۴۳۳۸۶۷۶۲۶۴۰۱۹ مهدی صالح. این آقای مهدی صالح، خودش فلسطینیه. کمک‌های نقدی جمع می‌کنن و با این پول‌ها خوراکی می‌گیرن و برای مردم مظلوم غزه می‌برن به هر طریق ممکنی که بشه‌. من این شماره رو از منبع موثقی گرفتم، نگرانش نباشید. خدا سایه‌ی ظالم و غاصبْ جماعتو، از سر این عالم کم کنه... الهی آمین.
تصویر ابوعبیده روی سنگ است؛ اینجا، آمریکا. این، صدای احقاق حق مظلومین عالم است که خدای شنوایشان در بوق و کرنای عالم می‌کند...
۴۹ ۲۵ از امشب به مدت ده شب، به استقبال امتحانات نهایی‌ها می‌رویم. بنا بود همه‌ی موبایل‌ها را تحویل بدهیم، که بحث تماس با خانواده و اسنپ و مترو و... مطرح شد و رضایت مشاورها را گرفتیم؛ در نتیجه قرار شد این ده شب، عوض تحویل دادن، فقط نت گوشی قطع باشد تا حتی وسوسه هم نشویم برای تخطی. خلاصه که، به قول بچه‌ها «ما تو تَرکیم! خدا به دادمون برسه!» خواستم علت غیبتم را پیش‌پیش بگویم که مبادا بی‌ادبی تلقی شود. پشت‌کنکوری‌ها، ما دبیرستانی‌های بیچاره‌ی امتحان‌نهایی‌دار، دانشگاهی‌های مملکت، و همه و همه را از دعایتان فراموش نکنید لطفا... با تشکر فراوان. هیچا~ داستان‌های مبارزه.
ای جانِ جان، بی من مرو... سال ۹۵ بود. اردی‌بهشت سال ۹۵، که مصادف بود با رجب و شعبان. خوب یادم هست که روز بعثت هم بود و برنامه‌ی عیدانه‌طور داشتیم انگار. از خواب که پریدم صدای گریه می‌آمد. - چیزی نشده بابا، مامانت خواب بد دیده، ناراحت شده. برو بخواب؛ زوده هنوز. اولش عصبانی شدم. - خیله‌خب حالا، طوری نشده که، یه خواب بوده تموم شده رفته! سکته کردم اول صبحی... خوابم هم می‌آمد اتفاقا. خوابیدم و دم‌دمای ده و خورده‌ای دوباره بلند شدم. مامان نبودند. یادم نیست چطور بهم گفتند که مادر فوت کردند و من چه حالی پیدا کردم. ولی یادم هست که تا نزدیکای یک ساعت و خورده‌ای نشسته بودم پای آلبوم‌های عکس و فقط ورق می‌زدم و هر جا که به مادر می‌رسید، ناخودآگاه مدتی صبر می‌کردم و خیره می‌شدم. من آن زمان بچه بودم؛ بچه می‌دیدندم دیگران... مرگ برایم از دست دادن و نبودن بود تا رحلت و رفتن به آن دنیا و نکیر و منکر و شب اول قبر. تیر سال ۹۸ ولی دیگر بچه نبودم. یعنی خودم را بچه نمی‌دانستم. (هرچند، هیچ بچه‌ای خودش را بچه نمی‌داند!) این دفعه هم باز از خواب پریدم ولی بهم نگفتند کسی خواب بد دیده، رک و پوست کنده ماجرا را گذاشتند کف دستم که: داریم میریم خونشون برای کارای غسل و کفن...» از پدر خاطره زیادتر از مادر داشتم. دو - سه تا از شعرهایشان را با فاطمه حفظ کرده بودیم و گه‌گداری می‌خواندیم با هم؛ چند خاطره‌ی اکشن کنارشان داشتم حتی و خلاصه خاطراتم با پدر خیلی نزدیک‌تر و واقعی‌تر از مادر بود. الان که فکر می‌کنم، چه در نسخه‌ی ۹۵، چه در نسخه‌ی ۹۸، نمی‌دانم بچه بودم یا بچگانه رفتار کردم، می‌فهمیدم یا ادای فهمیدن در آوردم و یا حتی می‌ترسیدم و ادای نترس‌ها را در آوردم. ولی، من صدای فریاد غم‌دیده‌ها را شنیده‌ام، هق‌هق گریه‌ی زنانه‌ی عزیزانم را شنیده‌ام، در عین بچگی و رو‌اعصابی، برای آرام کردن یکی از نزدیک‌ترین رفقایم وقتی مادربزرگش را از دست داده بود تلاش کرده‌ام (هرچند که هم تلاش ناکامی بود و هم به زعم او عذاب‌آور). من حتی روی پارچه‌‌ی سفید کفن مستحبات نوشته‌ام و در اتاقی که میت درش بوده، نشست و برخاست کرده‌ام و کنار آمدم با اینکه این آدم تا دو روز پیش، با من حرف می‌زد و حالم را می‌پرسید و قرار بود از بیمارستان مرخص شود... امسال، کسِ‌کسانم به رحمت خدا رفتند. امسال که می‌گویم یعنی حدودا ده روز پیش، وقتی من هنوز نتم را فعال نکرده بودم. سایه‌ی نبودن را دوباره اینقدر نزدیک دیدم و یاد این خاطراتم افتادم. من در برابر عظمت این اتفاق، پوچ و گنگ و توخالی‌ام. یک وجودِ ترسوی نادانِ نابلدِ خجل، که بلد نیست بگوید مثل همه‌ی بچه‌ها، مرگ را آدم‌بد قصه می‌داند و از او می‌ترسد و خوف دارد؛ چون مثل گرگ گله می‌زند به دل دنیا و اجل هرکس برسد، می‌پرد و می‌برد و می‌رود و به هیچ‌کس هم کاری ندارد!... اینها را گفتم که بگویم، درود بر روان پاک شجاعت و نترسی از حقیقت و حقانیت؛ درود بر روان پاک ملک‌الموت حضرت عزرائیل و درود و سلام به ارواح طیبه‌ی اموات و بزرگان و اولیای خدا که ما دلمان تنگ آنهاست و آنها یقینا غرق خدا... گفتم که بگویم، الهی زندگی‌ها همه پربرکت و پرحرکت و پرعظمت و پربار، الهی زندگی‌ها همه سرشار از هستی و حیات و خالی از نیستی و فنا، الهی مرگ که آمد در هر خانه، اهل خانه برایش آمده باشند، الهی غم که آمد سراغ هر کس، او در برابرش قوی باشد، الهی دل‌ها به تو گرم است، همه‌ی هستی همه تویی که به تو برگردانده می‌شویم! هوای ما را داشته باش که آن روز موعود، خودمان پیش خودمان خجالت نکشیم و آب نشویم و زبانمان قفل نکند از شرم... رویمان بشود برویم پیش عزیزانمان و دیدار تازه کنیم! چشم به امید تو و لطف تو... پ.ن: پدر و مادر، مادربزرگ و پدربزرگ مامان هستند. ما اینطور صدایشان می‌زدیم. من نتیجه‌شان محسوب می‌شدم یعنی. سالگرد مادر، مدتی پیش بود و سالگرد قمری پدر هم. ممکن است هم برای پدر و مادر و هم برای حاج آقای عبیری، یک فاتحه با صلوات محبت کنید؟ هیچا~ داستان‌های مبارزه.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
نوشتن دعای حریق بخونید. الهی که بخیر بگذره و منطقه دچار تنش جدی‌تری نشه.
دعای حریق (بلدالامین) - موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل‌البیت علیهم‌السلام https://ahlolbait.com/content/4613/%D8%AF%D8%B9%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%82-%D8%A8%D9%84%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86
دوباره نوشتن که صلوات و ذکر امن یجیب هم بگیرید. ما دلمون روشنه به لطفش.
📢 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی امشب در دیدار جمعی از خانواده‌های سپاهیان پاسدار که به مناسبت شب میلاد امام رضا(ع) برگزار شد، با ابراز تاثر از حادثه نگران کننده عصر امروز برای رئیس جمهور محترم و همراهان ایشان گفتند: امیدواریم خداوند متعال رئیس جمهور محترم و مغتنم و همراهان ایشان را به آغوش ملت برگرداند. همه برای سلامت این جمع خدمت‌گزار دعا کنند. ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمی‌آید. 💻 Farsi.Khamenei.ir
به قول بچه‌های تکیه همت: آرامش آقا امید و قوت قلب ماست.
ای وای... ای وای...
پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی و اعلام عزای عمومی در پی درگذشت شهادت‌گونه رئیس‌جمهور و همراهان گرامی ایشان 📝 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی شهادت حجت‌الاسلام والمسلمین سیّدابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور اسلامی ایران، دکتر امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، حجت‌الاسلام‌والمسلمین آل‌هاشم نماینده ولی‌فقیه در آذربایجان شرقی، دکتر رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و همراهان گرامی ایشان در سانحه هوایی را تسلیت گفتند. 📝 متن پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم انا لله و انا الیه راجعون ▪️با اندوه و تاسف فراوان خبر تلخِ درگذشتِ شهادت گونه‌ی عالم مجاهد، رئیس جمهور مردمی و با کفایت و پرتلاش، خادم‌الرضا علیه السلام جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید ابراهیم رئیسی و همراهان گرامی ایشان رضوان الله علیهم را دریافت کردم. ▪️این حادثه‌ی ناگوار در اثنای یک تلاش خدمت‌رسانی اتفاق افتاد؛ همه‌ی مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بی‌وقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد. ▪️رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثه‌ی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد. ▪️در این حادثه‌ی سنگین شخصیتهای برجسته‌ئی مانند حجةالاسلام آل هاشم امام جمعه‌ی محبوب و معتبر تبریز، جناب آقای امیر عبداللهیان وزیر خارجه‌ی مجاهد و فعال، جناب آقای مالک رحمتی استاندار انقلابی و متدین آذربایجان شرقی و گروه پروازی و دیگر همراهان نیز به رحمت الهی پیوستند. ▪️اینجانب پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم و به ملت عزیز ایران تسلیت میگویم. جناب آقای مخبر طبق اصل ۱۳۱ قانون اساسی در مقام مدیریت قوه‌ی مجریه قرار میگیرد و موظف است به همراهی رؤسای قوای مقنّنه و قضائیه ترتیبی دهند که ظرف حداکثر پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود. ▪️در پایان تسلیت صمیمی خود را به مادر گرامی جناب آقای رئیسی و همسر فاضل و بزرگوار ایشان و دیگر بازماندگان رئیس جمهور و خانواده‌های محترم همراهان بویژه والد ماجد جناب آقای آل هاشم معروض میدارم و صبر و تسلای آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۴۰۳/۲/۳۱ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون... شاعر، سال ۱۳۶۰ اینجوری می‌گفت: راه رجا بسته نیست، گرچه رجایی برفت! این حرفای امام، همین بو رو میده!... خدا به دلای همه آرامش بده، قوت بده، عزم بده، همت بده... آمین.