|هیرمان|
نمیخوام برات حسرت بتراشم. ماها نباید برای خودمون حسرت درست کنیم.
اولین آجرهاتو دارم میچینم و چند سال دیگه که از دور دیدمت، به بنّات یه دستمریزاد میگم و کِیفشو میبرم.
دوست دارم به استوار بودنت لبخند بزنم.
احتمالا تنهایی.
چون من برای رسیدن بهت، همه چیو از دست دادم.
|هیرمان|
ما -من و تو- هردومان زادهی خشمهای کوچکیم که شب، نوبت به نوبت برای هر کدام، اشک میریزیم.
[وقتی شمع را روشن کردم، نیست شدی]
"
از آینه بپرس
نام نجاتدهندهات را
آیا زمین که زیر پای تو میلرزد
تنهاتر از تو نیست؟
"
پیغمبران، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما میآورند؟
این انفجارهای پیاپی،
و ابرهای مسموم،
آیا طنین آیههای مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گلها را بنویس.
"
حس میکنم که میز فاصلهی کاذبیست در میان گیسوان من و دستهای این غریبهی غمگین.
"
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو میبخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه میخواهد؟
|هیرمان|
[عاقبت او پیروز شد] عاقبت او پیروز شد چون با صداقتش با من جنگیده بود باقی قصهی مغلوب شدن من است خ
[خودم]
باید خودم
باد را متقاعد کنم
که نوزد
باید خودم حرمت کلبهام را
به دریا گوشزد کنم
زمین
جای خطرناکی است
و کسی که
باید بیاید،
همیشه دیر میآید.
-رسول یونان.
|هیرمان|
[وقتی شمع را روشن کردم، نیست شدی]
[قرار نبود چیزی بنویسم اما شب، سکوت را کلمه میکند..]
|هیرمان|
اولین آجرهاتو دارم میچینم و چند سال دیگه که از دور دیدمت، به بنّات یه دستمریزاد میگم و کِیفشو می
مثل یه دومینو میمونی. دستم بلرزه، هرچی درست کردم خراب میشه.
•جای خالی•
ترکیبی وصفی که نمایانگر وجودِ فضایی خالی در باطنِ هر شخص (همچو حفره و خلا) و ظاهرِ هر مکان است که گاه گاه در میان زندگی، ممکن است آدمی از برِ او، نفس کم بیاورد و وای اگر خود به دادِ خود نرسد.