#نگاشته ۵۹
#هیچآ ۳۳
#روز_هشتم
#عید_مبروک
#نورِفانوسِمسیرِعمل
وقتی حرف از یکپارچگی و وحدت وجود میزنیم، برای من یکی از بارزترین مصادیق داستان حضرت ابراهیم است. چون ماجراهای زندگیاش در پردهپردهی زندگی اهل عالم به چشم میخورد. حالا یا در حد سایه روشنی لطیف و کمرنگ، یا به قدری پرررنگ و شفاف که با اولین بار دیدن به چشمت میخورد و لمسش میکنی.
اهل عالم که میگویم هم وااقعا مقصودم همهی اهل عالم است!
از فیلمهای هالیوودی گرفته تا شخصیتها و اتفاقات مختلف تاریخی، همه و همه به نوعی با پردهای از اسراری که با زندگی ابراهیم خلیلالله برداشته شد، همسو هستند.
این موضوع زمانی برای من به یک حقیقت بدل شد، که موقع تماشای یکی از #محبوبترینهایم ، سایهی او به وضوح برایم شکل گرفت و کاملا غیرارادی به هیچا - که آن روز پیشم بود - گفتم: دیدی آخر اسماعیلشو قربانی کرد؟!»
داشتیم هری پاتر میدیدیم.
منظورم از محبوبترین هم، یکی از سریهای محبوب فیلمی و کتابیام بود؛ که حقیقتا چه کسی لایقتر از هری عزیز است برای این مسند؟!
صحنهای که هنوز هم که هنوز است با دیدنش، یگانگی عالم و فطرتِ غیرقابل انکار و یکسانِ نوع انسان برایم تداعی میشود، در قسمت آخر بود؛ قسمت ۸.
آن جا که هری باید از جان خودش میگذشت تا جانپیچ یکی مانده به آخر را نابود کند. با اینکه یقین داشت اگر برود زنده بر نمیگردد، ولی چون چارهای نبود، پس از یک جنگ نسبتا تلخ با خودش و تمام خاطرات زندگی دردناکش، برای مرگ آماده شد.
بعد هم با چهرهای درهم ولی محکم، به استقبال دشمن رفت و بعد از شلیک، به زمین افتاد...
و درست در آن لحظه بود که در همان حالت خلسهی مبهمی که بهش وارد شده بود، زندگی به او برگردانده شد!
آن هم به خاطر سری که نه او، و نه هیچکس در موردش چیزی نمیدانست و هری با گذشتن از جانش، پیروزی بزرگی در جهت تحقق آن سر ناشناخته ولی پیروزیآفرین، رقم زده بود. سری که مقدمات شکست بلاشک دشمن را یککاسه میکرد و جهانی را از تیرگی، نجات میداد.
با شلیک به هری، تمام برنامهریزیهای ولدمورت (طرف بد قصه) به خاطر همین حرکت ساختاری اشتباه، بهم خورد. جای اینکه زندگی هری به خطر بیفتد، زندگی او با تهدید تازهای رو به رو شد. هری هم برعکس، کلید قفل معمای دیگری از داستان خودش را پیدا کرد، که تا به امروز او را به شدت درگیر کرده و آزار داده بود.
هری فدا کرد، و به آزادی و حیات رسید. چون در لحظهی درست، و در راه درست، دست به قربانی کردن اسماعیلی زده بود که گذشتن از آن در ظاهر برایش حاصلی جز مرگ نداشت؛ ولی به زندگی برش گردانده بود!
هری نمرد؛
ولی اگر راضی به مرگ خودش نمیشد، نه پیروزی بر علیه باطلِ قصه، نه میلیونها جان با ارزشی که برای نجاتشان مبارزه کرده بود، و نه هیچ معنای دیگری که تا الان برای حفظش جنگیده بود، حفظ نمیشد.
هری یکبار فدا کرد، و در عوض هزاران ارزش را با همین یک حرکت، محفوظ و در امان نگه داشت.
سکانس که تمام شد، هیچا لبخندی ظفرمندانه به رویم زد. انگار در ذهنش جواب تازهای برای معادله پیدا کرده باشد، با چشمانی خیره شروع کرد به منبر رفتن که:
- بهخدا همهی عالم همینه ها! تا وقتی تو از اسماعیلت نگذری، بهت بر که نمیگرده هیچ، ایبسا همهچیز زندگیتُ هم ازت میگیره! به خاطر همون یه قربانیای که باید خودت میکردی و نکردی، تمام زندگیت قربانی میشه. چون دنبال اونکه باید و شاید نبودی، پی دلت بودی!... چون حرفگوش کن خدایی که قربانی کردن اسماعیلو ازت میخواست نبودی! چون به حکم ابراهیم برای امثال اسماعیلها، باور نداشتی...چون...»
اسماعیلهای ما معمولا همینقدر دردناک از ما کنده میشوند. آنقدر تلخ که شاید حتی نتوانیم از خودمان جدایشان کنیم و بسوزیم یک عمر؛ ولی چیزی که درش تردیدی وجود ندارد، اصل وجود اسماعیلهاست، و مایی که باید #ابراهیموار برای قربانی کردنشان، آماده باشیم!
این شعر و عکس هم، در همین راستا، تقدیم به ساحت مقدس خلیل خدا؛ بلکه امثال این کوچک، یاد بگیریم مثل او باشیم... روزی!
عیدتان مبارک.
خیلی هم التماس دعا لطفا:)
هیچا~ داستانهای مبارزه.
هشتکهای |هیچا|:
#نگاشته (عام مطالب)
#هیچآ (مطالب در راستای هدف هیچا)
#عمل
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#هیچا
#ابراهیموار
#موعود
#محبوب
#برایایران
#از_ایران
#فلسطین
#حزبالله
#عیدمبروک (ایام عید)
#همهکسبودگی
#فقطحیدرامیرالمومنیناست (غدیر)
#امتحاننهایی (ویژهی اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۳)
#بهسکوتوادارنده
#بهفکروادارنده
#وعدهٔ_صادق
#طوفان_الاحرار
#غزه
#قرصِ_عمل
#کلیدداران
#بزرگمرد
#ترسِامیدوارانه
#منیل
#کاشکیبیادهمونکهباید
#بی_چارگان
#مشارکت_حداکثری (انتخابات)
#مَرصوص (کانال خبری)
#محبوبترینهایم
#الحمدالله
#خوننوشت
#ماهِ_ماه (مناسبتی ماه رمضون)
#شهرالحسین (مناسبتی محرم)
در حال تکمیل است...
هیچا~ داستانهای مبارزه.