#نگاشته ۱۶
#هیچآ ۷
خیلی وقت پیش که دلم گرفته بود یک نقاشی کشیدم. یک مدتی کلا افتاده بودم روی مود نقاشی با مداد سیاه و آثار بسیار بسیاااار فاخر و هنرمندانهام را به هر دفتری که دم دستم بود میچسباندم که مبادا گم شوند!!
این نقاشیام، از آدمی بود که پشت شیشه گیر افتاده بود. شیشهای مات که میدانست پشتش چیزهای زیادی مملو از زشتی و زیبایی وجود دارد و او، در یک اتاق خالی با یک خطخطی بزرگ، گیر افتاده بود. خط خطی پشت سرش ایستاده بود، و شیشهی مات مقابلش؛ و آدم این وسط، انگار مبهوت از این وضعیت باشد، فقط بود. بودنی که در آن لحظه حتی خودم هم دوست نداشتم جایش باشم!
گمانم آدمها کلا توی اینجور راهروهای تاریک و مبهم زیاد گیر میکنند.
راهروهایی که تهش باید یا شیشه را شکست و مثل وحشیها وارد دنیای پشتش شد؛ یا برگشت، سیاهیهای پشت را پاک کرد، گشت و کلید را پیدا کرد و سپس، مثل انسانهای متمدن کلید انداخت و قفل شیشه را باز کرد.
البته در نهایت، هر دو راه انسان را پیر میکند.
پیر میکند، منتها همین که انسان چطور پیری باشد، خودش، مسئلهای است. همان مسئلهای که باعث میشود یکنفر همین شیشه را چطور به روی خودش باز کند.
البته، قضاوت نمیکنیم و نکنم؛ خیلیها با همان گشودنِ غیر منتظرهی بدون کلیدِ بدون اجازهی نابلدْوارانه، به جاهای خوبی رسیدهاند و به قول آقا مطهری، بزرگ شدهاند؛ ولی طبیعتاً، وقتی انسان میداند که جایی، چیز بالاتری میتواند نصیبش شود، چرا بخواهد به آنچه دارد راضی باشد؟...
خلاصه که نهایتا، همه بازش میکنند. همه پنجره را باز میکنند و دنیای پشتش روزی بهشان نشان داده خواهد شد. همه روزی آن جهان را میبینند ولی، یا درش احساس غریبگی میکنند و مثل بچههای شیرخواره که دیدن چهرهی غیر آشنا برایشان تلخ و غمانگیز است محزون و گریان میشوند؛ و یا احساس میکنند به جایی که بهش تعلق داشتند برگشتهاند و از خوشی، سر به گریه میگذارند!
آدم نقاشی من مشتاقِ پنجره بود، همانطور که همه هستیم. ولی راستش را بگویم، نمیدانم چقدر از دنیای پشتش خبر دارد و دلتنگیش درست و بهجاست، یا چقدر غلط و نابهجا... نگرانش شدم.
این روزها و بعد این همه اتفاق، فکر میکنم همه مشتاق دنیایی که پشت پنجره منتظر ماست، هستیم. هرچند به غیر از برخی - که راهشان را پیدا کردند و حاجقاسموار رفتند و متمدنانه به کلید رسیدند، و هنوز هم پیرو همان راه و مکتب، کلیدداران مسیرِ بقیه میشوند - بلد نیستیم کلید پیدا کنیم؛ منتها چون انسانیم و دلمان خوش است به نیات و عملی که ازمان بر میآید، میرویم بلکه کلید از جایی در اطرافمان چشمک بزند و خودش را نشانمان بدهد.
نور همان ترسِامیدوارانه را به عنوان نور فانوسِ در راهِ عمل گرفتیم و پیش میرویم برای گشودن پنجره در خلالش. بلکه در نور همان فانوس، چشممان به چراغ بالای سر کلید بیفتد و روزی برسد که از نور جواب درست، همهجا در ظلماتِ چشمانِ ما، سفید و نورانی شده باشد...
نوشتم که بگویم، کاش قرصی وجود داشت برای سریع شدن در مسیر عمل و دیدن درست و غلطهای مسیرش، که همان را بخوری و اقلا کمتر به غلط بیفتی و از مسیر به بیراهه کشیده شوی! چون همینطوری هم، معلوم نیست چقدر جلو و چقدر عقبِ این مسیر باشی!
نه؟...
به امیدِ خدای صاحبعمل...
پ.ن: از اینکه جمع بستم تمام افعالم را، ببخشید. مقصود من امثال خودم هستند که به قولی معلومالحال محسوب میشویم؛ و الا... که باشم که بخواهم از این حرفهای گندهگنده بزنم اصلا!
#قرصِ_عمل
#ترسِامیدوارانه
#حاجقاسموار
#کلیدداران
#نورِفانوسِمسیرِعمل
هیچا~داستانهای مبارزه.
هشتکهای |هیچا|:
#نگاشته (عام مطالب)
#هیچآ (مطالب در راستای هدف هیچا)
#عمل
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#هیچا
#ابراهیموار
#موعود
#محبوب
#برایایران
#از_ایران
#فلسطین
#حزبالله
#عیدمبروک (ایام عید)
#همهکسبودگی
#فقطحیدرامیرالمومنیناست (غدیر)
#امتحاننهایی (ویژهی اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۳)
#بهسکوتوادارنده
#بهفکروادارنده
#وعدهٔ_صادق
#طوفان_الاحرار
#غزه
#قرصِ_عمل
#کلیدداران
#بزرگمرد
#ترسِامیدوارانه
#منیل
#کاشکیبیادهمونکهباید
#بی_چارگان
#مشارکت_حداکثری (انتخابات)
#مَرصوص (کانال خبری)
#محبوبترینهایم
#الحمدالله
#خوننوشت
#ماهِ_ماه (مناسبتی ماه رمضون)
#شهرالحسین (مناسبتی محرم)
در حال تکمیل است...
هیچا~ داستانهای مبارزه.
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات، مستسقی...
از این زاویه هم خوش عکسه گنبدت!
#نورِفانوسِمسیرِعمل
#ترسِامیدوارانه
هیچا~ داستانهای مبارزه.