eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
721 ویدیو
47 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو سبحان الله عجب مائیم در نظر خود چیزی دیگریم و در نظر خلق چیزی دیگر. کجا خلق و کجا من؟ خلق همه الله و الله همه خلق حضرت شاه محمد دلربا حسنات العارفین
هو که جز او نیست در سرای وجود به حقیقت کس دگر موجود الانسان سری و انا سره سری است درین عبد خفی،گر شود آن کشف بی شبهه همان صورت معبود بر آید در حقیقت عاشق عین معشوق است و معشوق عین عاشق شاه محمد دلربا حسنات العارفین
هو ظاهر خلق باطن خالق است و ظاهر خالق باطن خلق شاه محمد دلربا
هو "در درویش کامل، متکلّم خداست!" _شمس
هو و گفت عبادت دَه جزء است؛ نُه جزء گریختن از خلق است و یک جزء خاموشی.
هو اندوه،پادشاهی ست که چون جایی قرار گرفت ، رضا ندهد که هیچ چیز با او قرار گیرد.
هو و گفت: در جملهٔ صفتها رحمت است مگر در محبّت که در او هیچ رحمت نیست ؛ بکُشند و از کُشته دِیَّتْ خواهند. دیت: دیّه
هو و نیز چون بایزید(قدس سره العزیز)وفات کرد کسی او را بخواب دید پرسید که خداوند عالم با تو چه کرد گفت بخشید بعد از آنکه عتاب فرمود سائل گفت چگونه گفت:چون مرا پرسید که چه آورده ام گفتم چیزی نیاورده ام ولی شرک نه کرده ام فرمودند:آیا شب شیر را یاد داری که شیری نوشیدی و شکم درد شدی و گفتی شیر خوردم شکم مرا بدرد آورد این شرک بود پس چگونه تنبیه کرده اند 📘سخنان ا‌رزنده . صفحه ۹۲ عارف بالا مقام بلوچستان مولانا محمد عمر سربازی رحمت الله تعالی
هو وگفت: عبادت ، هفتاد و دو باب است ، هفتاد و یک در‌‌‌‌‌° حیا است. وگفت: محبت ، ایثار است برای محبوب. و گفت: به تن در دنیا باش ، و به دل در آخرت. و گفت: خدای را بادی است که آن را [بادِ صَبیحه] خوانند ، که آن باد محزون است در زیرِ عرش. وقتِ سحر وزیدن گیرد ، و ناله ها برگیرد ، و به مَلِک رسانَد.
هو خواستم بدین خلق وانمایم عشق ، تا خلق بدانستندی که هر عشق ، عشق نَبُوَد ، تا هر که معشوق خود را بدیدی شرم داشتی که گفتی:《من تو را دوست دارم》. وگفت: یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه ی سینه های مُحبان ببوئید ، هیچ کس را مَحرَم نیافت ، هم با غیب شد. وگفت: غریب آن بُوَد که در هفت آسمان و زمین هیچ با وی یک تار مویی نَبُوَد ، ومن نگویم که غریبم ، من آنم که با زمانه نسازم و زمانه با من نسازد. اگر اندوهی در دلی است ، آن دل از آنِ من است. وگفت: چون دو بُوَد ، همتا بود؛ یکی بُوَد همتا نَبُوَد. و گفت: دیدار آن بُوَد که جز او نبینی.
هو حافظ صبور باش که در راه عاشقی هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد
هو روزی جُنید می رفت ، ابلیس را دید -برهنه- که بر گردنِ مردم می جَست. گفت: ای ملعون ، شرم نداری از این مردمان؟ گفت: کدام مردمان؟ اینها نه مردمانند ، مردمان آنهایند که در شونیزیّه اند ، که جگرم را سوختند. جنید گفت: برخاستم و به مسجد شونیزیه رفتم. بوحمزه  را دیدم ، سر فرو برده. سر بر آورد ، و گفت: دروغ گفت آن ملعون ، که اولیای خدای از آن عزیزترند که ابلیس را بر ایشان اطّلاع باشد. وگفت: هر که را وحشت بُوَد از نفسِ خویش ، اُنس گرفته است دل او در موافقت خداوند خویش. وگفت: غریب آن است که او را از اقربا و پیوستگانِ خویش وحشت بُوَد. پرسیدند از :《اُنس》. گفت: اُنس آن است که دلتنگی پدید آرد از نشستنِ با خلق.