#نگاشته ۴۹
#هیچآ ۲۵
از امشب به مدت ده شب، به استقبال امتحانات نهاییها میرویم.
بنا بود همهی موبایلها را تحویل بدهیم، که بحث تماس با خانواده و اسنپ و مترو و... مطرح شد و رضایت مشاورها را گرفتیم؛
در نتیجه قرار شد این ده شب، عوض تحویل دادن، فقط نت گوشی قطع باشد تا حتی وسوسه هم نشویم برای تخطی.
خلاصه که، به قول بچهها «ما تو تَرکیم! خدا به دادمون برسه!»
خواستم علت غیبتم را پیشپیش بگویم که مبادا بیادبی تلقی شود.
پشتکنکوریها، ما دبیرستانیهای بیچارهی امتحاننهاییدار، دانشگاهیهای مملکت، و همه و همه را از دعایتان فراموش نکنید لطفا...
با تشکر فراوان.
#امتحاننهایی
هیچا~ داستانهای مبارزه.
|هیچا|
#ماهِ_ماه ۱۲ اللهم انا نشکو الیکَ... یا ولیعصر (عج)؛ آقا! ما رزقمان را از شما میگیریم، اندازهی
#هیچآ ۲۷
شبنوشت:
چیزی ندارم بگویم؛ یعنی گفتنیهای این مدت زبان و قلمهای حسابی و پرقدرت میخواهد برای روایت شدن! واژگانی میطلبد که تکتک هجاهایش، عشق ایرانی بودن و قاطی این مردم بُر خوردن را برای مخاطب تصویر کند؛ من از این کلمات در چنته ندارم و نمیخواهم سرتان را درد بیاورم با یک مشت کلمات قصار بیمعنی و مصنوعی.
فقط آمدم یادِ خودِ فراموشکارم بیاندازم، آن اسمی که ۱۰۰۰ و خوردهای سال است ما را نگاه میکند و ما را میشنود و منتظر به غایت رسیدن ماست، در همین بلوا به صبر و حرکت و قدمهای بعدی ما نگاه میکند.
خواستم همین امشب، دوباره یادم بیفتد که هر چقدر هم روزگار خودش را به در و دیوار بکوباند، عصری که ما درش زندگی میکنیم، هر روزش منحصرا به همین دو جمله میرسد، که:
دیگه راهی نمونده...
هی خودم رو میکشونم...
دستمو بگیر بتونم، که خودم رو برسونم!
این الطالبُ بدمالمقتول بکربلا؟...
و کجاست منتقم خون مظلوم کربلا؟
او همینجاست، نزدیک ما.
پ.ن:
- یاد خودت انداختی؟!
- بله بله، الان دیگه یادم افتاد اگه خدا بخواد.
- خب پس، بشین عربیتو بخون؛ یازده شب شد هنوز داری مبتدا - خبر در میاری!
- خب به نظر میرسه که هنوز به یادآوری نیاز باشه...
:)))))
#امتحاننهایی ۲
هیچا~ داستانهای مبارزه.
Homayoun Shajarian @RozMusic.comHomayoun Shajarian - Diyare Asheghihayam (128).mp3
زمان:
حجم:
6.49M
#نگاشته ۵۳
#هیچآ ۲۹
صبح که در کمال استرس در ماشین نشسته بودم و داشتم عربی میخواندم، رادیو همایون میگذاشت؛ همین موسیقیای که الان اینجا میبینید.
یاد تمام خاطراتم با این آهنگ افتادم و غرق شدم؛ اینقدر که مدتی مکث کردم و جزوه را روی پایم گذاشتم و گوش سپردم بهش...
دیار عاشقیهایم، تمام سهم دنیایم!
تو را من زندگی کردم، به تعداد نفسهایم...
انگار فرم و محتوا با هم دست به دست هم دادهبودند که مدتی ذهنم از اضطراب کنده شود و به آینده نگاه کند و در کمال آرامش، یاد شمال و جادههای سرسبز چالوس و فیروزکوه بیفتد. یک بوی شمال کم بود آن وسط و... دِ برو که رفتیم!
نگاه کردنم به آینده که با بوی شمال برایم تداعی شده بود، با قطعی صدای رادیو، تمام شد. دوباره برگشتم روی جزوهی روی پایم.
برگشتم به عربی، به خیابان پیش رو و به یک ماه مقابلم...
به قول معلمها، برههای از زندگی در این یک ماه رقم میخورد و کار دست خداست.
عزیزی میگفت:مقصود که درست باشه، کار خودش مسیر میگیره و جلو میره. غمت نباشه الکیا!»
کاش که درست باشد از همین امروز، بلکه تا آخرش دلخوش همین یک جمله باشیم همه و قرص به همین یک باور.
کاش...
#امتحاننهایی ۳
هیچا~ داستانهای مبارزه.
|هیچا|
#نگاشته ۵۵ #هیچآ ۲۹ این شبها بیشتر از هر موقعیت دیگری دلم آرامش میخواهد. آرامش به معنای سکوت؛
هول و ولای شب قبل امتحان اقتصاد پیداست یا بیشتر بگم واستون؟!
#امتحاننهایی ۴
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۵۸
#هیچآ ۳۲
اینجا، بام تهران.
شبی خاطرهساز کنار جمعی از نزدیکترینها، در یکی از طولااااانیترین ماههای سال، یعنی خرداد عزیز:////
حالا که به سه امتحان آخر رسیدیم و فتحالفتوح (گذراندن امتحان ریاضی بزرگوار) نزدیک است، هر بیست دقیقه، مغزم مثل زودپزهای قدیمی سر میرود. انگار کلافگیام از امتحان و ریاضی روی هم افتاده و دیگر کشش اضطرابِ عظما داشتن برای پیچیدهترین سئوالات ممکن - که از طراحان محترم هیچ بعید نیست با آنچه که گذشت - ندارد!
این سررفتن هم، با حالات متعددی بروز پیدا میکند؛
گاهی یک آه عمیق، گاهی پلی کردن چاووشی، گاهی همایون، گاهی حتی دوپینگ میکنم با فیلمهای محبوبم، گاهی با خوردن و نهایتا، وقتی خیلی غلاف میکنم در برابر خواب، دراز شدن در گوشهای از اتاق به مثابه یک - جسارتا - میت!
در چنین موقعیتهایی، وقتی من و مُخ عزیز در جنگیم سر حل فقط و فقط یک معادلهی گویای دیگر، مولوی مسیج میدهد که:
خمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حضرت
که نَبوَد خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد!
به زبان خودمان میفرماید:
امتحان از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!
با آرزوی کوفت کردن خواب در به دری شما؛
جلالالدین!
چه میگویم آخر شبی؟
این جهان چه میخواهد؟
به قول اون فیلمه:
ریاضی مگر چیست؟
چرا دست از سر ما بر نمیدارد؟!
رها کنیم.
بیخیال.
ببخشید مصدع اوقات شدم با این اراجیف:)
خسته هم نباشید.
#امتحاننهایی ۵
#بی_چارگان
#بهسکوتوادارنده
#بسهدیگه
#فشار
#مولویمسیجمیدهد
#خوابهمآرزوست
#همینطورانسانهم
#شفایمَرضایاسلامصلوات
هیچا~ داستانهای مبارزه.
وقتی بعد از امتحان یکی مونده به آخر میرسی خونه و فقققققط میخوای بشینی و هیییچ کاری نکنی.
دو ساعت و خوردهای به همین منوال گذشت، و تازه فهمیدم چقدر خوابم میاد:)
#امتحاننهایی ۶
#بی_چارگان
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۶۵
#هیچآ ۳۴
میدانم عکسهای امشب زیاد شدند؛ ولی دلم نیامد امشب را ثبت نکنم. امشب، که یکی از هیچاییترین قابهاست!
این عکس، از داخل قطار گرفته شده، یادم نیست قطار رفت بود یا برگشت ولی دم غروب است؛ از همان تصاویر ناب سفر جنوب، که با امروز چیزی حدود نود و چهار روز از آن فاصله گرفتم. سفر جنوب دهم، ۱۳ تا ۱۸ اسفند ۱۴۰۲، و یعنی از ۲۳ تا ۲۸ شعبان ۱۴۴۵.
امشب، به حمد و لطف و شکر بیکرانش، آخرین شب دهم است؛
و من نه با اشک، نه با آه، و نه البته با خوشحالی تمام و کمال، که فقط با نفس عمیق از او دور میشوم و به خدا میسپارمش تا دو سال دیگر، که با یادگارهایش یادش را زنده کنم و «تو سر خودم بزنم با دوازدهم!».
خلاصه که...
مخور غم جهان گذران، ای مرغ سحر!
پ.ن: حضرت کریم، محبت میکنی اگر عاقبت همهمان را ختم بهخیر قرار بدهی.
دمت گرم!
خیر ببینی!
پ.ن۲: امتحان فردا را هم، لطفا:)
#امتحاننهایی ۷
#الحمدالله
هیچا~ داستانهای مبارزه.
حس فانی میدهند و عشق فانی میخرند!...
از همین لحظه، رسما مفارقت از امتحانات را اعلام میکنم:)
بر طبل شادانه بکوووووب!
پیروز و مردانه بکوووووب!
#الحمدالله
#امتحاننهایی ۸
هیچا~ داستانهای مبارزه.
هشتکهای |هیچا|:
#نگاشته (عام مطالب)
#هیچآ (مطالب در راستای هدف هیچا)
#عمل
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#هیچا
#ابراهیموار
#موعود
#محبوب
#برایایران
#از_ایران
#فلسطین
#حزبالله
#عیدمبروک (ایام عید)
#همهکسبودگی
#فقطحیدرامیرالمومنیناست (غدیر)
#امتحاننهایی (ویژهی اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۳)
#بهسکوتوادارنده
#بهفکروادارنده
#وعدهٔ_صادق
#طوفان_الاحرار
#غزه
#قرصِ_عمل
#کلیدداران
#بزرگمرد
#ترسِامیدوارانه
#منیل
#کاشکیبیادهمونکهباید
#بی_چارگان
#مشارکت_حداکثری (انتخابات)
#مَرصوص (کانال خبری)
#محبوبترینهایم
#الحمدالله
#خوننوشت
#ماهِ_ماه (مناسبتی ماه رمضون)
#شهرالحسین (مناسبتی محرم)
در حال تکمیل است...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
وضعیت:
اون: خبرا رو شنیدی؟!
من: نه! چی شده؟!
اون: از مریخ حمله کردن به زمین دارن همه رو نابود میکنن! تا چند وقت دیگه میرسن به ما!
من: عه؟... خب حالا. خدا رو شکر؛ فکر کردم تاریخ میخواد درس هفت و هشت رو با هم بپرسه. ترسیدم بابا!
اون: :||||||
#امتحاننهایی
#حتیکنکور
#دنیادیوونهشده
#سخت
#بی_چارگان
#بهسکوتوادارنده
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#نهخسته
هیچا~ داستانهای مبارزه.