فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای#یاد_آوری
یک_حال_خوب
🍂🍁🌱🥀🌱🍁🍂
#هفده_هم_مهر_ماه
مصادف با سالروز #کوچ_ابدی
استاد فقید محمد_رضا_شجریان
یاد و نامش گرامی باد .
🍃☘🌸🖤🌸☘🍃
پشت هیچستانم
41.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آیینه_عبرت ...
🌱🍃🌸🍃🌱
کلیپ زیر را خواهشا با دقت تماشا کنید .
شخصا چندین نوبت آنرا به تماشا نشسته ام و هر بار خواستم چیزی بنویسم #قادر، به ادامه روایتی نبودم که ذهنم را درگیر آن کرده بود و ازشما خواستم آنرا واکاوی کرده به چند #کلید_واژه تٱمل بیشتری داشته باشید :
👌به خود آییم ، شکر گذار باشیم و قدر دان داشته هایی باشیم که خدا آنها را به ما #ارزانی_داشته است .
از من ، ما ، و آنچه بوی #منیت ، میدهد خوداری کنیم . جایی خبری نیست ...
به حرفهای قهرمان این کلیپ با وسواس بیشتری #جان_و_دل بسپارید . ایشان برای ما درس آموزی میکنند که به هوش آییم . بیش از این #غفلت_نکنیم .
و کلام آخر اینکه به خودم و شما عرض میکنم : به این عزیزان از سر#ترحم ،
نگاه نکنیم . آنها احتیاج به دلسوزی مان ندارند بیشتر باید #دیده_شوند .
#الگو ،، باشند و در یک کلام حمد و ستایش خالق هستی را بیش از پیش بجا آوریم که ما #بنده_ای بیش نیستیم .
در این چرایی ماندهام ،،،
چرا زمانی و وقتی پیش می آید که خدا را نعوذ بالله بنده نیستیم ، متوجه نمیشوم .
ما بقی قضاوت به عهده خودتان ...
🍂🍁🥀🦋🥀🍁🍂
پشت هیچستانم
برای#واپسین_امشب
🍂🍁🌱🥀🌱🍁🍂
شب فراق که داند که تا #سحر_چند است
مگر کسی که به زندان #عشق_دربند است
پذیرفته باد ...
🌹🍃☘🦋☘🍃🌹
پشت هیچستانم
https://eitaa.com/hichestan49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آرزو میکنمـ :
🧡قلبهاتون لبریز از#عشق
لبهاتون پراز#خنده
و لحظه هاتون سرشار از#شادی و خوشحالی باشه...
« آغازین هفته خوبی را پیش رو داشته باشید »
🍃☘🌸🌹🌸☘🍃
پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌خدایا پنجره دل رو بسوی تو باز میکنم
برای همراهان گرامی و مخاطبان ارجمندم
پذیرفته باد .
🍃☘🌺🦋🌺☘🍃
پشت هیچستانم
👌با تقدیر از دوست و برادر ارجمندم جناب آقای علیرضا سلطان محمدی که همواره محبت خود را شامل حال کمترین و پست های کانال خودشان میکنند .
خط تحریری و زیبای
ایشان بابت پست به یاد ؛
#ماه_چاه را ملاحظه بفرمایید .
مهرشان را سپاسگزارم .
🍃🍂🥀🍂🍃
پشت هیچستانم
یک #حس_پر_انرژی
شاد و زیبا ،،،
تقدیم به نگاه پر مهرتان .
🍃🌸☘🍎☘🌸🍃
پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه « ۷۶ »
🌱🍃🥀🦋🥀🍃🌱
ملاحظه بفرمایید .
پذیرفته باد .
🍃🌺☘🌹☘🌺🍃
پشت هیچستانم
مردی که دستانش#بوی_نان_میداد .
روایت بابا #نان_داد یک حقیقت فراموش نشدنیست که عمری حاج عبدالحسین با دستان سخاوتمندش برکت سفره خانواره های آبادی مان را تٱمین میکرد .
🍂🥀
بعداز آسمانی شدن آن مرحوم خواستم چند سطری از خاطرات و مراوده که با ایشان داشتم را قلمی کنم. تمرکز نداشتم و حقیقت امر دست به دست میکردم تا ببینم چه پیش خواهد آمد. از شغل و زحمت آبرومندانه #نانوایی ،ایشان زمانیکه در محله آبپخش آران مغازه داشتند و سپس به خیابان فعلی ۱۷ شهریور نقل مکان کرده و همان حرفه را ادامه میدهند اطلاع دقیقی ندارم. ولی ایشان #نوستالژی، دهه شصت به بعدی ست که نانوایی خود را تبدیل به یک مغازه شیک ، مرتب و به فروشگاه لباس از همه نوع تبدیل کردند. با حاجی آشنا و مشتری آن مغازه شده بودم که به جرٱت میتوانم عرض کنم نمونه آن را در آبادی مان نداشتیم. آنجا شده بود محل خرید لباس برای همان خانوارهای آبرومند شهر که زمانی چوب خط به دست از حاجی نان سفره خود را تهیه میکردند.
#نوشته یکی از همکاران محترم فرهنگی به دستم رسید که برایم جذاب و خواندنی بود. لذا از نوشتن برای مرحوم زنده یادحاج #عبدالحسین_شیروانی عبور کرده و به احترام این خانم و قلم شیوا و نوشته زیبایشان بسنده کرده با کسب اجازه از سرکارخانم #طاوسی آن را در کانالم باز نشر و به مخاطبان محترمم تقدیم میدارم .
چرا که قلم قاصر حقیر در مقابل بزرگواری که درحوزه ادبیات و نوشتن استاد میباشند قطعا نمی توانست حق مطلب را ادا کند لذا با حظ وافری که از این نوشتار داشتم شما عزیزان را هم دعوت نموده مطلب پیش رو را مطالعه بفرمایید. 👇
با احترام ، سعید بوجار آرانی
هیچستانم
درود ...
👌پسربچه های دهه ی ۴۰ و ۵۰
عصر ها از مدرسه که برمیگشتند
با رقابت شدید؛ خودشون رو به مغازه ی نونوایی خیابون ۱۷ شهریور می رسوندند .
کنار نونوایی ، دوچرخه هایی با نوار های رنگارنگ و زنگ های یکنواختِ جرینگ جرینگی، پشت به پشت، به هم تکیه میدادند .
و بچه ها خودشون رو به صف نونوایی میرسوندند!
#مردی_متین_و_موقّر ، پشت دخل نونوایی آرام قدم میزد وبر روی نون های بلند و برشته، دستی میکشید و سنگ ریزه های چسبیده به نون رو می ریخت و با اون صدای خاص خودش میگفت :
" آقا پسر ! نوبت تو بود ؟
چند تا میخواستی ؟"
و پسر بچه ، یه مشت #پول_خرد میریخت توی ترازو ؛ نون رو میگرفت و می رفت !
گاهی تو فاصله ای که منتطر نوبتشون بودند؛ شیطنت باقی مانده از زیر چوب و شلاق معاونین مدرسه ؛ گل میکرد و سنگریزه ها ی داغ رو به سر و صورت هم پرتاب میکردند و مرد پشتِ دخل، با اون نگاه پر معنا و متین خودش زیر چشمی به بچه ها نگاه میکرد و میگفت : پسر ! تُخسی نکن !
اذیت نکن !
همین نگاه و جمله، کافی بود
تا همه حساب کارشون رو بکنن !
صحبت از پول خرد شد :
تک و توکی از مشتری ها، به جای پول ؛#سکه_ی_حلبی زرد رنگی که
"نمره " بهش می گفتند را به نونوا میداد و ایشون هم با یکی دوبار جابجا کردن مهره های چرتکه ی چوبی و رنگ و رو رفته ؛ چیزی در دفترش یادادشت میکرد !
این سکّه ی حلبی در حکم همون چوب خطِ قصّابی قدیم بود و نشان دهنده ی " حساب دفتری" مشتری ها !
سالها بعد مغازه ی نونوایی به
#لباس_فروشی شیک تبدیل شد .
فروشگاهی که اگه چیزی هم نیاز نداشتی
دوست داشتی از پشت شیشه نگاه کنی
لباسهای رنگارنگ و زیبا ، کت و شلوار های فانتزی و جذاب !
که اون زمان در سطح شهر نمونه نداشت ,
#چرتکه ، جایش رو به ماشین حساب داده بود اما همچنان حواس فروشنده به دست ناتوان و جیب خالی مردم شهرو نهایتا ؛ حساب دفتری بود !
یه روز وارد مغازه شدم ، خانمی داشت خرید میکرد
و همچنان مثل دوران نونوایی ، مغازه حساب دفتری یا نسیه فروشی داشت
فروشنده دفتر رو باز کرد تا حساب اون خانم رو ردیف کنه!
نوشت ! اما با چه خطی ؟ میخی؟
نمی دونم !؟
از نگاه متعجّبم همه چیزو خوند !
با لبخند ملایمی پرسید : تعجب کردی ؟
تا حالا این خط رو ندیدی ؟
گفتم: نه ! چه خطّیه !؟
نفس عمیقی کشید و با اون صدای سنگین و خاص خودش گفت : به اینمیگن
#خطّ_سیاقی !
گفتم: میشه یاد گرفت : باز خندید و گفت : دوست داری یاد گیری ؟
گفتم : آره ! خیلی جالبه !
گفت : آره که می تونی ! چرا نتونی ؟
شرم از نگاه مودّب و متانتش، بیشتر از این اجازه گفتگو نداد ...
سالهاست که اون حالتِ به دست گرفتن خودکار با نوک دو انگشت و کشیدن خطوطِ مورَبِ زیر هم؛ رو به یاد دارم و حسرتی که چرا به دنبال آموختن این خط نرفتم .
قطعاً کسانی که با این مرد بزرگ و باسواد انس و الفتی داشتند ؛ از مَنش و خلق خوی جوانمردانه اش بهره ها برده اند و خاطره ها دارند.
و امروز #اعلامیه_ای دیدم
دلم گرفت ،
و سخت دلم گرفت :
نونوایی سنگکی !
دوچرخه هایی با نوارهای پلاستیکی رنگارنگ !
صف شلوغ نونوایی!
بچه های شیطون و سنگریزه های داغ!
چرتکه ی قهوه ای کهنسال!
فروشگاه لباس های شیک !
دفتری پر از حساب هایی با خطّ سیاقی !
و #بزرگ_مردی_آرام و متین با نگاهی سنگین و مودّب و لبخندی ملایم و با وقار !
همه از جلوی چشمم غریبانه گذشت !
عجب دنیای غریبی !
و عجیب تر ، آدم های کم نظیر !
گاهی با خودم میگم این انسانهای بزرگ منش
و ارزشمند و"زیرخاکی " رو؛ چه به
"#زیرِ_خاک"؟!
اما نجوایی لطیف و حزن انگیز گوش جانم رو نوازش میکنه :
کلُّ مَن علیها فان و یبقی وَجه ربِّک ذوالجلال و الاکرام .
🍂🍁🥀🍁🍂
✍"طاوسی"/ ۱۴مهر ۱۴۰۲
پذیرفته باد ، با احترام و تشکر مجدد
پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای #واپسین_امشب
🍃☘🍂🦋🍂☘🍃
یک قدم مانده به #نور ،،،
توکلم فقط به توست .
#خدا ،،،
بدون شرح .
🍃☘🌸❤️🌸☘🍃
پشت هیچستانم