✅#بیعت_با_سفیر_حسین علیه السلام
🔹سفير آزادگي
🔸حسين عليهالسلام پس از نماز و نيايش جناب «مسلم عليهالسلام» را خواست و روند جامعه و رويدادها را با او در ميان نهاد. آن گاه پاسخ نامهها و پيامهاي بي شمار مردم كوفه را نوشت، و پذيريش دعوت آنان را به آگاهيشان رساند.فرازي از مفهوم آن نامهي مبارك اين گونه بود:اينك فرزند ارجمند عمويم (مسلم بن عقيل) را به سوي شما ميفرستم، تا از نزديك شرايط جامعه و شهر شما را ارزيابي كند، و مرا از ديدگاه و تصميم بجا و نيكوي شما آگاه سازد.
🔹#بيعت_خود_جوش و همگاني مردم با سفير آزادي
🔸سفير حسين عليهالسلام، آن حضرت و خاندانش را بدرود گفت، و رهسپار كوفه گرديد. پس از پيمايش راه و ورود به كوفه، در محفل دوستداران خاندان پيامبر حضور يافت و نامهي پيشواي آزادي را براي مردم مشتاق خواند، و آنان با شنيدن پذيرفته شدن دعوتشان از سوي آن حضرت، بسيار شاد و شادمان شدند، و دريافتند كه او به زودي خواهد آمد.آنان نخست سفير آزادي را در خانه «#مختار » بردند، و سراي او به مركز آمد و شد دوستداران خاندان پيامبر تبديل شد. مردم گروه گروه به ديدار «مسلم» ميشتافتند و او نيز در اجتماع آنان نامهي حسين عليهالسلام ميخواند و آنان يكپارچه اشك شوق ميريختند! كار شور و ارادت مردم به جان آمده بالا گرفت، تا آن جايي كه هيجده هزار نفر با مسلم به عنوان سفير و نمايندهي پيشواي آزادي است دست بيعت و همراهي دادند.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#نامه_جاسوسان_به_یزید
🔹تلاش تخريبي هواداران استبداد
با گسترش موج آزادي خواهي در ميان اقشار گوناگون جامعه، هواداران استبداد و انحصار نيز به تلاش تخريبي خود افزودند، و در اين راستا سه تن از سركردگان آنان به نامهاي: عبدالله باهلي، عمارة بن وليد، و عمر بن سعد نامهاي براي يزيد تنظيم كردند، و در آن نامه، آمدن مسلم به دعوت مردم، و بيعت مردم كوفه با او را به يزيد گزارش كردند و از او خواستند تا «نعمان بن بشير» را از فرمانداري كوفه بر كنار نمايد، و ديگري را به جاي او گسيل دارد.
با رسيدن نامهي آنان، يزيد نامهاي به عبيدالله بن زياد نوشت و به او - كه در آن زمان فرماندار بصره بود - فرمان داد تا با حفظ سمت، فرمانداري كوفه را نيز به كف گيرد. آن گاه ضمن آگاه ساختن او از جنبش استبداد ستيز مردم كوفه، دعوت آنان از حسين عليهالسلام، آمدن سفير آن حضرت به كوفه، و بيعت همگاني مردم با او به عنوان سفير و نمايندهي پيشواي آزادي، به او دستور داد تا با شدت عمل و خشونت و بيداد، كار را بر مردم حق طلب سخت گيرد و مسلم را دستگير سازد و اعدام كند!«عبيد» پس از خواندن آن نامه، آماده شرارت و شقاوت و سركوبي ديگر گرديد، و رفت تا خويش را براي حركت به سوي كوفه آماده سازد.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#اشتباه_در_محاسبه
🔹فضاي تيره و تار و اشتباه محاسبه
🔸در پی ارسال نامه از سوی سیدالشهدا به یارانش در کوفه و ابراز ارادت آنها در پاسخ ها به آن حضرت، يكي از دريافت دارندگان نامه، در تحليل خويش در آن فضاي تيره و تار دستخوش يك اشتباه بزرگ گرديد، و اين اشتباه ثمرهي تلخي به بار آورد. او كه نامش «منذر» آوردهاند، پس از خواندن نامهي آن حضرت در آن جو اختناق و فريب اموي، چنين پنداشت كه اين نامه و پيك، از نقشههاي سازمان جاسوسي «عبيد» است؛ و او با اين كار درانديشهي شناسايي طرفداران آزاديخواه حسين عليهالسلام در بصره، و دستگيري آنان است؛ از اين رو براي نجات خويش از شرارت دشمن، نامه و پيك را به «عبيدالله» تسليم كرد، و «عبيد» نيز - كه داماد او و همسر دخترش «بحريه» بود - از كار او شادمان گرديد و پيك امام حسین علیه السلام را بازداشت كرد، و براي ايجاد وحشت و هراس بيشتر، او را در برابر ديدگان مردم وحشت زده و نگران به دار آويخت و به شهادت رساند.
▪️پس از اين جنايت، «عبيد» به منبر رفت و مردم را از مخالفت با استبداد سياه اموي برحذر داشت و با نواختن مارك آشوبگر و فتنهانگيز بر پيشاني آزايخواهان، به آنان هشدار داد و شب را در بصره خوابيد و فرداي آن شب سياه آهنگ كوفه كرد.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#نقش_شریح_قاضی
🔹بلاي #ناآگاهي و #مسئوليت_ناشناسي
🔸عبیدالله خود را به کوفه رساند و با گزارش جاسوسان خود مطلع شد که جناب هانی جناب مسلم را در خانه خود پنهان کرده.
🔸عبیدالله دستور داد سربازان به خانه هانی هجوم بردند و هانی را به اجبار به کاخ کوفه بردند.
🔸خبر شرارت و خشونت «عبيدالله» از دخمهي استبداد به بيرون سرايت كرد و به «عمرو بن حجاج» - كه پدر «رويحه»، همسر «هاني» بود - خبر رسيد كه او را كشتند.«عمرو» با شنيدن خبر شهادت «هاني» به همراه رزم آوران قبيلهي «مذحج» به سوي قرارگاه «عبيد» روي آورد و آن جا را محاصره كرد، و فرياد برآورد كه:هان اي «عبيد»! من «عمرو بن حجاج» هستم! و اين انبوه سواران نيز شخصيتهاي قبيلهي من ميباشند؛ بدانيد كه ما نه از حكومت بريدهايم و نه از دين و جامعهي مسلمانان دوري گزيدهايم؛ بلكه به ما خبر رسيده است كه سالار و بزرگ قبيلهي ما «هاني» را به فرمانداري دعوت نمودهايد و گويي آن جا كشته شده است، اينك ميخواهيم بدانيم چرا؟ و به كدامين جرم؟
🔸جلاد اموي از اجتماع اعتراض آميز قبيلهي «مذحج» و سخن آنان آگاه شد، ازاين رو به «شريح» دستور داد تا نزد «هاني» برود، و پس از ديدار با او، به سوي بستگان و عشيرهاش بشتابد، و آنان را از سلامت او مطمئن سازد و آنان را به گونهاي به خانه بازگرداند.
✳️«شريح قاضي» نيز نزد آن مرد شهامتمند رفت و پس از ديدن او به سوي قبيلهاش آمد، و به آنان گفت: او زنده است، اما شرايط او را نهان داشت و آن مردم ساده انديش و سست اراده نيز به همين گفتار و خبر چند پهلو بسنده كرده و پراكنده شدند و به خانههاي خود بازگشتند. و بدين سان ناآگاهي مردم و دنياپرستي و #خيانت «شريح» و خوشرقصياش به سود استبداد، راه را به سوي فاجعهاي بزرگ - كه تسلط مجدد خشونت و استبداد و سركوب بيرحمانه و شقاوتبار انديشهي آزاديخواه و نجات مردم و قتل عام مناديان آن بود - هموار ساخت.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#نامه_مسلم_از_میانه_راه
🔹حرکت مسلم بن عقیل از مکه به کوفه در #نیمه_ماه_رمضان
🔸من از مدینه با دو راهنما روانه شدم و راه را گم کردیم و تشنگی بر ما غلبه کرد و آن دو تن بی درنگ مردند ؛ و ما رفتیم تا سر آب رسیدیم و نیمه جانی به در بردیم و این آب در مضیق واقع در بطن جنت است.
🔸😭من از پیشآمد نگران شدم و اگر صلاح بدانید #مرا_معاف_کنید و دیگری را بفرستید.
✋🏻والسلام.
✅#جواب_نامه
🔹حسین بن علی علیه السلام در جواب نوشت:
🔸نگرانم که از ترس ورود بدان جا که فرستادمت استعفا خواسته باشی ، به همان راهی که دستور دادم برو.
✋🏻والسلام...
--------------------------------------------------
📘 #نفس_المهموم #شیخ_عباس_قمی ص ۸۱
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#ادامه_راه_مسلم علیه السلام
🔹مسلم وقتی نامه سیدالشهدا را خواند گفت:من بر خود نمیترسم😭
رفت تا ۵ شوال به کوفه رسید.
👈🏻سپس به منزل مختار وارد شد.
🔸شیعه نزد او رفت و آمد میکردند ، وقتی مسلم نامه امام حسین علیه السلام را برایشان خواند همه شروع به گریه کردند.😭
📚شیخ مفید در ارشاد میگوید:
🔻۱۸ هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسلم بیعت آنها را به امام حسین علیه السلام گزارش داد و دستور آمدن به او داد.
📩ارسال این نامه ۲۷ روز پیش از کشته شدن مسلم بود.
⛔️شیعه آنقدر نزد مسلم رفت و آمد کرد که مکانش فاش شد.
--------------------------------------------------
📘 #نفس_المهموم #شیخ_عباس_قمی ص ۸۲
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#حركت_دفاعي_مسلم
🔹جريان گرفتاري و زنداني شدن «هاني»، به سفير امام حسين عليهالسلام رسيد، و آن حضرت نيز به ناگزير با كساني كه به او دست بيعت داده بودند براي نبرد با «عبيد» و نجات ميزبان باوفا و حق طلب به سوي قرارگاه ارعاب و استبداد حركت كرد.
«عبيد» با آگاهي از موضوع، در دژ فرمانداري پناه گرفت، و دار و دستهي تبهكار او با «مسلم» و يارانش درگير شدند.
✳️در اوج درگيري آزادي خواهان و هواداران استبداد برخي از جارچيهاي #زهدفروش از پنجرههاي فرمانداري سر بر ميآوردند، و با هوچيگري و دغلبازي، از سويي ياران «مسلم» را از ✳️#رسيدن_سپاه_شام ميترساندند، و از دگر سو به طرفداران خود قوت قلب ميدادند تا به شرارت ادامه دهند.
اين شگردها به همراه جنگ و گريز تا غروب آن روز ادامه يافت،
✳️و با فرا رسيدن سياهي شب ياران «مسلم» بتدريج جا خوردند و گرد آن حضرت را خلوت كردند.😭
✳️😭پارهاي به ديگري ميگفت: راستي ما را به اين درگيريها چه كار؟ و چرا ما براي درگيري و آشوب بكوشيم؟
✳️به نظر ميرسد بهتر اين باشد كه #در_خانههاي_خود_بنشينيم و اين دو گروه استبدادگر و عدالت خواه را به حال خود رها كنيم تا خدا ميان آنان داوري كند و صلح و سازش پديد آورد!
[كار خشونت و بي رحمي«عبيد» از يك سو، دجالگري و فريبكاري جارچيهاي او از سوي ديگر،سياست شيطاني تطميع و باجدهي او به سران قبايل و تهديد شرر بار او از طرف سوم،زنگارها و اثرات شوم استبداد و ترور و وحشت بي مهار و دير پاي آل زياد و اميه در دلها از سوي چهارم،و در كنار آن عوامل، #ناآگاهي و #عدم_بلوغ_فكري و #نبودن_رشد_سياسي و #مذهبي در #جامعه به خاطر سركوب دير پاي آزادي بيان و #قلم و سلطهي انحصاري روحيهي منحط دنباله روي و #ستم_پذيري و #تملق_بافي و #بت_سازي از سوداگران و دژخيمان، #اثر_ذلت_آفرين خود را نهاد] و 😭كار به جايي رسيد كه تنها ده تن در غروب آن روز دشوار با «مسلم» ماندند.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#بانویی_آزاده_و_آگاه
🔹آن حضرت براي خواندن نماز مغرب وارد مسجد كوفه شد، ودر حال نماز بود كه 😭آن ده نفر نيز از فشار فضاي ترور و وحشتي كه دگر باره در حال تحميل بود، پراكنده شدند؛ و
😭سفير حسين عليهالسلام پس از نماز و نيايش، خود را تنهاي تنها يافت!
🔸او پس از اين كه خود را تنها يافت، گام به كوچههاي كوفه نهاد و آمد تا به در سراي بانويي آزاده و آگاه رسيد، در آن جا درنگ نمود و از صاحب خانه كه نامش «#طوعه» بود آب خوردن خواست.آن شير زن آگاه و نوانديش به درون خانه رفت و آب آورد و به آن حضرت داد، اما او پس از نوشيدن آب، گرفتاري خود را باز گفت، و #از_آن_بانوي_آزاده_ياري_خواست ؛ و او نيز آن حضرت را به سراي خويش دعوت كرد، و به او پناه داد.آن زن پروا پيشه و شجاع ، پسري داشت كه از حضور «مسلم» در خانه آگاه شد، و با به جان خريدن ننگ جاسوسي، جريان را به هواداران استبداد گزارش كرد.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#پيكار_دليرانه_مسلم
🔹از سوي ديگر جلاد خون آشام اموي، «محمد بن اشعث» را فراخواند و با برگزيدن او به سركردگي گروهي از اوباش و مردم ناآگاه كه خود را مسلمان هم ميپنداشتند! به او دستور داد تا «مسلم» را دستگير و احضار كند.
🔹هنگاميكه سپاه «عبيد» به در سراي آن شير زن رسيد، و «مسلم» صداي سم مركبهاي آنان را شنيد، زرهي خود را بر تن كرد و بر مركب نشست و براي دفاع از حق حيات و آزادي و امنيت خويش به تجاوزكاران اموي مسلك تاخت.
🔹او با شهامت و شجاعتي وصف ناپذير گروهي از تاريك انديشان را به خاك هلاك افكنده بود كه فرمانده آنان فرياد برآورد كه:
▪️«يا مسلم! لك الأمان.»هان اي جوانمرد! تو در امان هستي و ما ديگر با تو نميجنگيم.
🔸او فرمود: امان و پيمان مكاران و بدكاران چه ارزشي دارد؟ و چگونه ميتوان به امنيت دادن آنان اعتماد كرد؟
«و اي امان للغدرة الفجرة؟»
🔸و آن گاه به پيكار دليرانهي خويش ادامه داد.
🔸سپاهيان استبداد فرياد بر آوردند كه:هان اي «مسلم»! فرمانده ما دروغ نميگويد و فريبي در كار نيست. ما نميخواهيم به تو دروغ بگوييم، و تو را فريب دهيم؛ بلكه اگر به راستي دست از پيكار بكشي در امنيت خواهي بود؛ اما آن آزاد مرد حق طلب، بدون توجه به وعدههاي پوچ دشمن به پيكار دليرانهي خويش ادامه داد تا سرانجام بر اثر زخمهاي بسياري كه بر پيكرش وارد آمد و بر اثر خونريزي شديد ضعف بر او چيره شد، مورد يورش سخت قرار گرفت 😭و يكي از سپاهيان شوم استبداد از پشت سر با نيزهاش ضربتي سخت بر او وارد آورد، و آن شيرمرد از اسب بر زمين افتاد، و به بند اسارت كشيده شد.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅#شهادت_جانسوز_مسلم
🔹«عبيد» به عنصر حقيري به نام «بكير بن حمران» فرمان داد كه آن حضرت را بر بام كاخ استانداري ببرد و گردنش را بزند!و آن جنايتكار، «مسلم» را - كه بسان شيري در بند و زنجير بود و از شدت زخمها و خونريزي بسيار، مشعل وجودش آخرين امواج نور و روشنايي را بر آن جامعه و دنياي تاريك انديش و تيره و تار ميپراكند و خيرخواهانه هديه ميكرد - بر بالاي بام برد، در حالي كه نام خدا را بر لب، و ياد او را بر كران تا كران دل و گسترهي قلب داشت، و ستايش خدا را ميگفت، و آمرزش او را جويا بود و بر پيامبرش درود مي فرستاد، گردنش را زد، و آن گاه خود لرزان و وحشت زده از بام كاخ بيداد فرود آمد.
🤔«عبيد» كه آثار ترس و لرزه را در چهرهي منحوس او ديد، پرسيد: چرا دستخوش هراس شده است؟
😒پاسخ داد:هان اي امير! هنگام زدن گردن او، هيولاي سياه رو و زشت منظري را ديدم كه در برابرم انگشت بر دندان ميگزيد و يا لب خود را گاز ميگرفت! به همين جهت من به گونهاي ترسيدم كه هيچ گاه اين گونه دستخوش هراس نشده بودم.«ابن زياد» گفت: گويي ترس و خيال بر تو چيره شده است.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#حضرت_حسین علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
@hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
📢زائرین گرامی:
📎قابل ذکر است که مجموعه «حسینیه» جهت استفاده هرچه بیشتر شما گرامیان از مطالب و آرامش فضای کانال های «حسینیه» ، از تبلیغات و تبادل لینک صرف نظر کرده است.
📎لذا خواهشمندیم در صورت تمایل در معرفی کانال های «حسینیه» در سروش و ایتا با خادمین این مجموعه همکاری نمایید .
1⃣کانال #حسینیه_شعر:
@hosenih
@hosenih
@hosenih
2⃣کانال #حسینیه_روضه_و_مقتل:
@hosenih_maghtal
@hosenih_maghtal
@hosenih_maghtal
🔵لطفا رسانه باشید🔵
🔺التماس دعا🔺
✅ #توطئه_زید_بن_حسن و #هشام و #مسموم_کردن_امام_باقر(ع)
🔹ابا بصیر گفت: حضرت صادق(ع) فرمود: زید بن حسن با پدرم در مورد میراث پیامبر(ص) اختلاف داشت. می گفت من از فرزندان امام حسنم و از شما به میراث پیامبر سزاوارترم. زیرا من از نژاد فرزند بزرگترم باید میراث پیامبر را با من تقسیم كنى و سهم مرا بدهى. پدرم سخن او را نپذیرفت.
🔸زید شكایت به قاضى برد. براى نتیجه و جواب از طرف حضرت باقر زید بن على بن الحسین برادر حضرت باقر پیش قاضى رفت. در این رفت و آمدهاى پیش قاضى یك روز زید بن حسن بزید بن على گفت: ساكت باش پسر كنیز هندى.
🔹زید بن على گفت بیزارم از اختلافى كه نام مادرها را ببرند. به خدا قسم دیگر تا زنده باشم با تو سخن نخواهم گفت برگشت خدمت پدرم.
🔸گفت برادر من قسمى خورده ام. به اعتماد شما می دانم مرا مجبور نخواهى كرد و نا امیدم نمی كنى. قسم خورده ام كه با زید بن حسن صحبت نكنم. دیگر با او در مورد اختلاف حرفى نزنم جریان را توضیح داد كه براى چه قسم خورده. پدرم او را معذور داشت.
🔸زید بن حسن غمگین شد. گفت طرف من بعد از این محمد بن على خواهد شد من با او به درشتى سخن خواهم گفت و آزارش می كنم او مرا محروم خواهد كرد. زید بن حسن به مخاصمه با پدرم برخاست. گفت: برویم پیش قاضى همین كه به طرف قاضى روانه شدند پدرم فرمود: زید تو همراه خود یك چاقو دارى كه پنهان كرده اى؛ اگر آن چاقو گواهى كند كه حق با من است از شكایت دست بر می دارى؟ قسم خورد كه دست برمیدارم. پدرم فرمود چاقو! بگو به اذن خدا كه حق با كیست؟ چاقو از دست زید بیرون افتاد روى زمین. گفت: زید تو ستمگرى محمد باقر(ع) شایسته این مقام است. اگر او را رها نكنى ترا می كشم. زید بی هوش بر زمین افتاد. پدرم دست او را گرفته بلند كرد.
🔹باز فرمود: زید اگر همین سنگى كه روى آن ایستادهایم گواهى دهد قبول می كنى؟ گفت بلى. سنگ از زیر پاى زید چنان تكان خورد مثل این كه می خواست شكافته شود ولى طرف امام تكان نخورد. گفت: زید تو ستم روا می دارى، دست از او بردار اگر دست از او برندارى تو را می كشم. باز زید بی هوش شد.
🔸پدرم دست او را گرفته بلند كرد. بعد فرمود زید اگر این درخت سخن بگوید و بیاید پیش من دست بر می دارى گفت بلى. پدرم درخت را صدا زد به طورى نزدیك شد كه سایه بر سر آن ها افكند. گفت تو به محمد ستم روا می دارى او شایسته این كار است. اگر دست بر ندارى ترا میكشم. زید بی هوش شد. پدرم دستش را گرفته بلند كرد. درخت به جاى خود برگشت.
🔸زید قسم خورد كه با پدرم كارى نداشته باشد و شكایت نكند.
🔸از همان جا پیش عبد الملك مروان رفته گفت: من پیش مردى ساحر و كذاب آمده ام كه نباید او را رها كنى. آن چه دیده بود برایش نقل كرد. عبدالملك براى فرماندار مدینه نوشت كه محمد بن على را دست بسته پیش من بفرست. یزید گفت اگر به تو اجازهى كشتن او را بدهم خواهى كشت. قبول كرد.
🔹وقتى نامه به فرماندار مدینه رسید در جواب نوشت: این نامه را از جهت مخالفت با دستور تو نمی نویسم ولى مایلم در مورد این دستور یك خیرخواهى براى شما بكنم چون ترا دوست دارم. می ترسم از این راه گزندى به تو برسد. چون مردى را كه تو خواسته اى، در دنیا از او عفیفتر و زاهدتر و پرهیزگارتر نیست. وقتى در محراب عبادت قرآن می خواند پرنده ها و درنده ها جمع می شوند از صداى خوش او. هم چون مزامیر داود می خواند. او داناترین مردم است و مهربان ترین مردم و كوشاترین آن ها در عبادت. من شایسته نمی دانم
🔹امیرالمؤمنین درباره او اقدامى كند زیرا خداوند نعمت هیچ طایفه را تغییر نمی دهد مگر این كه آنها راه و روش خود را تغییر دهند. نامه فرماندار كه رسید از راهنمائى او خوشحال شد و فهمید كه واقعاً خیر خواهى نمود، زید بن حسن را خواست و نامه را برایش خواند. زید گفت: به والى پول داده و او را وادار باین كار نموده.
🔸عبدالملك گفت راه دیگرى سراغ ندارى؟ زید گفت آرى اسلحه پیامبر نزد اوست شمشیر و زره و انگشتر و عصا و میراثش. بنویس آن ها را بفرستد اگر نفرستاد راه براى كشتن او باز مىشود.
🔹عبدالملك به فرماندار خود نوشت كه یك میلیون درهم به محمد بن على(ع) بده و بگو تمام آثارى كه از پیامبر مانده در اختیارت بگذارد. فرماندار پیش پدرم آمد و نامه عبد الملك را خواند. پدرم فرمود چند روز به من مهلت بده.
🔸پدرم سلاح و ابزارى تهیه نمود به فرماندار تحویل داد او نیز براى عبد الملك فرستاد. عبد الملك بسیار خوشحال شد. از پى زید فرستاد. وقتى زید آن اثاث را دید گفت: به خدا سوگند از آثار پیغمبر(ص) یك ذره نفرستاده. عبد الملك نامهاى براى پدرم نوشت كه تو پول ما را گرفتى ولى آن چه خواستیم نفرستادى؟
🔸پدرم نوشت آن چه صلاح می دانستم براى تو فرستادم. می خواهى قبول كن مایل نیستى قبول نكن. عبدالملك حرف او را تصدیق نموده مردم شام را جمع كرد و گفت این آثار از پیامبر باقی مانده كه براى من فرستادهاند. سپس زید را گ
رفت و او را دربند نموده به مدینه فرستاد. به او گفت تصمیم دارم كه شركت در خون هیچ كدام از اولاد پیامبر نكنم و گر نه ترا می كشتم. نامه اى نیز براى پدرم نوشت كه پسر عمویت را فرستادم با او به خوبى رفتار كن.
🔹وقتى زید آمد به او فرمود واى بر تو زید چه كارهاى بزرگى می كنى چه از دست تو كه بر نمی آید؟ من می دانم این زین از كدام درخت جدا شده ولى مقدر چنین است واى بر كسى كه شر از او بر خیزد.
🔹مركبى را زین كردند پدرم سوار شد وقتى پائین آمد پاهایش ورم كرده بود دستور داد كفن برایش تهیه كنند. یك قسمت از كفنش لباس سفیدى بود كه با آن احرام بسته بود. فرمود: این پارچه سفید را هم جزء كفن من قرار دهید. سه روز بیشتر زنده نبود از دنیا رفت. آن زین در نزد آل محمد است و آویزان كردهایم.
🔸زید بن حسن نیز چند روز بیشتر زنده نبود. مبتلا به دردى شد كه پیوسته ناتوان می گردید و دیوانه شد. به طورى كه نماز را ترك كرد و از دنیا رفت.
✳️توضیح مرحوم مجلسی:
مثل این كه یك قسمت از آخر خبر حذف شده باشد و چنین معلوم میشود كه در بند نمودن زید و فرستادن او را به آن وضع یك تبانى بوده بین عبد الملك و زید تا آن آقا را سوار بر زین مسموم نمایند. به همین جهت فرمود من میدانم این زین از چه درختى درست شده چطورى نمیدانم كه آلوده بسم است ولى مقدر است كه شهادت من بر این وضع باشد. به همین جهت فرمود زین در نزد ما آویزان است تا كسى به آن دست نزند و یا در رجعت از آن كافر انتقام بگیرند.
🔹ضمناً در این خبر اشكال دیگرى است كه مخالف تاریخى است كه قبلا در مورد شهادت امام نوشتیم و بعد نیز خواهد آمد ممكن است به جاى عبد الملك هشام بن عبد الملك بوده و نسخه برداران اشتباه نوشته اند.
--------------------------------------------------
📘#الخرائج و الجرائح ص 230.
#بحار الأنوار، المجلسی،ج46،331
#حضرت_باقر علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
✅ @hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com
✅ #ملائکه امام باقر(ع) را در بقیع غسل دادند
🔹ابو بصیر گفت: از حضرت صادق(ع) شنیدم كه فرمود: مردى به فاصله چند میل از مدینه زندگى می كرد. در خواب دید كه به او گفتند برو نماز بخوان بر بدن حضرت باقر(ع). ملائكه او را در بقیع غسل می دهند. آن مرد به مدینه آمد؛ دید حضرت باقر(ع) از دنیا رفته.
--------------------------------------------------
✅متن عربی:
🔸الكافی عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَ رَجُلًا كَانَ عَلَى أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ فَرَأَى فِی مَنَامِهِ- فَقِیلَ لَهُ انْطَلِقْ فَصَلِ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ- فَإِنَ الْمَلَائِكَةَ تُغَسِّلُهُ فِی الْبَقِیعِ- فَجَاءَ الرَّجُلُ فَوَجَدَ أَبَا جَعْفَرٍ ع قَدْ تُوُفِّیَ.
--------------------------------------------------
📘#الكافی ج 8 ص 183.
#بحار الأنوار، المجلسی،ج46،219
#حضرت_باقر علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
✅ @hosenih_maghtal
http://hosenih2.mihanblog.com