eitaa logo
حُفره
388 دنبال‌کننده
127 عکس
10 ویدیو
1 فایل
به نام تو برای تو . . روی خودم خم شدم حفره‌ای در هستی من دهان گشود. @mob_akbarnia
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام این داستانِ مهربونی همچنان ادامه داره... برای به سرپرستی گرفتن یک کودک معصوم، حدود ۲.۶۰۰ کم داریم ... یک یاعلی بگیم و با هم باری رو برداریم، هرکسی ماهیانه هرچقدر در توانش هست می‌تونه کمک کنه... در گروه کودک اول حدود ۲۰ نفر مشارکت دارند🪴 برای کمک به کودکان جنگ‌زده به آیدی من پیام بدید: @apgh_50
_ چطوره؟ _ ببین قشنگه‌ها. اصلا خیلی. اما قبول داری کفشا واسه خودشون شخصیت دارن؟ ما به هم جور نیستم. این خیلی زنه. بعد زندگی هم خیلی جدی گرفته. خوشگلم هست. دوس داره تو چشم باشه و همه صداشو بشنفن. اتفاقا خوش‌صدام هست. مثل کفش خانوم معلممون وقتی تو راهرو مدرسه راه می‌رفت. سنگین و رنگینم میشینه بالای مجلس. همه کار بلده بکنه. ظریف و حساسه. نباس تو گل و شل پوشیدش. آدم دلش می‌شکنه اگه نوک خوشگلش کثیف بشه. باس هر روز تمیزش کرد. نه با پارچه. با از این واکس و روغنای مخصوص. باید حوصله کنی باهاش. اون بندک لعنتی رو ببین تو. اگه بخوای تا صبح می‌تونم واست بگم که من تا اون بشم خیلی راه دارم. من اینا نیستم. من یه کتونی پام می‌کنم یه کوله هم پشتم. شل. زشت. رها. ما تا اینقده خوش‌فرم بشیم خیلی کار داریم. شایدم هیچ‌وقت نشیم‌. ولی خوشگله بی‌صاحاب. گرونم هست. چرمه دیگه‌. من نیستم ولی. @hofreee
سلام قوتِ قلبِ حسین (ع) @hofreee
درد و دریغ که مرگ تشنگی‌ناپذیر است.... این قسمت پادکست رخ راجع به فروغ فرخزاده. دوست داشتید گوش بدید. ( به بهانه‌ی فیلم رگ‌های آبی در جشنواره فجر) https://castbox.fm/vb/678437742 حکمتش چیه که بعضیا زمان ثمر دادنشونه میرن؟ 🙃 شایدم قصه اونی نیست که ما فکر می‌کنیم... فروغ شاعر محبوب دوران نوجوونیمه، شما هم؟ @hofreee
09 Asheghaneh.mp3
14.81M
احتمالا نیاز داشته باشید بعدش با این آهنگ به یاد تموم آدم‌های از دست داده‌ی زندگی‌تون کمی اشک بریزید🙃 @hofreee
من از جایی به بعد، در زندگی فهمیدم آن‌قدرها وقت ندارم که بنشینم و مویه کنم بر زندگی و جوانی از دست رفته‌ی خودم و خانواده‌ام. مجبورم جایی میان زندگی، همراه با اشک ریختن و پذیرفتن همه‌ی شکست‌ها و فقدان‌ها بلند شوم، راه بروم، رانندگی کنم، کار کنم، پول دربیاورم، ظرف بشویم و بخندم و معاشرت کنم. 🖋 آبان افشار 📚 مرثیه‌ای بر یک رهایی @hofreee
امروز برای اولین‌بار بود که این جمله را گفتی! " من این کلاس لعنتی رو نمیرم." لعنتی را از که یاد گرفته‌ای؟ حتما من. وقتی که داشتم با دوستی از حسرت‌ها و دوست‌نداشتنی‌هایم می‌گفتم. قبل از این بارها و بارها توی این دوراهی گیر افتاده‌ام. اینکه راهی که می‌رویم برای تو خوب است حتی اگر دوست نداشته باشی؟ نکند راهی که نرفتیم و نمی‌رویم خوب باشد؟ پشیمانی کم‌کم خودش را بین من و تو جا نکند؟ همه‌ی این‌ها بود اما این اولین‌بار بود که آنقدر سریع، رک و با تمام احساست فریاد زدی. دلم می‌خواست عقل و منطقم را بریزم دور و سمت تو باشم. اصلا مگر حالا هم سمت تو نیستم؟ اما نه. دلم می‌خواست با تو دختربچه‌ای می‌شدم که به جای درس خواندن و شاگرد اولی، بازی کند. جیغ بکشد. بخندد. تا آمدم نرم شوم و با خواسته‌ات موافقت کنم، پاهایم خیس شدند. " تا کجا ولی؟ " من سال‌هاست دارم درون دریای واقعیت بیشتر فرو می‌روم. هروقت می‌خواهم انکارش کنم سنگ دیگری به پایم وصل می‌شود و پایین‌تر می‌روم. پس هم‌قدت شدم. درون چشم‌هایت که مثل شیر آب آشپزخانه‌مان چکه می‌کرد، نگاه کردم. می‌دانستم حرفی که می‌زنم را درک نخواهی کرد. حالا نمی‌کنی اما گفتم. کلاهت را تا روی گوش‌ها و پیشانی‌ات پایین کشیدم و گفتم. شاید چون وجدانم را خفه کنم. گفتم : " تو دنیا قرار نیست هر کاری که دوست داری بتونی بکنی و هرکاری دوست نداری نکنی." تو اما باز گریه کردی. پرسروصداتر و جیوه‌ای‌تر. هر قطره اشکت که می‌افتاد، جیوه‌ای می‌ریخت روی قلبم و می‌سوزاند. کاش زودتر ولی بفهمی این جمله را. من بابت رسیدن به آن خیلی تاوان دادم. شاید نیاز هست تو هم بدهی. از حالا دلم برای زخم‌های روی سرت موقع خوردن به سنگ، چلانده می‌شود. فقط می‌توانم دعا کنم عمیق نباشند و بفهمی گاهی مجبوری آن آزیترومایسین تلخِ لعنتی را بخوری تا خوب بشوی. آن کلاس لعنتی را بروی. تا بتوانی زنده بمانی و زندگی کنی. من را ببخش. فعلا فقط می‌توانم اشک‌هایت را پاک کنم و پشت سرت " فالله خیر حافظا...." بخوانم. @hofreee
درسته که تحمل و صبوری می‌کنی و فرار نه. اما اینکه "چطور تحمل و صبوری می‌کنی"، تو رو از بقیه متفاوت و برجسته‌ می‌کنه. دنیا پُر از آدمه که صبور بودن و رفتن و هیچی هم نشد! اونی که از میون خاکِ سفت و سخت جوونه زد و اومد بالا، اون موند. بین رفتن و موندن یه مرز خیلی باریکه. تو کدومو انتخاب می‌کنی؟ حتی اگه سخت باشه. خیلی سخت. @hofreee
Mohsen Chavoshi - Saate Divari (320).mp3
9.07M
زیر پستش کامنت گذاشت به من نگید شاد بخون. من آدم غمگینی‌ام! منم آقای چاوشی. منم. غم عظمت داره. جون داره. خون داره. قصه داره. اوج داره. بعدش بزرگ میشی. تغییر می‌کنی. شادی همه‌ی اینا رو داره؟ نمی‌دونم. تجربه‌ش نکردم. فقط نذار فرمون بیفته دست غم. نذار دست و پاتو ببنده. از غمت کار بکش. کار زیاد. ساعت دیواری ساعت دیواری من عزیزم رفته تو چرا بیداری... من نمیخواستم بره این کلافم کرده زندگیمو میدم که فقط برگرده.... @hofreee
هدایت شده از مجلهٔ مدام
🎉 فروش ویژه خواب مدام شروع شد! 🎉 ⏳ از امروز به مدت یک‌هفته، می‌تونید رو با ۲۰% تخفیف سفارش بدید! راستی، برای خرید ۳شماره قبلی هم ۱۰درصد تخفیف داریم. این فرصت رو از دست ندید!👇 https://modaammag.ir/ مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
. برایم پدری هستی که در میانسالی مو سفید کرده. مادری هستی که چشمانش غم دارد. صبح که بیدار می‌شود، بالشش خیسِ خیس است. کودکی هستی که مادر و پدرش مثل قبل‌ها صمیمی نیستند. اما خانواده‌ای هستی که می‌خواهند هرطور شده سختی‌ها را کنار بزنند و با هم بمانند. همدیگر را دوست دارند و "جدایی" حتی به مخیله‌شان هم نمی‌رسد. و خانه‌ای هستی امن، روشن و گرم که برای سرپناه داشتن در هر روز از سال آماده است. @hofreee
ورود ممنوع؟ 》 پرچم‌ها را دست مرد داد. شال گردن پسرش را دورش پیچید. موقع بیرون رفتن لب‌هایش جنبید. " والله خیر حافظا..." روی مبل لم داد. تلویزیون را روشن کرد. به تک تک آدم‌های درون آن که شبیه نقطه‌های سیاه بودند دور پرچمی سبز و سفید و قرمز زل زد. چشم‌ها را بست و خودش را توی سوز و سرمای بیرون پیدا کرد. دست‌هایش را مُشت کرد. هم‌پای دیگران شعار داد. دم محکمی گرفت. بازدمش با بخاری از دهانش خارج شد. نوک دست‌های یخ‌زده‌اش را سمت جیبش برد. کمی که گرم شدند دوباره مُشت کرد و شعار داد. سرد بود اما نور آفتاب چشم‌هایش را مچاله می‌کرد. عطر چای مستش کرد. چشم گرداند و کنار ایستگاه صلواتی پیدایش کرد. سمتش رفت. ناگهان جیغ نوزادی به گوشش رسید. پرید. مثل کسی که به تابلوی " ورود ممنوع" خیابانی برسد و محکم روی ترمز بزند. سمت پسرک رفت. به بغل گرفت و شیرش داد. گوشش پیش سرودهای حماسی تلویزیون بود. زیرلب با آن می‌‌خواند. " وطنم ای شکوه پابرجا...." گوشی‌اش را گرفت. عکس‌های راهپیمایی یکی یکی می‌رسید. قلب زیر عکس‌ها را قرمز می‌کرد و رد می‌شد. با نوک انگشت شستش قطره‌ی اشکی را که روی گونه سُر می‌خورد، پاک کرد. پسرک سیر شده بود و ریز ریز می‌خندید. لبش تا ابروها کش آمد. _ سلام ایرانِ من... پسرک قهقه زد. بلند. خیلی بلند. @hofreee