برای من، منی که از وقتی یادش میآید، صبحِ چهارده فروردین را باید در مدرسه میگذرانده، سیزدهبهدر و فردایش روزِ دربهدری بوده است. چه زمانی که دانشآموز بودم چه این سالها که معلمم، چهاردهمین روز سال، نچسب و پُرخمیازه و بیریخت است. به قول سیمین انگار با جاروی خیس پشت آدم را نوازش میکنند.
امروز اما فرق داشت. (بین این دو خط منحنی بگویم که این فروردین هر روزش فرق دارد!). از چند معصوم به طرق مختلف روایتهایی داریم شبیه تَهادَوا تحابّوا که هدیه بدهید تا محبت بینتان زیاد شود. محمدامین برایم از مشهد تسبیح آورد. محمدحسین مهر تربتِ نُقلی. محمدامین یک تکهسنگ از کنار یک معدن در تفت، شهری پدریاش برایم آورد. (خوشحال شدم که دیوانهای مثل خودم در بین هشتادیها هم وجود دارد که با خودش سنگ و کلوخ به یادگاری و سوغات همراه کند).
اما تیر آخر را آقای جوانشیر، مسئول روابط عمومی مدرسه به من زد. صدایم کرد که بیا پستچی برایت بسته آورده. رفتم. پاکت، علامت و اسم یکی از سایتهای فروش کتاب را داشت. با خودم گفتم یعنی انقدر در سایتها و کتابفروشیها قِل خوردهام که یادم نمیآید چه زمانی سفارش دادهام؟! گفتم لابد یادم رفته است دیگر!
از دفتر تا اتاقم نزدیک ۷۰ثانیه طول میکشد. طاقت نیاوردم که به اتاقم برسم و بعد بسته را باز کنم. همان وسط حیاط بازش کردم. پاهایم قفل کرد. یادم آمد که روزهای پیش، جایی گفته بودم که این دو کتاب را دوست دارم هدیه بگیرم. و خدا شاهد است که حتا با بدجنسی هم نگفته بودم. کاملا شوخی بود. ته دلم هم نبود که اینجوری بگویم تا یکی به خودش بگیرد و صاحب دو کتاب جدید بشوم.
من یک نظریهای دارم که اسم و فامیلِ آدمها، روی خلق و خو و منش آنها، تاثیر مستقیم دارد.
حالا فرض کنید کسی، نام خانوادگیاش، صاحبدل باشد. با فرضیهٔ من، این آدم و دلش، رابطهٔ خاصی خواهند داشت.
و خب، دلِ بعضی آدمها بزرگ است...
آقای صاحبدل، در آن گروه بود و این دو کتاب را به عنوان تیر آخرِ چهاردهم فروردین به سمت من انداخت.
ما دو نفر، تا به حال همدیگر را ندیدهایم؛ ولی دیدهایم. کمتر از یکسال است که همدیگر را میشناسیم؛ ولی سالهاست.
امروز، بیستوهفتِ اسفندترین چهاردهِ فروردین بود.
خداروشکر...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
#قافخوانی؛ قسمت ۰ @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ضمن عرض خوشآمد به عزیزانی که روزهای اخیر به جمع اهالیِ هُرنو اضافه شدهاند، اینجا دربارهٔ #قافخوانی توضیح دادهام.
گفتم شاید سوال شود که ماجرای #قافخوانی های روزانهام در اینجا، چیست.
ارادت.
دعاجو و دعاگو.
18463الهی-العفو-ببین-گناه-باهام-چه-کرده.mp3
31.02M
ببین گناه، باهام چی کرده...
دعاجو و دعاگو...
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
#الهی
خوشا به حال کسانی که
عبادت محبّانه دارند...
سحر سیزدهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دورهمی چیکتاب-بر جادههای آبی سرخ-جواهری.mp3
29.67M
اینجا دربارهٔ این گفتم که ما چرا باید #نادر_ابراهیمی را بخوانیم.
اگر بخواهیم یک داستانِ صرفا داستان بخوانیم، هستند نویسندگانِ معاصری که از جهت فرم و ساختار از نادر جلوتر باشند. (گرچه که در خبره بودنِ نادر بحثی نیست.) اما در هر صورت، نادر یک سرمشق خوب برای نویسندگی نخواهد بود؛ بسا که ممکن است قلم و دستخطِ نادر رهزن هم باشد.
پس چرا باید نادر بخوانیم؟
به خاطر #جهانبینی نادر.
در اغلب آثار نادر، با سه کلیدواژه مواجه هستیم:
۱. عشق زمینی
۲. مذهب
۳. وطن
و گمان میکنم همین سه مقوله است که در ایرانِ امروز، نیاز به بازخوانی دارد. آن هم توسط هر ایرانیِ راستین.
عشقِ زمینی، ریشهٔ خانواده را مقاوم میسازد، مذهب، به خانواده معنا و ایمان میدهد و ایمانِ خانواده در گروِ وطندوستی است.
ما، باید نادر ابراهیمی بخوانیم.
#نادر_ابراهیمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
937.4K
#قافخوانی؛ قسمت ۱۵
صفحات ۷۸ و ۷۹ و ۸۰
🔷 ملوث. [م ُ ل َوْ وَ] (ع ص) آلوده. (غیاث) (آنندراج). آلوده شده. آلوده به پلیدی. (از ناظم الاطباء).
🔷 سیاست کردن. [سیا س َ ک َ دَ] (مص مرکب) حکومت کردن. داوری نمودن. داوری کردن. عقوبت کردن بطور رسوایی و افتضاح. (ناظم الاطباء)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
#الهی
اگر من بنده نیستم،
تو که مولای من هستی...
سحر چهاردهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از «هیام«
دنیا برایتان چه مزه ایست...
.
دروغ چرا؟ دنیا برایم خوشمزه است.
خیلی دوست داشتم دنیا خوش عطر و طعم به نظرم نیاید، دلم میخواست نه مثل آن بزرگ عالمیان که فقط کمی مثل او دنیا ناچیز و نامقدار میبود برایم اما فعلا دنیای من طعم کوکا کولای تگری دارد.
کوکا کولای تگری ای که سر ظهر زیر تیغ مستقیم آفتاب سر میکشی، همان کوکایی که بعد از خوردن غذای چرب میچسبد به جانم، کوکا کولای شیرین و پر گاز تگری .
دنیای من این طعم بینظیر را دارد، طعم نوشیدنیای که گاهی میان خوردنش یادت میفتد که چقدر این برند مزخرف است و با آرمان های من منافات و دشمنی دارد و ارزش خرید ندارد، اما باز هم کفهی مزهی استثنائی اش سنگین تر میشود و با خودت میگویی همین یکبار و باز سرخوشانه لیوان بلوری پر از یخ و کوکا را سر میکشی.
دنیا برای من کوکاکولایی است که درست همان لحظه که داری از شیرینی و خنکی و گاز دار بودن به قاعده اش کیفور میشوی عذاب وجدان مزخرفی یقهات را میگیرد که این برایت ضرر دارد، سنگینت میکند، چاقت میکند، سلامتت به خطر میافتد.
دنیای من طعم همان نوشابه سیاه خودمان را میدهد که زرق و برق قوطی فلزی اش برایم جذاب تر از گونهی شیشهای اش است.قوطی های خنکی که نه قدرت نخوردن محتویاتش را دارم و نه طاقت عقوبت زیاد خوردنش را....
.
#چالش_طور
#مزهی_دنیا
#استخوانیدردستجذامی
#ببین_کاراتو
@behhbook
.
@hiyaam
[ هُرنو ]
دنیا برایتان چه مزه ایست... . دروغ چرا؟ دنیا برایم خوشمزه است. خیلی دوست داشتم دنیا خوش عطر و طعم ب
من هم همین که خانم ذجاجی گفتند...
24.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من در زندگی، نعمتْ کم نداشتهام. البته که نتوانستهام شکرِ همهٔ آنها را در حد وسعتشان، به جا بیاورم. کمبضاعتم و گیج.
اما یکی از مهمترین نعمتهایی که دارم، محیط کارم است که بیشتر محیط زندگی است تا محیط کار صرف.
معلمی سختی دارد. روزهای تلخ، کم ندارد. غم و غصه، تا دلتان بخواهد. تا دیروقت مدرسه ماندن و شرمندهٔ خانه شدن، فتّ و فراوان. مسافرتهای چندباره در سال. حرفشنیدن از اطرافیان، چه بسا! درآمدِ نه چندان مطلوب (به قدری که گاهی اوقات محدودت میکند، هر تفریحی نمیتوانی داشته باشی، هر سفری نمیتوانی بروی، دخل و خرجت اگر با هم بخواند هم باید بدوی تا به گرد سرعت تورم برسی، از دیگران طعنه بشنوی که با مدرک معماری و مرمتات، معلمیات چه بود و...)
اما،
برکت دارد، بیشمار. دعای خیر اولیا دارد، سرشار. نفسبهنفس بودنِ با نوجوانِ زلال دارد، افزون. دغدغهٔ ارزشمند دارد، معتنابه. زندگیِ معنوی در جوار رفقا دارد، وافر! و حالِ خوب دارد، گسترده...
حیفم آمد که حالِ خوبِ نمازخانهٔ امروزمان بعد از نماز عصر را به چشمانِ خوشبینِ شما نرسانم...
و کاش که این دعای حضرت زهرا (س) در حقمان جاری شود که:
اللهم استعملنی لما خلقتنی له
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
#الهی
پیشانی بر خاک نهادن آسان است؛
دل از خاک برداشتن دشوار است...
سحر پانزدهم
#الهینامه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف