eitaa logo
حسینیه هنر سبزوار
621 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
323 ویدیو
10 فایل
صفحه رسمی «حسینیه هنر سبزوار»؛ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی 📬 سبزوار، میدان 22 بهمن، خ بیهق 18، حسینیه هنر سبزوار ارتباط با ما: 09156539436 @esmail_hashemabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
حسینیه هنر سبزوار
🔻 روایت دوم؛ رزق لایحتسب 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار آ
🔻 روایت سوم؛ آوارگان 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار رسیدیم بعلبک. برای شیعیان سوری دو جور چادر زده بودند. یکی‌اش را گروه‌های جهادی زده بودند که خوب بود. یک جور دیگر، با هر چه دست‌شان رسیده بود از لوله‌ها و طناب گرفته تا تکه‌های نایلون و پارچه و پتو، یک چهاردیواری درست کرده بودند که شب‌ها از سرما نلرزند. پیرمرد، پیرزن، مادر شهید، فرزند شهید، همه سر دماغ‌ها و روی لُپ‌ها از سرما سرخ بود. توی چشم‌های پدری که دختربچه‌ی مریض و بی‌حالش را بغل گرفته بود، شرمندگی را احساس کردم. خیلی دلم سوخت. حزب الله و گروه‌های جهادی دَوا و دکتر رسانده بودند، اما آن بچه جای گرم می‌خواست که نبود. هر روز مریضی‌شان بدتر می‌شد. بچه‌های جهادی یک مرد جوان را نشان دادند که امروز نوزادش به دنیا آمده بود. گفتند: «توی یک ساختمان نیمه‌کاره، با پتو و لحاف یک چهاردیواری برای خودش درست کرده بود که زن و بچه‌ش را ببرد آن‌جا. به‌ش گفتیم: "اینطوری که بچه‌ت می‌میره." اما چاره‌ای نبود. با کمک‌های مردمی، دو شب هتل کرایه کردیم که حداقل بچه‌اش همان‌روز‌های اول از سرما نمی‌میرد.» یک زن سوری جوان با دور و بَرش چندتا بچه، روی سرش پتو کشیده بود تا گرم بماند. یک لحظه برگشت سمت من و نگاهم کرد. سرم را انداختم. چندتا خانم سوری دیگر دورمان را گرفتند. ناامید بودند. می‌گفتند: «فقط امید ما به خداست.» یکی از بچه‌های جهادی که با خانواده آمده بود، توی بعلبک خانه‌ موقت داشت. می‌گفت: «خودم و خانواده‌ام رفتیم توی آشپزخانه، اتاق رو دادیم به یک خانواده سوری.» بعضی خانه‌ها بیست، بیست و پنج نفر با هم زندگی می‌کنند. زن و مرد جدا. بعضی دیگر از مردم لبنان هم خانه‌هایشان را پُر از مردم سوریه کردند. عین اربعین. ادامه دارد... 📍لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊 محمد حکم‌آبادی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#ویژه 🔻 روایت سوم؛ آوارگان 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوا
🔻 روایت چهارم: سبزواری‌ها این‌جان. 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار هنوز یک ربع نشده بود که رسیده بودم بعلبک. به آقایی گفتم: «سبزواری‌ام» گفت: «سبزواری‌ها که این‌جان. برگرد.» سرم را که چرخاندم، عباس فرهودی را دیدم. بچه‌های جهادی پایگاه شهید شجیعی که بعد از چندسال اردوی جهادی، آمده بودند لبنان. حاجی ارقند و بقیه بچه‌ها را هم یکی یکی دیدم و احوالپرسی کردیم. از حرم امام رضا، پاکت‌های نمک متبرک آورده بودم. به بچه‌های سبزوار چندتا دادم تا قاطی غذای نیازمند‌ها کنند. یکی دو تا هم قسمت لبنانی‌ها شد. نمک را گرفتند و به چشم‌شان کشیدند. حرم امام رضا نرفته بودند. خیلی امام رضا را دوست داشتند. همان‌جا وضعیت چادر‌ها را بررسی کردیم. بخاری نفتی نداشتند. سرما تا استخوان آدم می‌رفت. یک کلیپ ضبط کردم و از مردم سبزوار خواستم یا علی بگویند و پول خرید 50 تا بخاری نفتی را جمع کنیم. همان‌دم به بچه‌ها پول دادم و گفتم: «بخرید. ان شا الله پول می‌رسه.» صبح روز بعد، بچه‌ها صوت فرستادند: «بعلبک برف سنگینی آمده. با بچه‌ها شبانه بخاری‌‌ها را خریدیم و پخش کردیم. بچه‌های حزب‌الله هم سوخت رساندند.» گفتم: «کو عکس؟» گفت: «اصلا فرصت نشد حاجی!» چادر‌ها با بخاری هم گرم نمی‌شد. نهایت از سرما نمی‌لرزیدند. همان روز وقت رفتن، دو تا پسر نوجوان سوری دنبال‌مان آمده بودند. گفتند: «لباس نداریم.» بچه‌ها گفتند: «فردا بیا. برات میاریم.» به همان فارسی و عربی قاطی، گفت: «شب تا صبح می‌لرزیم؛ چطوری تحمل کنیم؟» حاج‌ابو‌الفضل ارقند کاپشن‌ش را در آورد و داد به پسر سوری. گفتند: «حرام... حرام...» منظورشان این بود که چون خودت سردت می‌شود، ما نمی‌توانیم قبول کنیم. هر کار کردیم قبول نکردند و رفتند. ادامه دارد... 📍 لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊 محمد حکم‌آبادی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
✌️ روایت اول؛ تا آزادی قدس 🎙 راوی: امیرحسین ارشادی؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزو
🔻 روایت دوم؛ درخواست خروج راوی: امیرحسین ارشادی؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار باید برای رساندن کمک‌های مردم سبزوار و کار رسانه‌ای به لبنان می‌رفتیم. اما دو مانع بزرگ داشتیم. بعد از سقوط دمشق، پروازهای ایران به بیروت محدود و امنیتی شده بود و هماهنگ کردنش کار نزدیک به محال. مشکل بعدی مصوّبۀ جدید حوزۀ علمیه بود: «درخواست خروج از کشورِ هیچ طلبۀ مشمولی به مقصد سوریه و لبنان تأیید نشود.» برای درخواست خروج از چند نفر پیگیر شدم. همه می‌گفتند: «به خاطر مصوبۀ جدید غیرممکنه.» آخری گفت: «باید شیخ نعیم قاسم تأیید کنه!»... ناامید رفتم مشهد، حرم امام رضا (ع). کنار ضریح توی دلم گفتم: «آقاجان، ما که نمی‌خوایم بریم اون‌جا ماجراجویی و علّافی. تشخیص دادیم که وظیفه‌ست. اگه خیره جور بشه.» به ذهنم آمد به خود آیت‌الله اعرافی، مدیر حوزۀ علمیه کل کشور، پیام بدهم. شماره‌اش را گیر آوردم و ماجرا را برایش نوشتم. و پیام ارسال شد. چند ساعت بعد صدای پیامک گوشی را شنیدم. دیدم که همان شماره جواب داده است: «سلام علیکم. به خاطر مسائلی این امر مصوّب شده. اما مع‌ذلک کار شما توصیه می‌شود.» باورم نمی‌شد. فردایش جمعه بود. گوشی زنگ خورد. از حوزه بود! با این‌که در حالت عادی باید سی میلیون وثیقه گذاشته شود، گفتند که فقط سفته تحویل بدهم. یکی از رفقایم را توی قم فرستادم و سفته را به مرکز مدیریت حوزه رساند. شب‌ش بود که کسی زنگ زد. گفت: «کار شما حل شده.» فکر کردم کارمند سادۀ ادارۀ مشمولین حوزه است. خودش را معرفی کرد: «رفیعی هستم. معاون کل امور طلاب»! فرداصبحش پیامکی برایم آمد: «درخواست خروج از کشور شما تأیید شد.» حالا مانده بود مانع بعدی. با کدام هواپیما برویم؟ ادامه دارد... 🖊 هادی سیاوش کیا 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#ویژه 🔻 روایت چهارم: سبزواری‌ها این‌جان. 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مق
🔻 روایت پنجم؛ ایران ما را ول کرده؟ 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار همین که فهمیدند ایرانی هستیم، دورمان شلوغ شد. یک جوانی گفت:«مشکل ما غذا نیست» گفت:«تکلیف ما چیه؟ باید چه‌کار کنیم؟» چند نفر دیگر آمدند جلو. استخاره می‌خواستند. می‌خواستند ببینند:«برگردند سوریه یا نه؟» خواستم توضیح دهم الان وقت استخاره نیست، دیدم صلاح نیست. همان‌جا با تسبیح استخاره گرفتم. هر دو «بد» آمد. یکی تعریف کرد:«من چند روز برگشتم سوریه. سربازهای تحریر‌الشام آنقدر کتکم زدند که باز آمدم لبنان. شاید اگر می‌ماندم، می‌کشتنم.» بعضی شیعیان، با حزب الله همکاری داشتند و می‌گفتند: «تمام سیستم‌ها افتاده دست تحریر الشام. تحت تعقیبیم. اگه برگردیم سوریه، اعدام‌مون می‌کنند.» بیشتر آواره‌ها اهالی مناطق نبل، الزهرا و کفریا بودند. یکی از جوان‌های آن‌جا گفت: «برویم برای کی مبارزه کنیم؟ برویم سوریه کشته می‌شویم.» یک صبری کرد و ادامه داد:«اگر آیت‌الله سیستانی یا سیدالقائدالخامنه‌ای بگن برگرد، برمی‌گردم و می‌جنگم. حداقل می‌دانیم شهید می‌شوم. ولی الان نمی‌دانیم بدون اذن چه‌کار کنیم! شما بگو چه‌کار کنیم؟» من می‌گفتم:«نمی‌دانم.» بلاتکلیفی اذیت‌شان می‌کرد. گفتند:«ما غذا نمی‌خوایم. ما قرار می‌خوایم. ما مُتِشَتِّت‌ایم.» می‌پرسیدند:«آینده ما چیه؟» همه‌شان شنیده بودند:«ایران پشت سر سوریه و حزب‌الله رو خالی کرده.» ولی هیچ‌کس سخنرانی‌های آیت‌الله خامنه‌ای را درباره سوریه و حزب‌الله گوش نداده بود. بعضی از طلبه‌ها، کارشان را کرده بودند صحبت‌های فرهنگی با اهالی سوریه. جهاد تبیین می‌کردند. بروبچه‌های جهادی سبزوار که رفته بودند آن‌جا، با آواره‌های سوریه صمیمی شده بودند. باهاشان صحبت می‌کردند و ناز‌شان را می‌خریدند. از صحبت‌های آقا برای‌شان می‌گفتند. می‌گفتند: «سید‌القائد گفته به امید خدا پیروزی نهایی از ماست.» حاج‌ابوالفضل ارقند شب‌ها برای بچه‌های سوریه با همان عربیِ نصفه و نیمه که بلد است، قصه تعریف می‌کند. با دوستان دفتر رهبر انقلاب ارتباط گرفتم. گفتم این‌جا نه فقط به لحاظ مالی و امکانات، ضعیف‌ایم؛ بلکه توی رسانه و جهاد تبیین هم عقب افتادیم. ادامه دارد... 📍لبنان، شنبه 8 دی 1403 🖊 محمد حکم‌آبادی 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#ویژه 🔻 روایت دوم؛ درخواست خروج راوی: امیرحسین ارشادی؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در س
✈️ روایت سوم؛ هواپیمای مجروحین 🎙 راوی: امیرحسین ارشادی؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار با کدام هواپیما برویم؟... دو سه هفته موارد و پل‌های متعدد را پیگیر بودیم. چندجایی عکس گذرنامه فرستادیم اما خبری نشد. از طریق حاج‌آقای مهدوی ارفع هم که در لبنان بود، وارد شدیم. داشت رفتن‌مان را جور می‌کرد که پسر جوانش فوت کرد و مجبور شد برگردد. چهارشنبه ۵ دی با آقایی که قبلا برای بچه‌های جهادی بلیط لبنان گیر می‌آورده صحبت می‌کردم که گفت: «فردا‌شب یه پرواز از مشهد به بیروت هست برا مجروحین لبنانی. ببین می‌شه باهاشون رفت.» فوری شمارۀ شرکت هواپیمایی ماهان را گرفتم. گفت: «اُوِره. بسته شده.» با خودم گفتم: «توکل به خدا. مشهده دیگه، نزدیکه؛ هم یه زیارت می‌ریم هم ببینیم می‌شه یا نه.» با رفیقی که قبلا در فرودگاه مشهد بوده هم ارتباط گرفتیم. گفت: «برید پیش مسئول کانتر و بگید از طرف فلانی‌ام.» با یکی از بچه‌های هیأت انصار، که یکی از مأموران حفاظت فرودگاه مشهد را می‌شناخت هم حرف زدیم. گفت: «می‌گم بهش.» غروب پنجشنبه به همسر و مادرم گفتم: «فعلا به کسی چیزی نگید. معلوم نیس جور بشه. شاید صبحونۀ فردا خونه باشم.» وسایل را جمع کردم. با حاج‌آقای حسین‌پور بعد از نماز راهی شدیم. محمد و جواد شمس‌آبادی ما را رساندند. اول رفتیم حرم. زیارتی عجله‌ای کردیم. بعد خودمان را رساندیم فرودگاه. پای کانتر، مسئولش گفت: «بله. می‌شناسم‌شون. ولی شرمنده؛ جا نداریم.» یک پاسدار از سپاه قدس هم آن‌جا بود برای هماهنگی‌های پرواز. پاپیچش شدیم اما هربار می‌گفت: «جا نداره.» «نمی‌شه.» «امکانش نیست.»... ما تا فرودگاه آمده بودیم. نباید تا آخرین لحظه دست برمی‌داشتیم. نشستیم روی صندلی‌های انتظار. من هر چند دقیقه می‌رفتم و خودم را نشان مسئول کانتر می‌دادم. محمد روی صندلی خوابش برده بود. پرواز طبق برنامه ساعت ۰۰:۲۰ می‌پرید. ساعت ۲۳:۳۰ شد. خدمۀ پرواز رفتند. به همسرم پیامک دادم که: «دعا کن. ولی نمی‌شه به احتمال زیاد.» جواب داد: «خیره ان شاء الله. به نیت حضرت اباالفضل برای حضرت ام‌البنین صلوات بفرس.» ساعت ۰۰:۱۰ هیچ مسافری جز ما توی سالن نبود. دیگر بُریده بودم. توی گوشی حرفی دلی به خدا نوشتم. زیر لب صلوات می‌فرستادم. گوشی‌ام زنگ خورد. شناس نبود. بی‌حوصله جواب دادم. گفت: «سلام. تا الان با مأمور حفاظت پرواز و خلبان دربارۀ شما دو نفر جلسه داشتیم. کد ملی‌تون رو بفرستین.» همانی بود که رفیق هیأتی‌مان سفارش‌مان را بهش کرده بود. گفتم: «الان که دیگه کانتر بسته‌س و نزدیک پروازه. امیدی هست؟» گفت: «آره. خیالتون راحت. تأخیر داره.» کد ملی را برایش فرستادم. چند دقیقه گذشت و یک‌دفعه کانتر باز شد. آقایی آمد و گفت آماده شویم. انگار دنیا را بهمان داده بودند. ۲۴۰ دلار برای هر نفرمان دادیم و بلیط گرفتیم. از محمد و جواد خداحافظی کردیم. از گیت رد شدیم. از چهرۀ آن پاسدار سپاه قدس معلوم بود جا خورده. داخل هواپیما شدیم. اکثر مسافرها صورت و دست‌هایشان باندپیچی بود. یادم آمد که سوار هواپیمای مجروحین شده‌ایم. به مادر و همسرم پیامک دادم: «جور شد. تا بیروت خدانگه‌دار.» ادامه دارد... 📍 پنج‌شنبه، ۶ دی ۱۴۰۳ | مشهد 🖊 هادی سیاوش‌کیا 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#ویژه 🔻 روایت پنجم؛ ایران ما را ول کرده؟ 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مق
🔻 روایت ششم؛ مربع شهدا 🎙 راوی: هادی حسین‌پور؛ نماینده ستاد مردمی پشتیبانی جبهه مقاومت در سبزوار با آقای آبیار رفتیم مربع شهدا. سوله‌ای که حدود صد خانوادۀ شهید سوری در آن اسکان گرفته‌اند. با خانمی که هم خودش همسر شهید بود و هم دو دخترش صحبت کردم. گفت: «خودم وقت خواستگاری باهاشون شرط کردم که باید روحیۀ استشهاد داشته باشن.» از خانوادۀ دیگری پدر و دو پسر به شهادت رسیده بودند. از برادرزادۀ شهید خیلی خوشم آمد. پسر جوانی بود. چه خوب سقوط سوریه را تحلیل کرد. به عربی بهشان روحیه دادم: «مشکلات هست اما پیروزی با ماست. قطعا سننتصر. حرف شما من را یاد حرف حضرت زینب در کاخ یزید انداخت...» عجیب بود که عبارت حضرت زینب یادم رفت. بارها روی منبر این جمله را گفته بودم. اما همان جوان حرفم را کامل کرد: «کِد کَیْدک وَاسْعَ سَعْیک و ناصِبْ جُهْدَک فوالله لا تمحُو ذکرنا و لا تُمیتُ وَحْیَنا»: «هر چه می‌توانی نقشه بکش و تلاش کن، به خدا سوگند یاد ما محو شدنی نیست و وحیِ ما را هم نمی‌توانی از بین ببری». 🖊 هادی سیاوش‌کیا 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#ویژه 🎥 فراتر از نهضت 🎙 روایت «زهرا شریعتمدار تهرانی» از روزهای #نهضت_سوادآموزی در سبزوار 📆 به منا
77.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فراتر از نهضت 🎙 روایت «زهرا شریعتمدار تهرانی» از روزهای در سبزوار _با خودش سگ می‌آورد مدرسه. به معلم‌ها گفتم: «یک ماه به من فرصت بدین. اگه نتونستم این دانش آموز رو درست کنم دست به دامن اداره می‌شیم.» مصطفی را گذاشتم ارشد مدرسه. اعلام کردم: _حرف این دانش آموز، حرف منه‌. از معلم‌هایش اجازه گرفتم مصطفی یک هفته کلاس نیاید تا کارهای مدرسه را بهش یاد بدهم. بعد یک هفته که رفت سر کلاس، معلمش آمد و گفت: «زهرا! باورم نمیشه؛ این بچه 180 درجه فرق کرده.» 📚 زندگی‌نامه زهرا شریعتمدار تهرانی، در واحد تاریخ شفاهی حسینیه هنر سبزوار در حال نگارش است. 🏷 تهیه محصولات «حسینیه هنر سبزوار» 🔻 🔗 از غرفه‌‌ باسلام 📍 از حسینیه هنر سبزوار 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#به_زودی ♨️ کتاب شعر «قصه جریحه‌دار شد» به زودی منتشر می‌شود 📚 «قصه جریحه دار شد»، مجموعه‌ای از پنج
39.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ عشق صدا زد که برو 🔺 به مناسبت سالگرد شهادت حمیدرضا الداغی 🎙 خوانش قطعه‌ای از اشعار کتاب «قصه جریحه‌دار شد» 📚 «قصه جریحه‌دار شد»، مجموعه‌ای از پنجاه و چهار شعر است که شاعران در پاسداشت شهید غیرت، حمیدرضا الداغی، سروده‌اند. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
♨️ کتاب شعر «قصه جریحه‌دار شد» منتشر شد 📚 «قصه جریحه دار شد»، مجموعه‌ای از پنجاه و چهار شعر است که شاعران در پاسداشت شهید غیرت، حمیدرضا الداغی، سروده‌اند. ❤️ حمیدرضا الداغی پدری سبزواری بود که در 8 اردیبهشت 1402، حین دفاع از دخترانی در دیار سربداران، به ضرب چاقوی اراذل و اوباش به شهادت رسید. 🖋 این اثر جدیدترین محصول حسینیه هنر سبزوار و اولین کتاب درباره شهید غیرت است که توسط جواد جعفری‌نسب و محمدرضا جعفری‌نسب گردآوری شده است و انتشارات راهیار این کتاب را در 120 صفحه به چاپ رسانده است. این کتاب شامل شعرهایی از علیرضا قزوه، میلاد عرفان پور، رضا یزدانی، مهدی جهاندار و ... است. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
#به_زودی ♨️ کتاب «عطر اسپند و گلاب» به زودی منتشر می‌شود 📚 «عطر اسپند و گلاب»، زندگی‌نامه مستند داس
♨️ کتاب «عطر اسپند و گلاب» منتشر شد 📚 «عطر اسپند و گلاب»، زندگی‌نامه داستانی حاج آقا حسین شهرستانی، پدر معنوی رزمندگان سبزواری، است. ❤️ حسین شهرستانی امام جماعت مسجد آقابیگ سبزوار بود که نقش موثری در تربیت انسان های صالح و رزمندگان سبزواری در دوران دفاع مقدس داشت. 🖋 تحقیق این کتاب توسط محمد حکم آبادی و سمانه آتیه دوست انجام شده است. این کتاب در 352 صفحه توسط انتشارات راهیار به نویسندگی محمد حکم آبادی به چاپ رسیده است. 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
حسینیه هنر سبزوار
✊ کوه است و ایستاده است هنوز شعری از میلاد عرفان پور 📚 «قصه جریحه دار شد»، مجموعه‌ای از پنجاه و چها
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ روایت غیرت: گزارش شبکه خراسان رضوی از مجموعه شعر «قصه جریحه دار شد» 📚 «قصه جریحه دار شد»، شامل شعرهایی از علیرضا قزوه، میلاد عرفان پور، رضا یزدانی، مهدی جهاندار و دیگر شاعران است که در پاسداشت شهید غیرت، حمیدرضا الداغی، سروده‌اند. 👇 تهیه «قصه جریحه‌دار شد» از : 🔻 حسینیه هنر سبزوار 🔺 پاتوق کتاب: خیابان کاشفی، بالاتر از چهارراه دادگستری 🔻 نشر شاهد: دور میدان شهید بهشتی(سی هزار متری)، جنب کانون شهید محمدیانی 🔺لوازم‌التحریر حافظ: خیابان جوانمرد(ابومسلم)، نبش جوانمرد 15 🔻 غرفه‌‌ باسلام 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شهیدی که روی سیم‌خاردار خوابید! 🇦🇫 روایتی از شهید رجب غلامی، همان شهید افغانستانی که در عملیات والفجر ۹ بر روی سیم‌خاردار خوابید تا رزمندگان از رویش عبور کنند و عملیات لو نرود... 📌 خوانش و معرفی کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون؛ خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس توسط مرحوم محمدسرور رجایی (نویسنده و شاعر افغانستانی) 🚩 همراه «حسینیه هنر سبزوار» باشید ➕ @hoseinieh_honar_sabzevar