eitaa logo
|هیچا|
47 دنبال‌کننده
93 عکس
42 ویدیو
5 فایل
آدمِ اینجا!... ادمین: @Hich1214
مشاهده در ایتا
دانلود
بنا به چالشی که شاعر گفت ممکنه در بیت دوم به وجود بیاد، فرمودن بگم خدمتتون که مرجع ضمیر او در بیت دوم، مصرع اول اسماعیل و مصرع دوم، خداست. همچنین منظور از فرمان، دستور خدا مبنی بر ترک حضرت هاجر و اسماعیل توسط حضرت ابراهیم بود. یعنی اینجوری: که گر عمرت به فرمانْ دور از او (اسماعیل) شد (یعنی اگه حتی - مثل حضرت ابراهیم که دور از اسماعیل زندگی کرد و در دلتنگی بود همه‌ی عمر - زندگی راحتی نداشتی و اسماعیلت در آسایش و آرامش پیش تو نبود،) کنون قربان او (خدا) از دل رها شو (اگه امر خدا حکم به قربانی کردن اسماعیل داد، دلت رو کنار بگذار و برای خدا قربانی‌ش کن.) ببخشید اگه توضیح واضحات بود:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۵۹ ۳۳ وقتی حرف از یکپارچگی و وحدت وجود می‌زنیم، برای من یکی از بارزترین مصادیق داستان حضرت ابراهیم است. چون ماجراهای زندگی‌اش در پرده‌پرده‌ی زندگی اهل عالم به چشم می‌خورد. حالا یا در حد سایه روشنی لطیف و کم‌رنگ، یا به قدری پرررنگ و شفاف که با اولین بار دیدن به چشمت می‌خورد و لمسش می‌کنی. اهل عالم که می‌گویم هم وااقعا مقصودم همه‌ی اهل عالم است! از فیلم‌های هالیوودی گرفته تا شخصیت‌ها و اتفاقات مختلف تاریخی، همه و همه به نوعی با پرده‌ای از اسراری که با زندگی ابراهیم خلیل‌الله برداشته شد، همسو هستند. این موضوع زمانی برای من به یک حقیقت بدل شد، که موقع تماشای یکی از ، سایه‌ی او به وضوح برایم شکل گرفت و کاملا غیرارادی به هیچا - که آن روز پیشم بود - گفتم: دیدی آخر اسماعیلشو قربانی کرد؟!» داشتیم هری پاتر می‌دیدیم. منظورم از محبوب‌ترین هم، یکی از سری‌های محبوب فیلمی و کتابی‌ام بود؛ که حقیقتا چه کسی لایق‌تر از هری عزیز است برای این مسند؟! صحنه‌ای که هنوز هم که هنوز است با دیدنش، یگانگی عالم و فطرتِ غیرقابل انکار و یکسانِ نوع انسان برایم تداعی می‌شود، در قسمت آخر بود؛ قسمت ۸. آن جا که هری باید از جان خودش می‌گذشت تا جان‌پیچ یکی مانده به آخر را نابود کند. با اینکه یقین داشت اگر برود زنده بر نمی‌گردد، ولی چون چاره‌ای نبود، پس از یک جنگ نسبتا تلخ با خودش و تمام خاطرات زندگی دردناکش، برای مرگ آماده شد. بعد هم با چهره‌ای درهم ولی محکم، به استقبال دشمن رفت و بعد از شلیک، به زمین افتاد... و درست در آن لحظه بود که در همان حالت خلسه‌ی مبهمی که بهش وارد شده بود، زندگی به او برگردانده شد! آن هم به خاطر سری که نه او، و نه هیچ‌کس در موردش چیزی نمی‌دانست و هری با گذشتن از جانش، پیروزی بزرگی در جهت تحقق آن سر ناشناخته ولی پیروزی‌آفرین، رقم زده بود. سری که مقدمات شکست بلاشک دشمن را یک‌کاسه می‌کرد و جهانی را از تیرگی، نجات می‌داد. با شلیک به هری، تمام برنامه‌ریزی‌های ولدمورت (طرف بد قصه) به خاطر همین حرکت ساختاری اشتباه، بهم خورد. جای اینکه زندگی هری به خطر بیفتد، زندگی او با تهدید تازه‌ای رو به رو شد. هری هم برعکس، کلید قفل معمای دیگری از داستان خودش را پیدا کرد، که تا به امروز او را به شدت درگیر کرده و آزار داده بود. هری فدا کرد، و به آزادی و حیات رسید. چون در لحظه‌ی درست، و در راه درست، دست به قربانی کردن اسماعیلی زده بود که گذشتن از آن در ظاهر برایش حاصلی جز مرگ نداشت؛ ولی به زندگی برش گردانده بود! هری نمرد؛ ولی اگر راضی به مرگ خودش نمی‌شد، نه پیروزی بر علیه باطلِ قصه، نه میلیون‌ها جان با ارزشی که برای نجاتشان مبارزه کرده بود، و نه هیچ معنای دیگری که تا الان برای حفظش جنگیده بود، حفظ نمی‌شد. هری یک‌بار فدا کرد، و در عوض هزاران ارزش را با همین یک حرکت، محفوظ و در امان نگه داشت. سکانس که تمام شد، هیچا لبخندی ظفرمندانه به رویم زد. انگار در ذهنش جواب تازه‌ای برای معادله پیدا کرده باشد، با چشمانی خیره شروع کرد به منبر رفتن که: - به‌خدا همه‌ی عالم همینه ها! تا وقتی تو از اسماعیلت نگذری،‌ بهت بر که نمی‌گرده هیچ، ای‌بسا همه‌چیز زندگیتُ هم ازت می‌گیره! به خاطر همون یه قربانی‌ای که باید خودت می‌کردی و نکردی، تمام زندگیت قربانی میشه. چون دنبال اونکه باید و شاید نبودی، پی دلت بودی!... چون حرف‌گوش کن خدایی که قربانی کردن اسماعیلو ازت می‌خواست نبودی! چون به حکم ابراهیم برای امثال اسماعیل‌ها، باور نداشتی...چون...» اسماعیل‌های ما معمولا همینقدر دردناک از ما کنده می‌شوند. آنقدر تلخ که شاید حتی نتوانیم از خودمان جدایشان کنیم و بسوزیم یک عمر؛ ولی چیزی که درش تردیدی وجود ندارد، اصل وجود اسماعیل‌هاست، و مایی که باید برای قربانی کردنشان، آماده باشیم! این شعر و عکس هم، در همین راستا، تقدیم به ساحت مقدس خلیل خدا؛ بلکه امثال این کوچک، یاد بگیریم مثل او باشیم... روزی! عیدتان مبارک. خیلی هم التماس دعا لطفا:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۶۰ برنامه‌های مهمانی ده کیلومتری غدیر از امروز شروع شد. چقدر روح آدم را صفا می‌دهد این حال و هوا. فکر کن؛ در نص صریح کلام‌الله آمده که من در این روز نعمت را بر شما تمام کردم و خلاص! از این بیشتر چه‌چیزی ممکن است؟ چه می‌تواند از این برای یک امت زیبا باشد؟ دیگر به چه زبانی باید بگوید هوای اسلام را فقط خودم دارم؟! هزار بار شکر. هزاران هزار بار شکر! خدا کند امسال هم سَر امثال این جانب، بی‌کلاه نماند و حق این را درست و حسابی به جا بیاوریم:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
enc_16886604346303551066363.mp3
2.13M
و هم‌چنان؛ ۱ مسسسست نجف:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
وقتی بعد از امتحان یکی مونده به آخر می‌رسی خونه و فقققققط می‌خوای بشینی و هیییچ کاری نکنی. دو ساعت و خورده‌ای به همین منوال گذشت، و تازه فهمیدم چقدر خوابم میاد:) ۶ هیچا~ داستان‌های مبارزه.
Mohammad-hosein-PooyanfarBa-ehtram-baba-salam-128.mp3
3.46M
۲ من مولودی‌های تِم کودکانه‌طور خیلی دوست دارم. یکی از فولدرهای موسیقی‌ام مختص این دسته است و حقیقتا با همه‌شان هم حال می‌کنم. اگر می‌بینید زیاد با این حال و هوا مطلب صوتی منتشر می‌شود، به همین دلیل است! این یکی هم، با اینکه مربوط به عید ولادت بود؛ اما روی هم رفته کار مثبتی است. دوست داشتید، گوش کنید تا بعد:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۶۱ اسلام جز از حب علی مایه ندارد قرآن، به جز از وصف علی آیه ندارد گفتم بروم سایه‌ی لطفش بنشینم دیدم که علی نور بود سایه ندارد می‌خواست قلم نقطه‌ی ضعفش بنگارد بیچاره ندانست علی، نقطه ندارد! آقا! اسم شما از آن دست اسم‌هاست که سوای بی‌نهایت معنا و تفسیر حقیقی‌ای که می‌توان از آن استخراج کرد، بی‌نهایت بار بیشتر هم معنا و تفسیر مجازی دارد که عالم و آدمی برایشان جان می‌دهند‌! کاری کنید بلکه ما هم گوشه چشمی از این هستی بی‌کران را لمس کنیم؛ حتی کمتر، فقط ببینیم. همین کم هم برای امثال این کمترین، زیاد است! تشکر:) هیچا~ داستان‌های مبارزه.
یه خبر جدید دیدم...
روزنامه صهیونیستی یدیعوت آحارونوت به نقل از مرکز تحقیقات امنیتی اسرائیل: پهپاد هدهد ۱ حزب الله که وارد خلیج حیفا شد، ساخت ایران بود. ✅کانال تحلیل و تحولات مهم 🆔@marsous_bm
ای آقا... ای آقا!... اینا رو نگین اینجوری؛ ریا میشه دلاشون می‌سوزه خب! خودشون - بلانسبت اون جانور بیچاره - توی گِل موندن، اینا رو می‌گین دماغاشونم بو سوختگی‌ش باز دوباره بلند میشه... نگین آقا... نگین! :))))))) ! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۶۳ ببخشید بابت تاخیر! در حال فسفر سوزاندن برای منطق هستم:||||| هیچا~ داستان‌های مبارزه.
حواسم بود امروز چه روزی‌ست. مطلب هم داشتم. ولی روز شلوغی بود، نشد بگویم. یکی طلب هیچا و اینجا و آدم‌هایش! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
ارشدنا الی‌الطریق... هی آقا! هی آقا! شما از ما دور نیستین، ما چی؟... تولدتون مبااارک پیش‌پیش! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۶۵ ۳۴ می‌دانم عکس‌های امشب زیاد شدند؛ ولی دلم نیامد امشب را ثبت نکنم. امشب، که یکی از هیچایی‌ترین قاب‌هاست! این عکس، از داخل قطار گرفته شده، یادم نیست قطار رفت بود یا برگشت ولی دم غروب است؛ از همان تصاویر ناب سفر جنوب، که با امروز چیزی حدود نود و چهار روز از آن فاصله گرفتم. سفر جنوب دهم، ۱۳ تا ۱۸ اسفند ۱۴۰۲، و یعنی از ۲۳ تا ۲۸ شعبان ۱۴۴۵. امشب، به حمد و لطف و شکر بی‌کرانش، آخرین شب دهم است؛ و من نه با اشک، نه با آه، و نه البته با خوشحالی تمام و کمال، که فقط با نفس عمیق از او دور می‌شوم و به خدا می‌سپارمش تا دو سال دیگر، که با یادگارهایش یادش را زنده کنم و «تو سر خودم بزنم با دوازدهم!». خلاصه که... مخور غم جهان گذران، ای مرغ سحر! پ.ن: حضرت کریم، محبت می‌کنی اگر عاقبت همه‌مان را ختم به‌خیر قرار بدهی. دمت گرم! خیر ببینی! پ.ن۲: امتحان فردا را هم، لطفا:) ۷ هیچا~ داستان‌های مبارزه.
حس فانی می‌دهند و عشق فانی می‌خرند!... از همین لحظه، رسما مفارقت از امتحانات را اعلام می‌کنم:) بر طبل شادانه بکوووووب! پیروز و مردانه بکوووووب! ۸ هیچا~ داستان‌های مبارزه.
Sina Sarlak - Bia Ta Gol Barafshanim (128).mp3
4.6M
به همین مناسبت:))))))) خدایا چاکریم! حقیقتا، و عمیقا... هیچا~ داستان‌های مبارزه.
کران تا بی‌کران عشقت... روز اول امتحانا:» خِلااااص! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
enc_16883148568412932893789.mp3
3.14M
۳ شه مردانه، فراتر از انسانه، حقیقت قرآنه! مولودی سرودگونه! خداوکیلی قشنگه:) دم گروه سرودهای خفن گرم، این گروه نجم‌الثاقب کارهای خوب کم ندارن. عید مبااارک! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۶۶ خود گمشدگی... درد این روزهای دنیاست انگار. چقدر در موردش می‌شود فکر کرد؛ چه‌چیزی، چه اتفاقی، چه سئوالی، کدام یک از آن بی‌نهایت چرایی برای ما احساس گمشدگی را تداعی می‌کند؟... هیچا~ داستان‌های مبارزه.
Karimi-HaAli-02.mp3
3.56M
که بشر می‌شود این گونه مگر؟!... کیف کنید. ۴ هیچا~ داستان‌های مبارزه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقتا بح... واقعا و عمیقا بح... نفس کشیدن در این هوا؛ ارزقنی خدایا... هیچا~ داستان‌های مبارزه.
۶۷ ۳۵ جنگ، در نگاه من فقط کشت و کشتار نیست. جنگ در نگاه من تمام چیزهایی است که دو طرف می‌خواهند از خودشان حفظ و از دیگری سلب کنند. همین تعریف، تمام جنگ‌های ما در زندگی‌مان را هم تعریف می‌کند. تمام چیزهایی که طرف مقابلمان از ما می‌گیرد، و تمام چیزهایی که ما نمی‌خواهیم بدهیم، بلکه می‌خواهیم از او بگیریم. حالا این بازی کجا بهم می‌خورد؟ آنجایی که یکی از طرفین قصه،‌ زورش به دیگری نمی‌رسد و در میانه‌ی راه، کَله می‌کند و چپ می‌شود. کمر راست کردن آن هم درست وسط میدان جنگ؛ خداوکیلی بعد از کار در معدن که هیچ، ای‌بسا قبل از کار در معدن سخت‌ترین کار دنیاست! بعد هم تازه اضافه کن، تهدیدهای طرف مقابل را که به ترس تو و خستگی تو و کلافگی تو می‌افزاید، و تو و کمری که هنوز جای صاف‌شدنش درد می‌کند و درست و حسابی برایت کار نمی‌کند، در برابر سپاه دشمن بی‌همه‌چیزی که آمده به قلمرو تو، آن هم به قصد تصرف و تملک! - اینجوری شدی، ولی من اونجوری‌تم می‌کنم! - این‌کارو کردی، ولی من اون‌کارم بلدم! - اینو گفتی، ولی اونو نفهمیدی... خلاصه که، جنگ، یعنی عدم تمام آن چیزهایی که در صلح یا اقلا شرایط غیر جنگ وجود دارد. از عدم امنیت و آرامش و آسایش بگیر و برو، برس به پوچی و بی‌هدفی و بیهودگی؛ این سیر در ذات جنگ است، هر نوع جنگی که باشد هم فرقی نمی‌کند. آدم‌ها با خودشان هم به جنگ می‌روند؛ این جنگ بلاتردید از کار در معدن خیلی سخت‌تر است. وقتی مثل باران فکر و خیال در سرت می‌چرخد و همه هم پرت و پلا و مهمل و یکی از یکی آزاردهنده‌تر؛ وقتی خوره‌ی یک کاری یا یک وسواسی به جانت می‌افتد و با سرعت هزاران موریانه تمام وجودت را در هم می‌کشد و می‌بلعد؛ و حتی وقتی آنقدر پرونده در ذهنت چیده‌ای که چونان برج چوبی، بی‌تکیه‌گاه و تنهامانده و آماده‌ی ریزش است؛ و میلیون‌ها وقتی دیگر از همین دست مصداق بارز جنگ آدم‌هاست با خودشان. آن زمان که کسی دنبال پیدا شدن باشد هم، در واقع عازم جنگ می‌شود. جنگ پیدا کردن گمشده‌ها که امیرالمومنین (ع) این بالا بهش پرداختند، از اساسی‌ترینِ جنگ‌هاست. چون به جنگ ناشناخته‌ها و ندانسته‌های درونت می‌روی و می‌جنگی، بلکه از میان لشکر هیولاهایی که به وجودشان در درونت عادت کردی، نور پیدا کنی. همان نوری که در گروی پیدا شدن او، تو چشم دیدن آنچه هستی را برای خودت باز می‌کنی. گویی از بین سپاه دشمن، هست و نیستت را می‌طلبی که برایت تو را پیدا کند! نور، حقیقتا آدم را به خودش نشان می‌دهد. شاید هیچ‌چیز به اندازه‌ی نور، قادر به چنین کاری برای امثال انسان نباشد. نور چه کسی اما؟ نور چه‌چیزی را از یاجوج و ماجوج درون طلب می‌کند آدم؟ نور اصالت وجود. نور حقانیت وجود. نور ذات وجود. و البته، نور وحدت وجود؛ نوری که ارتباط وجود را با جهان حقیقت‌ها گره به گره و شبانه روز، متصل‌تر می‌کند. آخ که اگر هر کس پیدا کند این سیم اتصال خودش با حقیقت را؛ آخ اگر هر کس وصل شود و بچسبد به ته سیم، یعنی خود منبع انرژی! آخ... آخ... آخ از خود منبع انرژی! کیست این منبع انرژی؟... همان که اقرب الیه من حبل الورید است؛ همان که ناظر و باعث و خالق همین امیر بی‌گزند است؛ منبع انرژی انسان، خداست. بزرگی می‌گفت اگر همین یک سیم را توانستید وصل کنید، تا آخر مسیر بی‌درنگ می‌دوید و یک‌لحظه نمی‌ایستید؛ زندگی بی‌درنگ و بدون توقف، یعنی زندگی به سبک عزم،‌ و عازم بودن نتیجه‌اش سرشار از بودن زندگی خواهد بود. و باز می‌رسیم به سر این چرخه؛ انسان به عزمش انسان می‌شود. آقا؛ ما می‌خواهیم پیدا شویم، ولی زورمان به ناشناخته‌های درونمان نمی‌رسد. می‌شود شب عیدی، عیدی ما پیدا شدن باشد؟ می‌شود تحویلمان بگیرید و قابل بدانیدمان برای داشتن؟ آقا! امشب، شب بزرگی است. شب جشن و سرور عالمین است به وسیله‌ی اکملتُ لکم دینکم؛ خدای ما با شما نعمت را بر ما تمام کرد. ما ولی خیلی کمیم برای این همه لطف؛ شما باید بزرگمان کنید. شما باید عزتمان بدهید. ما زیر سایه‌ی اسم شما نفس کشیدیم و می‌کشیم و خواهیم کشید تا به ابد، شما کاری کنید ما شرمنده‌ی نفس‌هایمان نباشیم... عیدتون مبارک؛ بالاخره! هیچا~ داستان‌های مبارزه.
فردا همینجا جشن می‌گیریم به حول و قوه‌ی الهی. حجمی مولودی و سرود پیدا کردم و نگه داشتم واسه فردا، ببینم چه می‌کنید با جشن و سرور و شادی! هیچا~ داستان‌های مبارزه.