#نگاشته ۲۱
چه رمزیست در موسیقی؟!...
چرا اینقدر قدرت دارد این عنصر بر انسان؟!...
چه رمزیست که شنیدن صدای یک نفر میشود آرزو، شنیدن زنگ صدای کس دیگری میشود کابوس شبهای تار؟!...
چه رمزیست که موسیقی عشق میآورد و نفرت برمیانگیزد؟ چه میشود که موسیقی آدم را از قعر چاه به عالیترین درجات میرساند یا آدم را به ابتذال میرساند؟
و یا حتی یک موسیقی آدمی را از مرگ نجات میدهد و دیگری را از هرآنچه که داشته و نداشته، ناامید و خسته میکند؟...
چه میشود که موسیقی و صدا، برای آدمی هم تمنا میشود و هم درد؟...
واقعا چرا ما اینگونهایم؟
چقدر میتوانیم پیچیده باشیم که این همه تناقض و تفاوت را کنار هم در وجود خودمان تحمل کنیم و جلوی رشدشان را بگیریم؟
ماییم که ضربه میزنیم؟ یا ما قربانی هستیم؟ یا #بی_چارگانی هستیم در قالب انسان که نمیدانند چه کنند و زود گول خودشان را میخورند؟...
من به هیچ یک باور ندارم.
از #هیچآ هم پرسیدم. او هم باور نداشت.
میگفت انسان موجودی است که ذاتش به عمق رفتن و عمیق شدن است. گفت این بلایا که حالا اسمش را بحرانی برای نسلهای جدید جوانان و نوجوانان گذاشتهاند را بشر میتوانست با همینْ یک فقره خلقِ نیکو درست کند و از اساس، بنیان این نگرانی را نابود کند.
موسیقی قدرتمند است. عجیب و غریب و عظیم؛ بدون شک!
ولی اگر بشر از همان ابتدا، گیرِ سطحینگری به عظمتِ قدرتِ یک مفهوم حقیقتا عمیق نمیشد، شاید ما موسسات و آلبومها و موسیقیهای سنتی و مذهبی و ایبسا قرآنی زیاد و متنوعی میداشتیم که جهان به خاطر عمق آنها، یه ما رجوع میکرد...
و حسرت...
و حسرت...
و حسرت...
از این غفلت و ترس و احتیاط بیخود و حذف کردن صورت مسئله...
من، به عنوان کسی که قدرت موسیقی گوشهایم را مسحور و وجودم را تحتتاثیر خودش گرفته، از این مسئله شرمسارم. چون مغفولماندگی اساسا در انسان موضوعیتی است کثیرالتکرار؛ و عجیب نیست اینکه من به عنوان یک مخاطب، دلم برای موسیقی که از خلاقیتهایِ خلاقانهیِ خالقْ، بوده است، بسوزد و از او شرمنده باشم!...
موسیقی!
ببخشید که مغفول ماندی و د خدمت بشر برگرفته نشدی!
خطای بشر، ما را از تو دور نکرده، و ما هنوز بلدیم با تو به تعالی برسیم...
چی؟
مثال بزنم؟...
مثالش را زودتر از خود پیام گذاشتم، بالا؛ به مناسبت آسمانغرب...
خودت هم یکبار گوش کن، منظورم را خواهی فهمید!...
دوستدار تو، شرمندهای که اسم دوستش، هیچاست!
#فکر
#بهسکوتوادارنده
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۲۳
#هیچآ ۱۰
عید مبارک.
یکی از مبروکترین اعیاد...
امشب، شب عجیبی بود. خیلی. نه که بگویم بد یا خوب، نه؛ خاص بود.
خیلی خیلی خاص.
چون من و شما، آدمهای پارسال نیستیم که به در این خانه آمدیم...
عقب رفتیم
جلو آمدیم
پس کشیدیم
پشیمان شدیم
دوباره انگیزه گرفتیم و راهی شدیم
و حالا اینجاییم...
بعد از یک سال از این روز، حالا دوباره شعبان آمده و سریعتر از یک پلک بهم زدن، رمضان در پیش است...
بیایید قول بدهیم به صاحب تولد.
نمیدانم شما چه قولی میدهید، ولی نفری یک قول بدهیم، خودش میشود خیلی!
بیایید یاد بگیریم این شبها، ما از نهایی باشیم که حرفی برای گفتن دارند!
#یاامامحسین...
#بهسکوتوادارنده
#عمل
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۵۸
#هیچآ ۳۲
اینجا، میشداغ است، پادگان میشداغ.
نمیدانم دقیقا جایش کجای نقشه میشود. حتی اینکه چه وظایفی به عهده داشته در زمان جنگ، یا چه آدمهایی به اینجا رفت و آمد کردهاند را هم نمیدانم.
ولی میدانم نقطهی عجیبیست. نقطهای که حرف زدن در موردش، اقلا برای من تقریبا ممکن نیست.
اینکه چرا ممکن نیست هم، به قول گفتنی: بماند...
فقط یکچیز هست که در چنین شبی به نظرم آمد که تعریف کنم؛ آن هم از یک اتاق تاریک و دور از باقی اتاقهای داخلی قرارگاه، که به معنی واقعی گوشه بود و ساده، آنقدر که باید دنبالش میگشتی تا پیدایش کنی!
اتاقی بود منصوب به «صیاد».
میگفتند آنجا نماز میخوانده و عبادت میکرده شبها؛ به تنهایی...
بیشتر از این چیزی نمیگویم.
یعنی چیزی ندارم که بگویم!
با امروز، حدودا هشتاد و سه روز از سفر جنوب من میگذرد...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
#بهسکوتوادارنده
#جنوب
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۵۸
#هیچآ ۳۲
اینجا، بام تهران.
شبی خاطرهساز کنار جمعی از نزدیکترینها، در یکی از طولااااانیترین ماههای سال، یعنی خرداد عزیز:////
حالا که به سه امتحان آخر رسیدیم و فتحالفتوح (گذراندن امتحان ریاضی بزرگوار) نزدیک است، هر بیست دقیقه، مغزم مثل زودپزهای قدیمی سر میرود. انگار کلافگیام از امتحان و ریاضی روی هم افتاده و دیگر کشش اضطرابِ عظما داشتن برای پیچیدهترین سئوالات ممکن - که از طراحان محترم هیچ بعید نیست با آنچه که گذشت - ندارد!
این سررفتن هم، با حالات متعددی بروز پیدا میکند؛
گاهی یک آه عمیق، گاهی پلی کردن چاووشی، گاهی همایون، گاهی حتی دوپینگ میکنم با فیلمهای محبوبم، گاهی با خوردن و نهایتا، وقتی خیلی غلاف میکنم در برابر خواب، دراز شدن در گوشهای از اتاق به مثابه یک - جسارتا - میت!
در چنین موقعیتهایی، وقتی من و مُخ عزیز در جنگیم سر حل فقط و فقط یک معادلهی گویای دیگر، مولوی مسیج میدهد که:
خمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حضرت
که نَبوَد خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد!
به زبان خودمان میفرماید:
امتحان از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!
با آرزوی کوفت کردن خواب در به دری شما؛
جلالالدین!
چه میگویم آخر شبی؟
این جهان چه میخواهد؟
به قول اون فیلمه:
ریاضی مگر چیست؟
چرا دست از سر ما بر نمیدارد؟!
رها کنیم.
بیخیال.
ببخشید مصدع اوقات شدم با این اراجیف:)
خسته هم نباشید.
#امتحاننهایی ۵
#بی_چارگان
#بهسکوتوادارنده
#بسهدیگه
#فشار
#مولویمسیجمیدهد
#خوابهمآرزوست
#همینطورانسانهم
#شفایمَرضایاسلامصلوات
هیچا~ داستانهای مبارزه.
از امروز تا روز عید غدیر، تلاش میکنم هر روز در حد یک محتوا صرفا جهت تجدید یاد و گفتن از این روز قشنگ قرار بدهم؛ انشالله تعالی!
پس...
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#عیدِمبروک
#بهسکوتوادارنده
#عید
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#همهکسبودگی
#هدایت
و...
#هیچا
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۶۱
#عیدمبروک
#همهکسبودگی
#بهسکوتوادارنده
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#روز_ششم
اسلام جز از حب علی مایه ندارد
قرآن، به جز از وصف علی آیه ندارد
گفتم بروم سایهی لطفش بنشینم
دیدم که علی نور بود سایه ندارد
میخواست قلم نقطهی ضعفش بنگارد
بیچاره ندانست علی، نقطه ندارد!
آقا!
اسم شما از آن دست اسمهاست که سوای بینهایت معنا و تفسیر حقیقیای که میتوان از آن استخراج کرد، بینهایت بار بیشتر هم معنا و تفسیر مجازی دارد که عالم و آدمی برایشان جان میدهند!
کاری کنید بلکه ما هم گوشه چشمی از این هستی بیکران را لمس کنیم؛ حتی کمتر، فقط ببینیم.
همین کم هم برای امثال این کمترین، زیاد است!
تشکر:)
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۶۳
#روز_پنجم
#عیدمبروک
#همهکسبودگی
#بهفکروادارنده
#بهسکوتوادارنده
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#غدیر
ببخشید بابت تاخیر!
در حال فسفر سوزاندن برای منطق هستم:|||||
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۶۴
#روز_چهارم
#عیدمبروک
#بهفکروادارنده
#بهسکوتوادارنده
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#همهکسبودگی
#نورِفانوسِمسیرِعمل
عید از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر است!...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۶۶
#روز_سوم
#عیدمبروک
#بهسکوتوادارنده
#بهفکروادارنده
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#همهکسبودگی
واقعا حق.
به قول یکی از رفقای من:
حق پرومکس!
هیچا~ داستانهای مبارزه.
#نگاشته ۶۶
#روز_دوم
#عیدمبروک
#بهسکوتوادارنده
#بهفکروادارنده
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#همهکسبودگی
خود گمشدگی...
درد این روزهای دنیاست انگار.
چقدر در موردش میشود فکر کرد؛ چهچیزی، چه اتفاقی، چه سئوالی، کدام یک از آن بینهایت چرایی برای ما احساس گمشدگی را تداعی میکند؟...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
هشتکهای |هیچا|:
#نگاشته (عام مطالب)
#هیچآ (مطالب در راستای هدف هیچا)
#عمل
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#هیچا
#ابراهیموار
#موعود
#محبوب
#برایایران
#از_ایران
#فلسطین
#حزبالله
#عیدمبروک (ایام عید)
#همهکسبودگی
#فقطحیدرامیرالمومنیناست (غدیر)
#امتحاننهایی (ویژهی اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۳)
#بهسکوتوادارنده
#بهفکروادارنده
#وعدهٔ_صادق
#طوفان_الاحرار
#غزه
#قرصِ_عمل
#کلیدداران
#بزرگمرد
#ترسِامیدوارانه
#منیل
#کاشکیبیادهمونکهباید
#بی_چارگان
#مشارکت_حداکثری (انتخابات)
#مَرصوص (کانال خبری)
#محبوبترینهایم
#الحمدالله
#خوننوشت
#ماهِ_ماه (مناسبتی ماه رمضون)
#شهرالحسین (مناسبتی محرم)
در حال تکمیل است...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
وضعیت:
اون: خبرا رو شنیدی؟!
من: نه! چی شده؟!
اون: از مریخ حمله کردن به زمین دارن همه رو نابود میکنن! تا چند وقت دیگه میرسن به ما!
من: عه؟... خب حالا. خدا رو شکر؛ فکر کردم تاریخ میخواد درس هفت و هشت رو با هم بپرسه. ترسیدم بابا!
اون: :||||||
#امتحاننهایی
#حتیکنکور
#دنیادیوونهشده
#سخت
#بی_چارگان
#بهسکوتوادارنده
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#نهخسته
هیچا~ داستانهای مبارزه.