eitaa logo
پشت هیچستانم
577 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین: @Saeed_Bojar
مشاهده در ایتا
دانلود
"باید چاه بود تا ماه را فهمید... " جاماندن و جاگذاشتن، همیشه هم ناخواسته و از روی فراموشی نیست ... آن گاه که چشم هایتان را در چهره ماهتاب گونِ دخترِ یاس جا گذاشتید، حتما به یاد دل پدر و مادر بوده اید... حتما می دانستید با نگاه به صورتِ دوست داشتنیِ مهدیه جان، دل آن ها کمی آرام خواهد شد. برای من که این گونه بود... وقتی چشم هایتان را در نگاهِ یاس-دانه دیدم، دلم عجیب دریا شد... مثل همیشه اشک هایم را پشت لبخند پنهان کردم، دزدکی، واژه ها را پیِ هم چیدم تا کسی نفهمد، شما آن جایید و با مدادرنگی پروانه ها را قلقلک می دهید... در این حین بود که به یاد و لحظه هایی که بر شما نگذشتند و در شما ماندند... زیر لب فاتحه ای خواندم... کسی در چشم هایم فریاد زد، فاتحه را برای خودت بخوان... ! ، که فاتحه نمی خواهد... ! خواستم برای چشم بر هم زدنی تا را بیاموزم، خدا را دیدم، اشک می کاشت پای دردِ دلِ سنگ ها... دست خالی بازگشتم و باز شما را دیدم ، با چشم هایی که را می فهمیدند... به یادِ ... ۱۴۰۲/۶/۲۸ ✍ ملیحه_پیران_کاشانی 🍂🍁🥀🍁🍂 یادش بخیر جوان ناکام مرحوم علی اکبر عزیزمان ،،، روحش شاد . پشت هیچستانم
👌با تقدیر از دوست و‌ برادر ارجمندم جناب آقای علیرضا سلطان محمدی که همواره محبت خود را شامل حال کمترین و پست های کانال خودشان میکنند . خط تحریری و زیبای ایشان بابت پست به یاد ؛ را ملاحظه بفرمایید . مهرشان را سپاسگزارم . 🍃🍂🥀🍂🍃 پشت هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روح نواز ... 🍃☘🦋🥀🦋☘🍃 برای مرگ دو جوانی که امشب با سقوط در چاه ناباورانه . اولین شب آرامش ابدی شان را چگونه باور کنم. بعد از انتشار خبرهای دقیق به یاد غربت و فراق همراهان خواهم نوشت . 🍂🍁🥀🖤🥀🍁🍂 پشت هیچستانم https://eitaa.com/hichestan49
دیدار بوقت مرور دلتنگی ها در غم فراق عباس عزیز 🥀🖤🥀 هماهنگی لازم را برای دیدار و نشست دوست و برادرم محسن انجام داده بود زودتر از موعد مقرر رسیده بودم سرقرار خیابان شهدا، کوچه معراج ۱۵ سوز سرمای دی ماه بویژه در آغازین شب خوب خود نمایی میکرد صورتم را سرما با خود میبرد ولی در دلم غوغایی داشتم ،به شور و‌ پس از اندکی او که رسید پیشنهاد دادم من را برای رفتن به محل دیدار همراهی کند منزل دوست دیرینه و برادر بزرگوارم آقای حسین صلاتی ، او که داغ دار تازه دامادش گردیده و باید کنار او و خانواده اش قرار بگیرم تا روایت قصه غصه بی پایان جدایی را با هم مرور کنیم تعدادی از اعضای محترم خانواده بودند و بقول حسین عزیز ایشان از قبل مادر داغدیده و دیگران را نیز مطلع کرده اند تا پیش زمینه ای داشته باشند برای آمادگی شنیدن آنچه روایت دلتنگی و دلسوزیست جمع جمعِ ماتم زده ای بود که بهر حال داغ جوان از دست داده برای همه سخت و جانسوز است مادر مرحوم عباس، خواهرش و تنی چند دیگر از اقوام بودند که حاجیه خانم ستمکش مادر بزرگ مرحوم از راه رسید زنی داغ دیده و صبور که شرح روایتش باید به تفصیل نوشته شود ولی فعلا مجالی برای شرح داستان این مادر دلسوخته نیست مات و مبهوت و احوالپرسی ها با بغض در هم تنیده چاشنی شروع بحث مان بود که تازه عروس خانواده رسید عروسی که داغ عزیزترین همراه زندگی خود در آستانه شروع بهترینهای زندگی را به دوش میکشد ورود ایشان با گرمی و استقبال والده مرحوم انجام شد که اینجا دیگر دلم تاب نیاورد بغضم باید ترک بر میداشت تا بتوانم راحت در جمع شان باشم، حس بگیرم، حرف ها و روایت های شنیدنی را در ذهن خدشِ دار خویش بسپارم تا بوقتش آن را نگارش کنم حاجیه خانم مطلع صحبتش را با کلامی که بوی آشنایی میداد شروع کرد و چه محکم و استوار، انگار نه انگار داغ روی داغ در سینه او‌ جا خوش کرده است با گریه ای بهارانه قسم یاد کرد و شهادت داد : من به یاد ندارم دخترم مادر مرحوم عباس به طفل شیره خواره اش بدون وضو شیر داده باشد این یعنی که آن عزیز سفر کرده از دست و دامان مادری خورده که از همان ایام همه چیز برایش پاک و تمیز بوده است و چه عزتی بالاتر از این؛ مادر وضو بگیرد با طیب خاطر سینه به کام طفلی ارزانی بدارد که امروز با رفتنش دل سنگ نیز به یادش بسوزد گریه های جمع گاهی خود صحنه‌ای از سوز و آه بود ولی هر چه که بود رد و بدل روایت عاشقانه هایی بود که من از رعنا برادر ناکامم مرحوم اکبر برای آسمانی اش میگفتم که چگونه شد تا دل بیقرار پدر و مادری آرام شود آنها در بیش از چهار ماه پرستاری از فرزند برومندشان شاهد بوده اند عزیز شان و پاره تن خانواده درخواست جرعه ای باشد و آنها فقط تماشا کننده تحمل زجر، درد و سختی این شاخ شمشاد شان بوده اند مجبورم از خیلی شنیده ها بگذرم تا بتوانم به ادامه روایتم بپردازم ولی سخت و دل شکننده است عمو‌ حسین گاهی در حین صحبت ها با بغضی ترک دار نام فرزندش عباس را به زبان جاری نکرده گریه میکرد جمله هایش بریده بریده ناتمام میماند که مادر داغ دیده اشک از صورتش پاک کرد و با کلامی تحسین آمیز روبه همراه و پدری که در آتش غم فرزندش می‌سوخت اشاره کرد آقا جان من هنوز تا به امروز اسم فرزندم را بدون به زبان جاری نکرده ام شما چطور عزیزت را بدون آقا خطاب میکنی !؟ او آقا و بزرگ بود. پاک و پاکیزه پس چه کم داشت که الان او را نام نبردید و باز گریه، گریه چه خوب گفته اند گریه آبی ست که بر آتش دل تسکین است من که شنونده و در عین حال راوی داستانی متفاوت برای جمع بودم رو به مادر عزیز از دست داده آفرین گفتم و اشاره کردم گریه کنید تا جاییکه دلتان راضی شود اشک بریزید و به یاد داشته باشید آقا حسین بن علی ع بر بالین موذن کربلا و شاهزاده حضرت علی اکبر ع نیز گریه کرد حرف زد فرزندش را به پاره تن صدا کرد و‌ از اینکه مادر دلسوزانه خواست از این پس نام فرزندش را به آقایی نام ببریم در ذهنم نقش خاطره ها زد به هم آوایی، اینکه یک مادر چقدر میتواند دلش را آرام کند، صبر را پیشه غم جانگدازی کند تا نام عزیز آسمانی اش به آقایی هر چه تمام زنده بماند حرفها و کلامش بوی دیگری داشت به ، عباس آقایی که گمنامی را پیشه خود کرده بود و دلش میخواست او که به مادرش گفته بود مادرم به چرخ خیاطی ات بنویس گمنام به صفحه لب تابم نوشته ام گمنام، به همه چیز و همه جایی که به ظاهر از آنِ من است نوشته ام گمنام پس اجازه دهید این گمنامی با من رفیق و همراه باشد تا به خدایا تو خودت میدانی که این گمنامی کی و کجا کرد او که در قنوتش طلب و به گفته همسر دل شکسته اش با یک جمله همه داستان و روایت ناتمام را تمام کرد ما مدعیان صف اول بودیم ... ✍مهندس سعید بوجار آرانی هیچستانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای عزیزی که در چنین شبی شد ... بماند به یادگار ... روح استاد فقید قرین رحمت و مغفرت الهی باد. 🍃☘🌸🦋🥀🦋🌸☘🍃 پشت هیچستانم https://eitaa.com/hichestan49
با تاخیر و شرمندگی از برادر مرحومم ۲۹ اردیبهشت ماه روزی که او شد 🥀 گاهی بعضی سوژه ها خود گواه همه چی هستند و احتیاجی به تفسیر و توضیح ندارد چرا که تماشای این همه گویای غمی جانسوز است و قلم در مقام صبر باز می ایستد برادر بزرگوارم استاد آقای رضا بیگانه خود درد آشنایی است که غم دیده و داغ چند عزیز را به سینه دارد شهادت برادرش عروج برادرش مرحوم حاج علی آقا را به سوگ نشسته است فراق و مصیبت از دست دادن پدر و مادر صبورش را به دوش میکشد و خلاصه کلام با درد و غم که نه ، تا آنجا که با تحمل همه این غصه ها قصه غریبی داغ پسر برادرخود مرحوم زنده یاد دکتر علیرضا را نمیتواند باور داشته باشد، پس او نیز درد کشیده و آلامی سخت را به سینه دارد وی چندی پیش وقتی پدر داغ دار جوانش را بر سر قرار همیشگی اش در خیال نا با باوری ها به تماشا نشسته است میبیند بدون آنکه پدر مرحوم اکبر متوجه حوالی خود باشد از او چند عکس شکار میکند نمیدانم چه شد که دلش را راضی کرده و این صحنه ها را برایم ارسال کرد آنها را نگاه میکردم بدون آنکه بتوانم حرفی به زبان بیاورم و انگار شده بودم؛ ، تماشا کردم و بغض سنگینی راه نفس کشیدنم را بند آورده بود این وقت ها اشک کار سازست ولی خدا روزی و قسمت تان نکند پاسی از شب گذشته بود که برای آقا رضا چند جمله‌ای از باب آنکه غم مرگ برادر مرده را، برادر مرده میداند نوشتم تا دل او و سپس خودم را آرام کنم اشاره داشتم از این محبتش بوقتش بهره خواهم برد تا به تاریخی که زمان شدن اکبر بود ولی دلم باز راضی نشد تا به امروز 🍁🖤🍁 ✍هیچستانم