eitaa logo
هُمسا
153 دنبال‌کننده
48 عکس
11 ویدیو
2 فایل
ارتباط با من: @A_taheri1
مشاهده در ایتا
دانلود
. بسم‌الله🍃 . محفل از این شماره قرار است وقف پیدا کردن و نشان دادن آدم‌ها بشود. قرار است هر شماره‌اش به بهانه یک شغل یا حرفه و کار، برود سراغ آدم‌ها و من و شما و کسانی را نشان بدهد که کارها و حرفه‌ها و شغل‌ها با آن‌ها معنا گرفته‌اند و گره خورده‌اند. . ما در این شماره ذره‌بین برداشته‌ایم و روی مداحان گرفته‌ایم. تلاشمان این بوده که جنبه‌های مختلف زندگی یک روضه‌خوان را بکاویم و چم‌ و‌ خم این حرفه را موشکافی کنیم. این محفل شما را کم دارد هم محفل ما باشید. 🔸از اینجا محفل را تهیه کنید و بخوانید 😍 https://mabnaschool.ir/product/mahfel7/ @homsaaa
بسم الله🍃 . سلام کرد و گفت: سمانه‌ام و به عنوان راه‌بلد افتاد جلو. قرار بود خوابگاه را نشانم بدهد و زود برگردد. زودش شده بود دو ساعت تمام. گرم و پرشور حرف می‌زد، از قم و جامعةالزهرا و کشورش هند برایم گفت. وقت رفتنش که شد شماره‌ی موبایل و آیدی‌‌های یکدیگر را گرفتیم و خداحافظی کردیم و به اولین و شاید آخرین دیدار حضوریمان خاتمه دادیم. . محرم دو سال پیش بود که دوسه تا لینک و پشت‌بندش سه‌چهارتا وویس سی‌چهل ثانیه‌ای فرستاد واتس‌اپ. با لینک‌ها رفتم یوتیوب. لینک اول یک زن با ساری لیموی نشسته بود و خیره به لنز دوربین شعر می‌خواند. لینک دوم مردی تقریباً شصت‌ساله در حسینیه‌ای سخنرانی می‌کرد. با لینک سوم راهی بین‌الحرمین شدم. مردی با موهای بلند در میان جمعیت بیست‌سی نفره‌ای ایستاده بود و مداحی می‌کرد. با دیدن این فیلم‌ها فقط یک چیز دستگیرم شد اینکه هر سه از امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌گویند. از سمانه خواستم برایم ترجمه کند. گفت: خانمی که ساری زرد لیمویی پوشیده هندوی براهمه است و شعری در مدح امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌خواند و فیلم دوم سخنرانی یکی از رهبران هندو در دهه محرم است. . مرد فیلم سوم اما مداح بود. مداحِ هندوهای که برای امام‌حسین (علیه‌السلام) عزاداری می‌کنند. او می‌خواند و بقیه به سروصورتشان می‌زدند. مردی با یقه‌ی باز و موهای پریشان. همانطور که شعر می‌خواند با انگشت اشاره‌اش به حرم امام‌حسین (علیه‌السلام) اشاره می‌کرد. جاهای از شعر صدایش اوج می‌گرفت و محکم می‌کوبید به سینه‌اش. اغراق نکرده‌ام اگر بگویم به پهنای صورتش اشک می‌ریخت. بیست‌سی نفری که دورش نشسته بودند همه دل‌سوخته‌ بودند و از آن دست مستمع‌ها که صاحب سخن را بر سر ذوق می‌آورند. سمانه می‌گفت: روز عاشورا این مرد تا ظهر آبی نمی‌نوشد و پا‌برهنه میان دسته‌ی عزا راه می‌رود و نوحه‌خوانی می‌کند. . @homsaaa
هدایت شده از مجله مجازی محفل
📌 فکر می‌کنم هرکسی تجربه‌اش کرده باشد! کافی‌ست یک سر به دفترچه‌ی تلفن گوشی‌تان بزنید؛ یکمی که بالا و پایینش کنید حتماً می‌رسید به یک اسمی که مثلاً ذخیره‌اش کرده‌اید،«مهناز خانم آرایشگر یا اصغر آقای بنا». یا اگر مشغول درس و بحث باشید حتماً داخل گوشی‌تان شماره‌ای هست که ذخیره‌اش کرده‌اید، آقا یا خانم فلانی استاد فلان درس. و حداقل یک مخاطب در لیست شما هست، که جلوی اسمش، شغل یا کارش را نوشته‌اید. اگر بخواهیم دقیق‌تر نگاه کنیم، ما آدم‌ها را، به کار یا شغل‌شان می‌شناسیم. حتی بعدها که یک نفر عمرش در دنیا تمام شد، اگر بخواهند یادش کنند، می‌گویند:«وقتی که زنده بود، شغلش این بود و فلان کار را می‌کرد». از آنجا که ما تشنه‌ی دانستن زندگی آدم‌ها هستیم و دوست داریم که بدانیم آدم‌ها زندگی‌شان چطور گذشته است و می‌گذرد، از این شماره آمدیم و رفتیم روی شخصیت‌ها و کارهایی که انجام می‌دهند. قرارست کنار هم درمورد کارها و شغل‌ها و شخصیت‌های‌شان بخوانیم و صحبت کنیم. شما را نمی‌دانم اما ذهن من می‌گوید:« انسان‌ها به کار‌های‌شان زنده‌اند» و من دوست دارم که بدانم شخصیت‌ها و آدم‌ها چطور زنده هستند . . . 📝 @mahfelmag
. من معتقدم ایده‌ها خودشان را با مغناطیس مرموزی به نویسنده چفت می‌کنند. طوری که نمی‌دانید چرا دارید داستان زیردست‌تان را می‌نویسید. . @homsaaa
. من آدم تغییر عادت‌ها نیستم. هیچ وقت بلد نبوده‌ام که جز پشت میز کارم کارهای محفل را پیش ببرم. اما این شماره توی ماشین، زیر سِرم یا در صف انتظار پزشک و سونوگرافی و آزمایشگاه محفل می‌خواندم: مطالبی که بین من و نویسنده‌ها در حال رفت‌وآمد بودند تا همه آماده و یک‌جا با عنوان محفل خیاط منتشر شوند. . هنوز متن‌ها نهایی نشده مجبور به یک کوچ اجباری شدم. وسایلم را تا حدودی جمع‌وجور کردم و مهمان خانه مادرم شدم. تجویز پزشک بود. نیاز داشتم کسی مراقبم باشد. ضعف و سرگیجه باعث شده بود برنامه‌ی جدید جایگزین عادات همیشگی‌ام شود. در آن روزها که استرس برایم سَم بود دوستان و همکارانم بهترین همدمم بودند و هر بار که جویایی حالم‌ می‌شدند و یا گوشه‌ای از کار را می‌گرفتند انگار دنیا با تمام اعوان و انصارش برویم می‌خندید. . محفل برای من مرکز دنیاست. دانه‌ای است که به قول استادم قرار است درختی تناوری بشود و بعد ثمر بدهد. نامش ماندگار و عزیز! . محفل برای من یک نقطه پرش بوده و هست. نقطه‌ای که باب آشنایی و هم صحبتی من با نویسندگانی‌ست که روزی هر کدام در سرزمین ادبیات حرفی برای گفتن خواهند داشت. یاد می‌گیرم از تک‌تکشان و قدردان زحمات و تواضع بی‌اندازه‌شان هستم. . محفل ۹ از راه رسیده و من بیشتر از هر وقت دیگر دوست دارم در مورد تک‌تک مطالب کار شده در مجله بازخورد بگیرم. از همه دوستان خواسته‌ام به یک خداقوت اکتفا نکنند و اگر نکته‌ای به ذهن‌شان می‌رسد و یا جای خالی مطلبی به چشمشان آماده‌ بگویند. شما هم اگر محفل را خوانده‌اید خوشحال می‌شوم با هم گپ‌و‌گفتی داشته باشیم. لطفتان مستدام🌷 . @homsaaa