هدایت شده از مجله مجازی محفل
نوبتی هم باشه نوبت رونمایی از شمارهٔ ۹ محفله🙃
کلمهٔ «خیاط» رو که میشنویم؛ بیشتر وقتها حاصل کارشون؛ یعنی لباسها رو به خاطر میاریم؛ ما اینجا زاویه نگاهمون رو بردیم عقبتر. به جای بررسی چگونگی دوخت لباسهامون؛ خود شخصیت خیاطها رو کندوکاو کردیم.
این شما و این هم محفل «خیاط»☺️
https://mabnaschool.ir/product/mahfel9/
#محفل_خیاط
@mahfelmag
.
من آدم تغییر عادتها نیستم. هیچ وقت بلد نبودهام که جز پشت میز کارم کارهای محفل را پیش ببرم. اما این شماره توی ماشین، زیر سِرم یا در صف انتظار پزشک و سونوگرافی و آزمایشگاه محفل میخواندم: مطالبی که بین من و نویسندهها در حال رفتوآمد بودند تا همه آماده و یکجا با عنوان محفل خیاط منتشر شوند.
.
هنوز متنها نهایی نشده مجبور به یک کوچ اجباری شدم. وسایلم را تا حدودی جمعوجور کردم و مهمان خانه مادرم شدم. تجویز پزشک بود. نیاز داشتم کسی مراقبم باشد. ضعف و سرگیجه باعث شده بود برنامهی جدید جایگزین عادات همیشگیام شود. در آن روزها که استرس برایم سَم بود دوستان و همکارانم بهترین همدمم بودند و هر بار که جویایی حالم میشدند و یا گوشهای از کار را میگرفتند انگار دنیا با تمام اعوان و انصارش برویم میخندید.
.
محفل برای من مرکز دنیاست. دانهای است که به قول استادم قرار است درختی تناوری بشود و بعد ثمر بدهد. نامش ماندگار و عزیز!
.
محفل برای من یک نقطه پرش بوده و هست. نقطهای که باب آشنایی و هم صحبتی من با نویسندگانیست که روزی هر کدام در سرزمین ادبیات حرفی برای گفتن خواهند داشت. یاد میگیرم از تکتکشان و قدردان زحمات و تواضع بیاندازهشان هستم.
.
محفل ۹ از راه رسیده و من بیشتر از هر وقت دیگر دوست دارم در مورد تکتک مطالب کار شده در مجله بازخورد بگیرم. از همه دوستان خواستهام به یک خداقوت اکتفا نکنند و اگر نکتهای به ذهنشان میرسد و یا جای خالی مطلبی به چشمشان آماده بگویند. شما هم اگر محفل را خواندهاید خوشحال میشوم با هم گپوگفتی داشته باشیم. لطفتان مستدام🌷
#محفل
.
@homsaaa
هدایت شده از
.
لو کان "بیمعرفتی" شخصا، لکان انا.
مثل همیشهی ساعتهای بیکاریام، توی لینکها سفر میکنم و از کانال شاگردی میروم به کانال استادی و از آنجا به کانال شاگردی دیگر. هنرجوهای حرفهایشده از استادیارشان میگویند و استادشان از معرفت هنرجوها و متنی که نوشتهاند برای تشکر. من چه؟ ادعا میکنم نویسندهام؛ اما دو کلمه تشکر خشک و خالی نمیتوانم تقدیم استادیاری بکنم که به من لطف دارد و من را بیشتر از رفاقت، لایق خواهریاش میداند. روزی توی روایتم، با عالمی از غصه، نوشتم فرقی نمیکند آخر این راه، حرفهای بشوم یا نه و فقط میخواهم تا آخر تونل پیشرفته بروم و بیخیال سوارههایی بشوم که از کنارم باسرعت میگذرند و بادِ ماشینشان، پر روسریام را تکانتکان میدهد. خواهرم، آسیه دلداریام داد و گفت: "شما که انشاءالله میری حرفهای." بهگمانم آن موقعها هنوز سمیه صدایم نمیزد، شاید هم میزد؛ اما از همان موقع میدانست دارد زیر پر و بال مادرانهاش، من را حرفهای پرورش میدهد. هر وقت حال دلم خراب بود و مثل جوجهای مریض گوشه گروهم کز میکردم، آبادم کرد و هر وقت گلایهای داشتم به گوش جان شنید. هر وقت دلگیر بودم از کسی، عکس خواست تا جنازه تحویل بدهد و لبخند آورد به لبم. من درعوض چه کردهام برایش؟ میدانم بزرگوارتر از آن است که توقع کاری، حرفی، تشکری داشته باشد؛ اما معرفت هم خوب چیزی است که من ندارم. ندارم؟ چرا شاید داشته باشم؛ اما من یک عیب دیگر دارم. از بچگی یاد گرفتهام آدمها برای چون منی نمیمانند؛ چون چیزی در چنته ندارم که ماندگارشان کند. یاد گرفتهام دل نبندم بهشان و به همین خاطر تلاش نکردهام یاد بگیرم آنچه توی قلبم میگذرد به زبان هم بیاورم و بگویم چقدر دوستشان دارم. ظاهرم یبس است، قبول دارم؛ اما باور کنید ته دلم، چشمهای از احساس دارم. قلب من میتپد برای آنهایی که باورم دارند و بدون چشمداشت دوستم دارند.
آسیهجان، خواهرم، این روزها که رفیقی از جنس تو نیاز دارم، این روزها که شاید شانه خواهری غیر همخون را نیاز داشته باشی، کاش کنارم بودی، کاش کنارت بودم. این اولین بار است که جرات کردم به نام صدایت بزنم. ببخش من را؛ من را که جوجه اردکی زشتم و تو همیشه قویی زیبا تصورم کردهای. دوستت دارم.
#سپاسنامه
@zonnoon
.
به دوست بنگر تا خود را دیده باشی و خود را ببین تا دوست را تماشا کرده باشی. دو آینه که یکدیگر را باز میتابند: روشنی در روشنی!
#در_کوی_دوست
#شاهرخ_مسکوب
@homsaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
📍یه کاری کنید قصههای زندگیتون بیشتر بشه...
@homsaaa
.
خاطراتْ درونگرا و خوابْ برونگراست. خاطره گذشتهای را زنده میکند و مرا به عمق وجودم باز میگرداند، در حالی که سمتگیری ِخواب بیشتر به بیرون است. معمولاً این ما هستیم که خواب میبینیم، در حالی که خاطره مرا به گذشتهام میبرد. با این همه هر دو در یک «بیزمانی» سیر میکنند. حسی از زمان هست، اما این زمان تقویمی نیست. تاریخ ندارد.
.
#خاطرات_کتابی
#احمد_اخوت
.
@homsaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
دعایم کن که
من محتاج محتاجم . . .
.
@homsaaa
.
گُل پسرم سلام
من هنوز عزادار توأم. هر شب وقتی زینبسادات خواب است فرصت دارم تا میتوانم برایت اشک بریزم. به تو فکر کنم. به آرزوهای که برایت داشتم.
دروغ چرا هنوز رفتنت را باور ندارم. به دلم ماند صدایت کنم آ سِد محمدحسین. چه کنم که ندارمت.
.
عزیزِجانم
جای خالیات یک عمر سینهام را ناخن خواهد کشید. یادت هست روز سوم که پایین تختت ایستاده بودم. سه قدمیات بودم. نزدیکتر نمیآمدم چون اجازه نمیدادند. مثل همیشه بین ایستگاه پرستاری و تخت کوچکت در رفت و آمد بودم. متوسل شده بودم به بانو رباب. التماس کرده بودم که دستهای کوچکت را بگذارد توی دستهای پسرش. لبهای خشکت را که میدیدم یقین داشتم که حضرت رباب دست رد به سینهام نمیزند. همان روز سوم تو را نذر علیاصغر امام حسین(ع) کردم. التماس کردم که بمانی برایم. برای همیشه. دلم گرم شد. مطمئن بودم به ماندنت. من هنوز هم تو را دارم. مگر غیر از این است!
.
عزیزِ دلم
تو بیقراریهایم را میدیدی؟ مطمئنم میدیدی! من دوست دارم دیده باشی. تو حتماً با چشمهای بستهات هم همه چیز را دیدهای. همهی التماس کردنهایم را! اولین نشانهاش محبت دوستانم بود. خواستند مرهمی باشند برای دلِ داغدارم و بودند. سید کوچولوی مامان به قولِ قدیمیها پشتِ پایت خیر بود. خیری که بُرده شد پیش مادری که پشت در افتاد.اینها را گفتم که خیالت آسوده باشد و دل کوچکت نلرزد از غمِ نشسته روی دلم...
#شیرخوارگاه_شبیر
#درد_شیرین
@homsaaa
.
.
ویرانی بخشی از دنیاست، اگر برابر آبادی نباشد، عاقبت هر آبادی هست. سرانجامی محتوم که سراغمان میآید، اگر نه امروز و فردا، عاقبت با مرگ میآید. در نهایت ما چیزی جز مصالح یک ویرانه نیستیم. ستونها و طاقهایی که میریزد، آجرهایی لق، الوارهایی که درونمان میپوسد و دیوارهایی که میرمبد. هر کاری کنیم در نهایت به این ویرانهها خواهیم رسید. هر چه بکوشیم محکم باشیم، با سرستونهای ابدی و تیرهای مستحکم، ویرانهای باشکوهتر میسازیم، اما این چیزی از عاقبت ویرانه بودنمان در این زندگی نمیکاهد.
#ناداستان
#ویرانههای_من
#تلخ
@homsaaa
.
تنهایی چیزی بیشتر از حضور یا عدم حضور دیگران است. تنهایی ضمیر بردار نیست، نمیتوانی بگویی ما تنهایی را از بین میبرد، آنها تنها نیستند یا ایشان تنهایی را درک نمیکنند. تنهایی با هر جور ضمیری خودش را وفق میدهد. البته این چیزها بیشتر شبیه لفاظی است، کنار هم گذاشتن کلمات خوش آهنگ برای زیبا جلوه دادن چیزی که واقعاً مطلوب نیست، چون هیچکس دوست ندارد تنها باشد.
.
#ناداستان_خوب_بخوانیم
#ویرانههای_من
.
@homsaaa
.
.
بنفشه رحمانی برای من تا قبل از خواندن گورههای بیسنگ فقط یک اسم بود. یک اسم که آن را به عنوان جانشین سردبیر مجلهای میشناختم. جای کشفی نداشت یک اسم بود و تمام. گورهای بیسنگ هم قرار بود یک کتاب باشد مثل کتابهای دیگر که خوانده بودم. علت انتخابش نوشتهی زیر عنوان بود: نُه جستار دربارهی نازایی. حتی دربارهی نازایی هم مهم نبود. جستار بودن کافی بود برای اینکه بنشیند کنار کتابهای در حال خواندن. با خودم قرار گذاشتم هر روز یک جستار از کتاب را بخوانم اما مقدمه تمام نشده حرفهای بنفشه رحمانی مثل حرفهای یک دوست صمیمی به دلم نشست. دوستی که هم سفرهی دلش را برایت پهن کرده و هم دستت را گرفته و به جهان درستنویسی جستار برده.
بنفشه رحمانی با فاصلهی زیاد از من ایستاده. من بر خلاف او قرار است در بچههایم ادامه داشته باشم. بنفشه رحمانی میگوید: «زنان نازا در خودشان میپوسند و تمام میشوند.» زنانی که خودشان را ضعیفتر از باقی زنها میدانند. من هم ضعیفم! او جنین چندگرمی و بیشکلش را از دست داده و من بچهی چند روزهام را.
برای یک مادر مهم نیست بچهای که از دست داده جنینی بیشکل باشد یا نوزاد چند روزه یا بزرگتر. او فقط جای خالیاش را میبیند و غمی که به دلش چنگ میاندازد و هر بار تازهتر میشود.
بنفشهی رحمانی را دوست دارم به دو دلیل. اول اینکه از استادش به عنوان فرمانده سختگیر یاد میکند و دوم به خاطر تعریفش از امید.
چون که عیده میخوام کتاب گورهای بیسنگ رو هدیه بدم به یه نفر از اعضای کانالم. برای همین بین ده نفر اولی که این پست رو دیدند قرعهکشی کنم. پیوی منتظرتونم.
#ناداستان
@homsaaa
.
اینکه مکان، شاید بیشتر از آدمهای حاضر در آن، در ساخت هویت ما نقش دارد، ایدهی جذابی است. ایدهای که وینستون چرچیل به آن معتقد بوده و زمان طراحی ساختمان جدید برای مجلس عوامِ بریتانیا دستور میدهد که ساختمان به شکل قبل ساخته شود چون با نظام دو حزبی سازگارتر است. یکی از مشهورترین جملات چرچیل این است: «ما ساختمانها را میسازیم و ساختمانها هم ما را میسازند.»
کاترین پسیگ و هانا انگلمایر برای نوشتن جستار تجربی «کاش چرچیل دربارهی آشپزخانهها هم حرف میزد» در یک فرصتِ کمنظیر این امکان برایشان فراهم میشود تا نظریهی چرچیل را به صورت عملی محک بزنند. هر دو در یک ساختمان زندگی میکنند؛ کاترین پسیگ طبقهی همکف و هانا انگلمایر طبقهی چهارم. دو آدم کاملاً متفاوت از هم.
کاترین و هانا برای پاسخ به این سوال که آیا شرایط مکانیِ مشابه، به ایدههای مشابه منجر میشود، آزمایش کوچکی را انجام میدهند. همزمان پشت میز آشپزخانهی خود مینشینند و فکر میکنند و در تلگرام گفتگو میکنند. بخشی از گفتگوی آنها را در عکسها میبینید. در نهایت به این رسیدهاند که طراحی یکسان آشپزخانه موجب کاربری و افکار مشابه نمیشود.
انگلمایر در خانهی دیگرش درشهر اِسِن نیز ثابت میکند که آنچه در مکانی(به طور خاص آشپزخانه) دربارهاش میاندیشیم به فردی که میاندیشد بستگی دارد، نه به شکل و شمایل مکان اندیشیدن.
گفتگوهای بین دو نویسنده خواندنی و جذابند. کتاب نزدیک ایده شاید سختخوان باشد اما شایسته خواندن است.
.
#نزدیک_ایده
#دربارهی_مکانها_و_نامکانهایی_که_در_آنها_فکر_میکنیم
#مکانها_چگونه_چشمانداز_های_فکری_ما_را_شکل_میدهند؟
#هیچ_خبری_هم_نیست
@homsaaa
.
«...کتابهای نخوانده بیشماری در خانه هست، اما نمیتوانید در برابر خرید کتاب جدید مقاومت کنید. تلفظ درست اسم یک شخصیت را نمیدانید و تا اسمش را درست نگویید، نمیتوانید آن شخصیت را کامل بشناسید. میخواهید اسم کتاب خوبی را که خواندهاید همه جا جار بزنید، اما تلفظ اسم نویسنده را بلد نیستید. دلتان میخواهد همه جا از کتاب محبوبتان حرف بزنید، اما میترسید دوستانتان در بند جلد زشت کتاب بمانند و از اصلش غافل شوند. میخواهید با کل دنیا درباره کتابی حرف بزنید که عاشقش شدهاید، اما آن کتاب عنوان احمقانهای دارد. وسط حرف زدن تازه متوجه میشوید اصلا نمیدانید چطور باید فلان کلمه را با صدای بلند بیان کنید، چون تا الان فقط موقع کتاب خواندن آن را برای خودتان و در ذهنتان به زبان آوردهاید.
موقع کتاب خواندن خوابتان میبرد و چند ساعت بعد بیدار میشوید و میبینید گردنتان بدجوری گرفته. سوار برخودرویی در حال حرکت کتاب میخوانید و همین باعث میشود دچار حالت تهوع شوید. به این فکر میافتید که نسخه صوتی کتاب را گوش کنید، اما اگر این کار را بکنید، خیلی بیشتر طول میکشد تا به انتهای کتاب برسید. همچنان به خواندن ادامه میدهید...»
پیشنهاد میکنم اعترافات یک خوره کتاب به نام ان بوگل را حتما بخوانید. اگر زندگی کتابی دارید و میخواهید با دوستی لحظهها و ساعتهای خوشی که با کتابها داشتهاید را مرور کنید حتماً کتاب «هیچ چیز جای کتاب را نمیگیرد» را بخوانید. بعد از خواندن این کتاب به این فکر میافتید که برای خودتان دوقلویی کتابی دستوپا کنید البته اگر تا به حال نداشتهاید که بعید است. دوقلویی کتابی یعنی دوست کتابی شما. دوستی که سلیقه یکدیگر را میشناسید و همین شناخت یعنی یک راه میانبر برای رسیدن کتابهای خوب.
.
#اعترافات_یک_خوره_کتاب
#هیچ_چیز_جای_کتاب_را_نمیگیرد
#نشرمون
@homsaaa
.
سلام سلام
این کتاب رو یادتونه. کتاب گورهای بیسنگ. خانم رحمانی نویسنده کتاب لطف کردند و برای من چند جلد فرستادند تا به قید قرعه به اعضای کانالم هدیه بدم. چون استقبال از این کتاب خوب بود این بار بین سینفر اولی که بهم پیام بدن و اسم کتاب رو بنویسند قرعهکشی میکنم :))
منتظر پیامهاتون هستم.
#عیدی
.
@homsaaa
.
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
.
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
.
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
.
.
.
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا برهوس دولت دنیا زد و رفت
.
#سایه
@homsaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
به شکوفه ها، به باران، برسان سلام ما را ...