eitaa logo
حسینیه مقتل
5.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
358 ویدیو
63 فایل
تماس با مدیر : @mostafapi1 حسینیه مقتل در تلگرام: https://t.me/hosenih_maghtal حسینیه مقتل در ایتا: eitaa.com/hosenih_maghtal 🔻 پیج حسینیه مقتل در اینستاگرام : https://www.instagram.com/payegahe_hoseinieh_maghtal
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹حرکت مسلم بن عقیل از مکه به کوفه در 🔸من از مدینه با دو راهنما روانه شدم و راه را گم کردیم و تشنگی بر ما غلبه کرد و آن دو تن بی درنگ مردند ؛ و ما رفتیم تا سر آب رسیدیم و نیمه جانی به در بردیم و این آب در مضیق واقع در بطن جنت است. 🔸😭من از پیشآمد نگران شدم و اگر صلاح بدانید و دیگری را بفرستید. ✋🏻والسلام. ✅ 🔹حسین بن علی علیه السلام در جواب نوشت: 🔸نگرانم که از ترس ورود بدان جا که فرستادمت استعفا خواسته باشی ، به همان راهی که دستور دادم برو. ✋🏻والسلام... -------------------------------------------------- 📘 ص ۸۱ ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
علیه السلام 🔹مسلم وقتی نامه سیدالشهدا را خواند گفت:من بر خود نمیترسم😭 رفت تا ۵ به کوفه رسید. 👈🏻سپس به منزل وارد شد. 🔸شیعه نزد او رفت و آمد میکردند ، وقتی مسلم نامه امام حسین علیه السلام را برایشان خواند همه شروع به گریه کردند.😭 📚شیخ مفید در ارشاد میگوید: 🔻۱۸ هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسلم بیعت آنها را به امام حسین علیه السلام گزارش داد و پیشنهاد آمدن به او داد. 📩ارسال این نامه ۲۷ روز پیش از کشته شدن مسلم بود. ⛔️شیعه آنقدر نزد مسلم رفت و آمد کرد که مکانش فاش شد. -------------------------------------------------- 📘 ص ۸۲ ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹از : حسین ابن علی 🔹به : بزرگان از مسلمین و مومنین 🔸اما بعد ؛ به درستی که هانی و سعید برای آخرین بار نامه های شما را به من رسانیدند و از مقصود شما مطلع شدم و گفتار همه شما این است که 😭ما امام نداریم و نزد ما بیا شاید خدا به وجود تو ما را به راه راست و حق متفق کند . ✳️من برادر و عموزاده و ثقه خاندان خود ، مسلم بن عقیل را نزد شما فرستادم و دستور دادم که حال شما را به من بنویسد. اگر رای بزرگان و خردمندان و فاضلان شما چنان است که نامه های شما دلالت دارند به زودی نزد شما می آیم😭 ان شاالله... به جان خودم امام نباشد مگر کسی که طبق قرآن حکم کند ، عادل باشد و دین حق را مجری دارد و خود را وقف خدا کرده باشد... والسلام,,, -------------------------------------------------- 📘 ص ۷۹ ره ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹مسلم روز ۸ ذیحجه خروج کرد و روز ۹ ذیحجه (عرفه) به شهادت رسید. 🔸ظاهرا خروج مسلم و حرکت امام از مکه ارتباط داشته ؛ خروج مسلم در کوفه و شورش بر حکومت یزید به عنوان نماینده امام به کلی امنیت امام را مختل کرده بود و امام ناگزیر از حرکت بود. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal
السلام 🔹بعد از بی وفایی کوفیان و تنها شدن مسلم علیه السلام ، سفیر امام تنها در کوچه های کوفه سرگردان بود... 🔸طوعه زنی از دلدادگان اهل بیت به مسلم پناه داد اما پسر طوعه که فردی فاسق بود خبر ورود مسلم را به ماموران رساند... 🔹چون مسلم صدای شیهه اسبان را شنید ، لباس جنگ پوشید و به طوعه گفت تو نیکی و احسان را به پایان رسانیدی و بهره شفاعت خود را از رسول خدا(ص) گرفتی. من دیشب عمم امیرالمومنین را در خواب دیدم و فرمود : تو فردا با ما هستی. 🔸چون لشکر به دم خانه طوعه رسید ، مسلم ترسید که خانه را بر او آتش بزنند ، از خانه بیرون شد و چهل و دو تن آنها را کشت. 🔹چون مسلم جمعی از آنها را کشت و خبر به ابن زیاد رسید ، به محمد ابن اشعث نوشت ما تو را فرستادیم تا یک مرد را برای ما بیاوری. در یارانت شکاف سختی پدیدار شد. ✳️ابن اشعث نوشت: ای امیر! به گمانت مرا به دنبال یکی از تره فروش های کوفه یا عجم های پناهنده فرستادی؟ ✳️مگر نمی دانی که مرا دنبال شیری درنده و شمشیر برنده در دست پهلوانی پرنام ، از خاندان خیرالانام فرستام؟ ▪️ابن زیاد پیغام داد امانش بده تا بر او دست یابی... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
السلام 🔹مسلم را اسیر کردند... 🔸چون مسلم بر درِ قصر نشست ، کوزه آبی سردی دید و گفت : از این به من بدهید. گرفت بنوشد ، پر از خون شد و نتوانست بنوشد تا بار سوم که دندان های ثنایای او در جام افتاد و گفت : الحمدلله ! اگر قسمت من بود نوشیده بودم. 😭مسلم را بالای قصر بردند و او تسبیح و استغفار میکرد که با ضربتی سرش را از تنش جدا کردند. سرش از بالای دارالاماره به پایین افتاد و بدنش راهم به همراه سرش پایین انداختند... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
علیه السلام 🔹۹ ذیحجه سال ۶۰ هجری به شهادت رسید. ابن زیاد دستور داد تن مسلم را به دار آویختند و سرش را به دمشق فرستاد. ✳️ و این اولین تنی بود از بنی هاشم که به دار آویزان شد و اول سر بود از آنان که به دمشق فرستاده شد.😭 🔸در مناقب گفته : یزید سر مسلم و هانی را بر دروازه دمشق آویخت. 🔹مقتل شیخ فخرالدین : تن مسلم و هانی را در بازارها میکشیدند که خبر به قبیله بنی مذحج رسید آنها بر اسب ها سوار شدند ، با آنها جنگیدند و تنها را گرفتند و غسل دادند و به خاک سپردند. -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹امام وقتی خبر شهادت مسلم را شنید نامه ای نوشتند: 📩بسم الله الرحمن الرحیم ✉️اما بعد ، خبر جانگدازی به ما رسیده ، مسلم ابن عقیل و هانی ابن عروه و عبدالله ابن یقطر کشته شدند و شیعیان ما از ما کناره گرفتند ، هرکدام شما که دلش میخواهد برگردد ، بر او حرجی نیست و بیعت از او برداشته است. 🔹مردم از اطراف او به هر سو پراکنده شدند ، همان کسانی با او ماندند که از مدینه با وی حرکت کرده بودند و اندکی از آنها که به امام پیوسته بودند. ✳️ #پ.ن: عده ای به خاطر این از مکه همراه امام شدند که تصور میکردند مردم به امام لبیک بگویند و حکومت به دست ایشان بیافتد اما با انتشار این خبر همه کاروان حسینی را رها کردند و امام را تنها گذاشتند.... -------------------------------------------------- 📘 ع ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹حر آنها را واداشت که در سرزمینی که نه آبادی بود و آبی بود منزل کنند. 🔸امام فرمود وای بر تو! بگذار در این ده نینوا یا غاضریه یا در این ده شفیه منزل کنیم... 🔹حر گفت : به خدا نمیتوانم ، این مرد بازرس من است. 🔸زهیر گفت : یابن رسول الله آنچه پس از این باشد بدتر از این است که میبینیم ، جنگ با این عده حاضر برای ما آسان تر است از جنگ با آنها که بعد از این آیند ، به جان خودم پس از این آنقدر لشکر آید که تاب آنها را نداریم... ✳️امام فرمود : من به آنها حمله نمیکنم... و در همانجا منزل کرد. 🔹آنروز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک بود. -------------------------------------------------- 📘   علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
علیه السلام 🔹حسین علیه السلام به یارانش فرمود : به اینها آب بدهید و به اسبانشان هم آب بدهید. آنها کاسه ها را پر از آب میکردند و اسبها آنقدر مینوشیدند تا سیراب شوند. 🔸حصین ابن نمیر حر را به همراه ۱۰۰۰سوار مقابل امام فرستاده بود. 🔹امام فرمود من به دعوت شما آمدم که گفتید ما امام نداریم . اگر مرا نمیخواهید به همان جا که از آن آمدم برمیگردم. 🔸امام به حر فرمود آیا میخواهید با لشکر خود نماز بخوانید؟ ▪️گفت : نه ما به شما اقتدا میکنیم... 🔹بعد از نماز عصر و خطبه امام حر گفت : به خدا من از نامه دعوت به شما خبری ندارم. امام ۲ خُرجین از نامه ها را به حر نشان داد. حر گفت ما از آنها که نامه نوشتند نیستیم و چون به تو برخوردیم از تو دست برنداریم تا تو را در کوفه نزد عبیدالله ببریم. 🔸امام فرمود مرگ بر تو از این کار نزدیکتر است.امام به اصحاب فرمود برخیزید و سوار شوید ، چون خواستند برگردند حر مانع شد. ✳️امام گفت : حُر مادرت به عزایت بگرید ، چه میخواهی؟ 😭حر گفت : اگر عرب دیگری چنین میگفت و مانند تو گرفتار بود از جوابش نمیگذشتم هرکه بود ولی من نمیتوانم جز به نیکی نام مادر تو را ببرم. 🔹حر گفت : من دستور جنگ با تو را ندارم مامورم از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه برم. اگر نمیخواهی از راهی برو که به کوفه و مدینه نرود این پیشنهاد عادلانه ای است. ✅ حضرت پذیرفت و راه قادسیه(کربلا) را پیش گرفت. -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹حسین علیه السلام فرزندان و برادران و خاندانش را دور خود جمع کرد و ساعتی گریست ، سپس فرمود: 🔸بار خدایا! ما عترت پیغمبریم ، بیرونمان کردند😭 و از حرم جدمان راندند، بارخدایا ! حق ما را بگیر و ما را در بر قوم ستمکار نصرت بده. 🔹فرمود: مردم دنیا پرستند و دین لغلغه سر زبان آنهاست و تا زندگی آنها را بگرداند ، آن را نگهدارند و چون به بوته امتحان درآیند ، دین داران کمند. 🔸سپس فرمود: این جا کربلا است؟ گفتند : آری فرمود : این جا کرب و بلاست ، اینجا خوابگاه شتران ما ، کشتارگاه مردان ما و محل ریختن خون ماست. 🔹در آنجا منزل کردند و حر به همراه ۱۰۰۰ سوار هم آنجا منزل کرد و خبر نزول امام را در کربلا به ابن زیاد نوشت. -------------------------------------------------- 📘   علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ 🌐📚 - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐 ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
هدایت شده از حسینیه مقتل
علیه السلام 🔹قاسم ابن الحسن علیه السلام عرض کرد: آیا من هم در کشتگانم؟ 🔸امام بر او رقّت کرد و فرمود: عزیزم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ ✳️گفت : از عسل شیرین تر. 🔹فرمود : آری والله تو هم یکی از آن مردانی که با من کشته میشوی ✳️پس از آنکه ✳️پسر کوچکم عبدالله(علی اصغر) هم کشته میشود. 🔴گفت: عمو جان، به زنان هم میرسند تا آن کودک شیرخوار را بکشند؟😭 🔹فرمود : عبدالله وقتی در آغوش من است فاسقی تیری به گلوی او زند و او ناله کند و خونش در دست من بریزدو آن را به آسمان بلند کنم، 🔸گویم: خدایا شکیبایم و به حساب تو گذارم، آتش در خندقی پشت خیمه ها است شعله کشد و من در ساعت عمرم بر آنها بتازم و آنچه خدا خواهد واقع شود. ✳️او گریست و ما گریستیم و در خیمه ها گریه و شیون از فرزندان رسول خدا بلند شد ✅ : 1⃣وجود قاسم مثل اجدادش سرشار از غیرت است ، وقتی به او میگویند فرزند شیرخوار هم شهید میشود اولین سوالش از عمو این است؛ آیا به زنان هم میرسند؟ -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹عمر سعد به عبیدالله نامه نوشت تا کمی با امام مدارا کند و رهایش کند. شمر ابن ذی الجوشن برخاست و گفت : 🔸اگر حسین را رها کنی ، او رو به توانایی است و تو رو به ناتوانی ، به او این رخصت را مده و پیشنهاد کن با همراهانش تسلیم شود آن وقت در اختیار توست خواستی بگذر و خواستی عقوبت کن. 🔹ابن زیاد گفت : خوب نظری دادی ، این نامه را برای عمر سعد ببر تا بر حسین و یارانش پیشنهاد کند 🔸اگر بی قید و شرط تسلیم شدند آنها را زنده نزد من بفرستد 🔹اگر نه با آنها بجنگد 🔻اگر انجام داد تو زیر فرمان او باش 🔺اگر سر باز زد ، تو فرمانده کل سپاهی ، گردن او(عمر ابن سعد) را بزن و سرش را برای من بفرست. ✳️به عمر بن سعد نوشت: 📝من تو را نفرستادم از حسین دفاع کنی و از طرف او نزد من عذر خواهی کنی ▪️اگر تسلیم شدند بدون جنگ آنها را نزد من بفرست ▪️اگر سر باز زدند 🔘بر آنها یورش ببر تا و کنی که مستحق آنند 🔘اگر حسین کشته شد 😭 که مستحق آن است زیرا ناسپاس و ستمکار است 🔘گرچه پس از مرگ این کار به او زیانی ندارد ولی من با خودم گفتم که : اگر کشتمش چنان کنم ✳️اگر امر ما را اجرا کردی پاداش داری و اگر نپذیری ، برکنار شو و همه را به شمر واگذار. 🔹وقتی شمر نامه را برای عمر سعد خواند ، عمر گفت : وای بر تو ، چه در سر داری؟ خانه ات خراب به خدا به گمانم تو نگذاشتی پیشنهاد مرا بپذیرد و کاری را که امید به اصلاح آن داشتم خراب کردی، بخدا حسین تسلیم نشود ،او روح بزرگواری دارد. ✳️شمر گفت چه میکنی؟ دستور را اجرا میکنی یا لشکر را به من واگذار میکنی؟ ✳️گفت : نه من خود متصدی کار میشوم و تو فرمانده پیادگان شو. 🔹عمر بن سعد شب به سوی حسین علیه السلام یورش برد. ✅ : 1⃣عمربن سعد تا روزهای آخر قصد جنگ با امام را نداشت اما بخاطر حب جاه و مقام دستش به خون امام زمانش آلوده شد. 2⃣تحریک کننده ابن زیاد برای فشارآوردن به سیدالشهدا ، شمر ملعون بوده 3⃣کسی که دستور داد بر بدن امام اسب بتازند و بدن ها را تکه تکه کنند ابن زیاد بوده -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹عمر سعد به عبیدالله نامه نوشت تا کمی با امام مدارا کند و رهایش کند. شمر ابن ذی الجوشن برخاست و گفت : 🔸اگر حسین را رها کنی ، او رو به توانایی است و تو رو به ناتوانی ، به او این رخصت را مده و پیشنهاد کن با همراهانش تسلیم شود آن وقت در اختیار توست خواستی بگذر و خواستی عقوبت کن. 🔹ابن زیاد گفت : خوب نظری دادی ، این نامه را برای عمر سعد ببر تا بر حسین و یارانش پیشنهاد کند 🔸اگر بی قید و شرط تسلیم شدند آنها را زنده نزد من بفرستد 🔹اگر نه با آنها بجنگد 🔻اگر انجام داد تو زیر فرمان او باش 🔺اگر سر باز زد ، تو فرمانده کل سپاهی ، گردن او(عمر ابن سعد) را بزن و سرش را برای من بفرست. ✳️به عمر بن سعد نوشت: 📝من تو را نفرستادم از حسین دفاع کنی و از طرف او نزد من عذر خواهی کنی ▪️اگر تسلیم شدند بدون جنگ آنها را نزد من بفرست ▪️اگر سر باز زدند 🔘بر آنها یورش ببر تا و کنی که مستحق آنند 🔘اگر حسین کشته شد 😭 که مستحق آن است زیرا ناسپاس و ستمکار است 🔘گرچه پس از مرگ این کار به او زیانی ندارد ولی من با خودم گفتم که : اگر کشتمش چنان کنم ✳️اگر امر ما را اجرا کردی پاداش داری و اگر نپذیری ، برکنار شو و همه را به شمر واگذار. 🔹وقتی شمر نامه را برای عمر سعد خواند ، عمر گفت : وای بر تو ، چه در سر داری؟ خانه ات خراب به خدا به گمانم تو نگذاشتی پیشنهاد مرا بپذیرد و کاری را که امید به اصلاح آن داشتم خراب کردی، بخدا حسین تسلیم نشود ،او روح بزرگواری دارد. ✳️شمر گفت چه میکنی؟ دستور را اجرا میکنی یا لشکر را به من واگذار میکنی؟ ✳️گفت : نه من خود متصدی کار میشوم و تو فرمانده پیادگان شو. 🔹عمر بن سعد شب به سوی حسین علیه السلام یورش برد. ✅ : 1⃣عمربن سعد تا روزهای آخر قصد جنگ با امام را نداشت اما بخاطر حب جاه و مقام دستش به خون امام زمانش آلوده شد. 2⃣تحریک کننده ابن زیاد برای فشارآوردن به سیدالشهدا ، شمر ملعون بوده 3⃣کسی که دستور داد بر بدن امام اسب بتازند و بدن ها را تکه تکه کنند ابن زیاد بوده -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ ✅ @hosenih_maghtal
🔹بعد اعلام وفاداری اصحاب حضرت برای آنها دعا کرد و فرمود: ✳️اکنون سر بردارید و نگاه کنید ، آنها جایگاه خود را دربهشت دیدند و آن حضرت منزل یکایک آنها را به آنها نشان میداد و هرکدام در روز عاشورا از هم سبقت میگرفتند که زودتر به منزل خود در بهشت وارد شوند. -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹حسین علیه السلام شب هنگام یاران خود را جمع کرد ، علی ابن حسین(امام سجاد) علیه السلام گوید : 🔸با آن که بیمار بودم ، نزدیک رفتم تا آنچه گوید بشنوم ، شنیدم پدرم به اصحابش گفت: 🔴...اما بعد ، من در میان اصحاب جهان باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمیدانم و در میان خانواده ها مهربان تر و گرمتر و بهتر از خانواده خود نمیشناسم ، خدا شما همه را از طرف من جزای خیر دهد. 🔻به همه شما اجازه دادم آزادانه بروید و من شما را حلال کردم😭 🔻پیمان و تعهدی ندارید 🔻این شب تار شما را فراگرفته در اواج ظلمت آن خود را از گرداب بیرون کشید 🔻هر کدام شما دست یکی از افراد خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد ، زیرا این مردم مرا میخواهند و اگر مرا گرفتار کنند ، به جستجوی دیگران نخواهد آمد. -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
🔹بعد اعلام وفاداری اصحاب حضرت برای آنها دعا کرد و فرمود: ✳️اکنون سر بردارید و نگاه کنید ، آنها جایگاه خود را دربهشت دیدند و آن حضرت منزل یکایک آنها را به آنها نشان میداد و هرکدام در روز عاشورا از هم سبقت میگرفتند که زودتر به منزل خود در بهشت وارد شوند. -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ ✅ @hosenih_maghtal http://hosenih2.mihanblog.com
هدایت شده از حسینیه مقتل
✅تنور خولی 🔻عمرسعد ملعون سر مبارك امام حسين عليه السلام را همان روز كه روز عاشورا بود با خولي بن يزيد و حميد بن مسلم ازدي نزد عبيدالله بن زياد فرستاد، و دستور داد سرهاي بقيه ياران و خاندان حضرت را جدا كنند (كه به روايت مفيد رحمه الله ۷۲ سر بودند) و آنها را بهمراه شمر بن ذي الجوشن و قيس بن و عمرو بن حجاج روانه كوفه كرد، و خود عمرسعد ملعون تا ظهر روز يازدهم در كربلا ماند. آنگاه به كوفه رفت. [1] . 🔺خولي ملعون سر مطهر حسين عليه السلام را برداشت و به تعجيل همان شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نبود به خانه رفت، آن ملعون دو زن داشت يكي از بني اسد و ديگري نوار دختر مالك، و آن شب نوبت نوار بود. طبري و ابن نما از نوار همسر خولي روايت كرده اند كه گفت: آن ملعون سر آن حضرت را به خانه آورد و در زير تغار گذاشت، و وارد اتاق شد و در بستر خود آرميد. به او گفتم: چه خبر داري؟ گفت: ثروت يك دهر برايت آورده ام، اين سر حسين است كه در سراي توست. گفتم: واي بر تو، مردم طلا و نقره بياورند و تو سر پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را آورده اي! بخدا هرگز با تو سر به بالين ننهم. گويد: از بستر برخاستم و به حياط خانه آمدم، و نزد آن تغار كه سر مطهر در زير آن بود نشستم. سوگند بخدا ستوني از نور ديدم كه از آنجا به آسمان سر كشيده، و پرندگان سفيدي اطراف آن مي گرديدند. چون صبح شد آن ملعون سر را نزد ابن زياد برد. [2] . 🔺خولي ملعون سر امام حسين عليه السلام را برداشته و رو به كوفه نهاد. منزل او در يك فرسخي كوفه بود، بخانه خود رفت، زن او از انصار بود و اهل بيت را بجان و دل دوست ميداشت. خولي ملعون از او ترسيد و سر امام حسين عليه السلام را در تنوري پنهان كرد، و بجاي خود برگشت. زن او پرسيد: در اين چند روز كجا بودي؟ گفت: شخصي با يزيد ياغي شده بود بجنگ او رفته بوديم. زن هيچ نگفت، و طعام آورد تا خولي ملعون بخورد و خوابيد. آن زن هر شب براي نماز شب برمي خاست. چون آن شب برخاست خانه را روشن ديد، گويا صد هزار شمع و چراغ روشن كرده باشند. چون نيك نگاه كرد ديد كه روشنائي از آن تنور بيرون مي آيد، تعجب كرد كه من در اين تنور آتش نكرده بودم، اين روشنائي از كجاست! در آن حال كه نور به سوي آسمان مي رفت چهار زن ديد كه از آسمان فرود آمده به سر تنور رفتند، يكي از آن چهار زن سر را بيرون آورده، مي بوسيد و به سينه ي خود نهاده و مي ناليد و مي گفت: اي شهيد مادر، و اي مظلوم مادر، خداوند روز قيامت داد مرا از كشندگان تو بستاند، و تا داد من ندهد دست از قائمه ي عرش باز نگيرم، و آن زنان بسيار گريستند و سر را در تنور نهاده غائب شدند. زن برخاست و به سر تنور رفت و سر را بيرون آورد و خوب به آن نگريست چون حضرت حسين عليه السلام را بسيار ديده بود شناخت. نعره اي زد و بيهوش شد، در آن بي هوشي هاتفي آواز داد كه برخيز تو را به گناه اين مرد كه شوهر تست مؤاخذه نخواهند كرد. زن از هاتف پرسيد: اين چهار زن كه بر سر تنور آمده و گريه و زاري كردند كه بودند؟ ندا رسيد: آن زن كه سر را بر روي سينه مي ماليد و بيشتر از همه مي گريست فاطمه زهرا عليهاالسلام بود، و آن ديگر مادرش خديجه كبري، و سومي مريم مادر عيسي، و چهارم آسيه زن فرعون. چون آن زن بهوش آمد كسي را نديد، سر را برگرفت و ببوسيد... [3] . 🔺... زن خولي گويد: بي هوش افتادم و در عالم غشوه ديدم حوريان بهشتي آمدند... ناگاه ديدم پنج هودج از آسمان به زمين فرود آمدند، و زنان سياهپوش بيرون آمدند و دور تنور حلقه ماتم زدند. در آن ميان يك زن كه سن وي از همه كمتر بود گريبان دريده، گريان سر را از ميان تنور بيرون آورد و به سينه نهاد، و آه و ناله مي كرد و مي فرمود: «ولدي، ولدي، يا حسين، أيها الشهيد، أيها المظلوم، قتلوك! و ما عرفوك و من شرب الماء منعوك». 🔺شهيد ثالث قدس سره در «مجالس» مي نويسد: زن خولي گفت: ديدم آن خاتون سر پرخون را بر روي زانو نهاد، و با گوشه ي مقنعه خون و خاكستر از آن سر و صورت و محاسن پاك مي كرد، و مي فرمود: حسين جان، زمين با آن فراخيش براي تو تنگ شد... [4] . 📚منبع [1] ارشاد: 118:2، : 142. [2] تاريخ طبري: 455:5، : 382، : 401:1. [3]  : 361. [4] رياض القدس: 205:2. @hosenih_maghtal
هدایت شده از حسینیه مقتل
✅ کاروان در مسیر شام 🔻در یکی از آبادی هایی هم که سر مطهر را برده بودند،مردم آن جا دیده بودند که ✳️قلمی از جنس آهن آشکار شد و بدون این که کسی آن را به دست بگیرد،با خون روی دیوار نوشت: ▪️"[أترجو أمة قتلت حسیناً_شفاعة جده یوم الحساب]". 🔺در یک فرسخی آن محل نیز،وقتی برای استراحت ایستادند و سر مطهر را روی یک تخته سنگ گذاشتند،یک قطره خون از آن بر روی سنگ ریخت.از آن به بعد_تا زمان خلافت عبدالملک بن مروان_در عاشورای هر سال،از آن سنگ خون می جوشید و مردم برای عزاداری امام حسین در اطراف آن جمع می شوند. 🔺اما وقتی عبدالملک مروان به خلافت رسید، دستور داد آن سنگ را بردارند و پنهان کنند،از آن پس دیگر اثری از خون مشاهده نشد اما مردم در جای سنگ بارگاهی ساختند و در آن جا عزاداری را ادامه دادند. 📚 ،ص۴۰۸ 📚 ،ج۲،ص۱۲۹ 📚 ،ص۲۲۸ @hosenih_maghtal
✅ورود اهل بیت به شام 🔹مؤلف گوید: صاحب کامل بهایی خبر سهل بن سعد را مختصرتر آورده است و در آن گوید: 🔻دیدم سرها را بر نیزه ها و سر عباس بن علی علیهماالسلام در پیش آن ها بود نیک در آن نگریستم گویی می خندید و سر امام علیه السلام پشت همه سرها و جلوی زنان بود آن را هیبتی عظیم بود ، روشن و تابان ، محاسنش مدور با اندکی سفیدی و به رنگ خضاب شده گشاده چشم ابروها باریک و کشیده، پیشانی باز و میان بینی اندکی بر آمده، لبخند زنان، دیدگانش گویی سمت افق می نگریست به سوی آسمان و باد در محاسن او افتاده به راست و چپ می برد گویی امیرالمؤمنین علیه السلام است.😭 🔸در کامل بهایی است، اهل بیت را سه روز بر دروازه شام بداشتند تا شهر را آیین بستند هر چه تمامتر و بهر زیور و آرایش و آئینه که بود بیاراستند چنان که هیچ چشم مانند آن ندیده بود و آن گاه از مردم شام به اندازه ✳️ مرد و زنان دف زنان بیرون آمدند و امیران با دف و صنج و شیپور با هزاران مرد و زن و 😭جوانان می رقصیدند و دف و صنج می زدند و طنبور می نواختند و مردم شام به انواع جامه ها و سرمه و خضاب خویش را آراسته بودند و بیرون شهر از بسیاری مردم مانند عرصه محشر شده بود جمعیت درهم موج می زدند و چون روز بلند شد سرها را به شهر در آورند و چون وقت زوال شد به در خانه یزید بن معاویه رسیدند از بسیاری ازدحام کوفته و مانده و برای یزید تختی نهاده بودند گوهرنشان و سرای او را به هر گونه زیور آراسته و بر گرد تخت او کرسی های زرین و سیمین نهاده و دربانان یزید بیرون آمدند و آن ها را که حامل سر بودند به سرای او در آوردند چون داخل شدند. گفتند: به عزت امیر قسم که ✳️ را به تمامی کشتیم و برانداختیم و بر کندیم و شرح حال بگفتند و سرها پیش او گذاشتند و در این مدت که اهل بیت در دست آن ها اسیر بودند هیچکس نتوانست بر آن ها سلام کند 🔻ناگهان در این روز پیرمردی از مردم شام نزدیک علی بن الحسین علیهماالسلام آمد و گفت: الحمدلله الذی قتلکم. 🔸شیخ صدوق در امالی روایت کرده است از دربان ابن زیاد که پس از آن گوید: مژده به اطراف بلاد فرستاد و اسرا و سر امام علیه السلام را روانه شام کرد و جماعتی از آن ها را که همراه ایشان رفتند برای من گفتند: که نوحه جن را تا صبح می شنیدند و گفتند: 🔻چون زنان و اسیران را به دمشق داخل کردیم روز بود سنگدلان و درشتخویان اهل شام می گفتند 😭ما اسیرانی زیباتر از این ها ندیدیم شما کیستید. 😭سکینه دختر امام حسین علیه السلام گفت: ما اسیران آل محمدیم پس آن ها را بر پله کانهای مسجد که همیشه جای اسیران بود برپای داشتند و علی بن الحسین علیهماالسلام با ایشان بود جوان بود و پیرمردی شامی نزد ایشان آمد و گفت: ▪️الحمدلله الذی قتلکم و اهلکم و قطع قرون الفتنه. ▪️سپاس خدای را که شما را کشت و هلاک ساخت و شاخ فتنه را ببرید و از ناسزا گفتن چیزی فرو نگذارد. 🔹چون سخن او به آخر رسید علی بن الحسین علیهماالسلام با او گفت: آیا کتاب خدا را خوانده ای؟ گفت: چرا خوانده ام. فرمود: این آیه را نخوانده ای که: ▪️قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی ▪️یعنی از شما مزد رسالت نخواهم مگر خویشان و نزدیکان مرا دوست دارید. پیرمرد گفت: خوانده ام. امام فرمود: ما همانهاییم باز فرمود: آیا این آیه نخوانده ای: ▪️انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا. گفت: چرا پس آن شامی دست به آسمان برداشت و گفت: خدایا سوی تو بازگشتم و از دشمن آل محمد و کشندگان آن ها سوی تو بیزاری می جویم قرآن را خواندم و تا امروز متوجه این آیه ها نشدم. 📚منبع: 📘کتاب شریف شیخ عباس قمی رحمه الله علیه ع ع ع س @hosenih_maghtal
✅ورود اهل بیت به شام 🔹شیخ کفعمی و شیخ بهایی و محدث کاشانی گفتند: در _صفر سر حضرت سید الشهداء علیه السلام را به شام در آورند و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردد. 🔸از ابی ریحان بیرونی در آثار الباقیه نقل است که روز اول صفر سر حسین علیه السلام را به دمشق در آوردند و یزید بن معاویه آن را پیش دست خود نهاد و به چوبدستی بر دندان های پیشین او می زد و می گفت: لست من خندف الخ. 🔹و در مناقب از ابی مخنف است که چون سر آن حضرت را بر یزید در آوردند بویی خوش از آن می دمید بهتر از هر عطری. 🔸سید (ره) گفت: آن مردم سر حسین علیه السلام و اسرا را ربودند چون نزدیک دمشق رسیدند😭ام کلثوم نزد شمر آمد و شمر هم از فرستادگان بود و فرمود: ای شمر به تو حاجتی دارم پرسید: حاجت تو چیست؟ فرمود: چون ما را به شهر در آوردی از دری بر که نظاره گران اندک باشند و با آن مردم که همراه تواند بگوی سرها را از میان کجاوه ها بیرون برند و ما را از آن ها دورتر دارند که از بسیار نگاه کردن رسوا شدیم...😭 اما شمر در جواب آن سؤال امر کرد سرها را بر نیزه کنید و میان کجاوه ها آرند از لجاجت و دشمنی و آن ها را از وسط نظاره کنندگان بگذرانیدند با همان حالت تا به دروازه دمشق رسیدند و😭 آن ها را بر پله های در مسجد جامع بایستادند جایی که اسیران را نگاه می داشتند. 🔹در بحار است که صاحب مناقب به استناد از زید از پدرانش روایت کرده است که سهل بن سعد گفت: به بیت المقدس می رفتم گذرم بر دمشق افتاد و شهری دیدم با جویهای آب روان و درختان بسیار و پرده ها و حجاب های دیبا آویخته، مردم را دیدم شادمانی می نمایند و زنان دف و طبل می زنند با خود گفتم شامیان را عیدی باشد که ما ندانیم. پس چند تن دیدم با یکدیگر سخن می گفتند پرسیدم: شما شامیان را عیدی است که ما نمی دانیم؟ گفت: ای پیر مرد گویا تو بیابانی و چادرنشینی. گفتم: من سهل بن سعدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دیده ام. گفتند: ای سهل عجب نداری که آسمان خون نمی بارد و زمین اهل خود را فرو نمی برد. گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این سر حسین علیه السلام از عترت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است از عراق ارمغان آورده اند. 😭گفتم: واعجبا سر حسین علیه السلام را آوردند و مردم شادی می نمایند. باز پرسیدم: از کدام دروازه می آورند اشاره به دروازه کردند که آن را باب ساعات گویند. 😭سهل گفت: در میان گفتگوی ما ناگهان دیدم بیرقهای پی در پی پیدا شد و سواری دیدم بیرقی در دست داشت پیکان از بالای آن بیرون آورده و سری بر آن بود روشن شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر شتران بی روپوش سوارند و نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟ 😭گفت: سکینه بنت الحسین علیه السلام. گفتم: حاجتی داری تا بر آورم؟که من سهل بن سعد ساعدی هستم جد تو را دیدم و حدیث او را شنیدم. 😭گفت: ای سهل به حامل این سر بگو که آن را پیشتر برد تا مردم مشغول به نگریستن آن شوند و به حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاه نکنند. سهل گفت: نزدیک آن نیزه دار شدم. گفتم: توانی حاجت مرا بر آوری و چهارصد دینار بستانی. گفت: حجت تو چیست؟ گفتم: این سر را از حرم جلوتر بری. پذیرفت و آن زر بدو دادم و سر را در حقه گذاشتند و بر یزید در آمدند من هم با آنها رفتم و یزید را دیدم بر تخت نشسته و تاجی بر سر دارد درّ و یاقوت در آن نشانیده و بر گرد او پیرمردان قریش بودند چون حامل سر بر او داخل شد گفت: ▫️اوفر رکابی فضة و ذهبا - انا قتلت السید المحتجبا ▫️قتلت خیر الناس اُمّا و ابا - و خیرهم اذ ینسبون نسبا ✳️یزید گفت: اگر می دانستی بهترین مردم است چرا او را کشتی؟ ✳️گفت: به طمع جایزه تو. یزید دستور به کشتن او داد و سرش را بریدند. 😭آن گاه سر امام علیه السلام را در طبقی زرین نهاد و می گفت: ▫️کیف رایت یا حسین... ▫️ای حسین قدرت مرا چگونه دیدی؟ 📚منبع: 📘کتاب شریف شیخ عباس قمی رحمه الله علیه س س @hosenih_maghtal
ب به خشم آمد و گفت: ▪️ادعاى دروغ مى كنى اگر بخواهم مى توانم. ▪️زينب فرمود: چنين نيست خدا چنين اختيارى به تو نداده است مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى درآئى.  🔹يزيد سخت خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دين خارج شدند! ▪️زينب فرمود: به دين خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدايت شده ايد اگر مسلمان باشيد. ▪️يزيد گفت: دروغ مى گوئى اى دشمن خدا. 🔸زينب فرمود: تو اميرى به ظلم و ستم دشنام مى دهى و با قدرتت به طرفت تحميل مى كنى. يزيد از سخن زينب خجالت كشيد و سكوت كرد. 😭مرد شامى دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت: اين دختر را به من ببخش. ▪️يزيد گفت: خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد. 🔹لذا زينب مظلومانه با اين كه در دست يزيد اسير است و حامى و پشتيبانى ندارد، اما با يك شجاعت بى نظير و شهامت بى مانند بياناتى ايراد مى فرمايد كه بينى يزيد را به خاك مى مالد تا آنجا كه مى فرمايد: 🔸من تو را انسانى بى قدر و بى ارزش مى دانم و سخت تو را مى كوبم و بسيار تو را توبيخ و سرزنش مى كنم، تو هر چه تلاش كنى و مكر و حيله بكار برى نمى توانى نام ما را از سر زبانها بردارى. محبت ما را از دلها خارج كنى و احکام دين را از بين ببرى، ليكن عار و ننگ كار تو هرگز و با هيچ آبى شسته نمى شود. 🔹راستى عجيب شجاعانه، يزيد را با خاك يكسان مى كند، آرى او دختر اميرمؤمنان على بن ابيطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيامبر و دودمان او فرمود: 🔸 يزيد گمان مى كنى از اين كه همه راههاى زمين و آسمان را به روى ما بستى و ما را مانند اسيران شهر به شهر مى گردانى، نزد خدا خوار و بى مقدار مى شويم و تو مورد عنايت الهى گرديده اى و مقاومت نزد خدا فزون گشته كه اين چنين باد به دماغ افكنده و اظهار خوشحالى و شادمانى مى كنى؟ 🔹چون مى بينى دنيا به كام تو است و كارها بر وفق مرادت جريان دارد؟ و حكومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنين نيست، آرام باش، به جهل و نادانى اتكا مكن، مگر گفته خدا را فراموش كرده اى: كفار گمان نكنند كه مهلت دادن به آنها به خير آنها است بلكه به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند كه براى آنان عذابى دردناك است. 😭اى پسر آزادشدگان آيا از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پس پرده نگهدارى و دختران رسول خدا (ص) به اسارت بسر برند و پرده حجاب آنها دريده و صورت هاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزديك چهره آنان را بنگرند. در حالي كه مرد و محرمى ندارند تا از آنها حمايت كند؟! 🔸آرى چگونه انتظار حمايت داشته باشيم از كسى كه جگر پاكان را به دندان مى كشد و گوشت او از خون شهدا روئيده است و چگونه ممكن است از دشمنى با ما كوتاهى كند كسى كه از روى بغض و كينه به ما نگاه مى كند. 🔹و با چوب خيزران بر لبان و دندان سيد جوانان اهل بهشت مى زند چرا چنين نگوئى كه به خيال خود فتنه را با كشتن ذريه رسول خدا و ستارگان زمين ريشه كن كرده اى، آنگاه پدران خود را مى خوانى، بزودى به آنان ملحق خواهى شد در حالي كه آرزو مى كنى كاش فلج بودم و لال مى شدم و چنين جملاتى را نمى گفتم و چنان كارهائى را انجام نمى دادم، خدايا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگير و آنها را كه خون ما را ريختند مورد غضب خود قرار ده... 🔸هر چند سخن گفتن با تو مصيبتم را تشديد و اندوهم را افزون مى سازد ليكن بايد تو را از اين گردن فرازى فرود آورم و تو را كوچك سازم و بكوبم و توبيخ و ملامت بسيار گويم، هر چند چشم ها اشكبار و سينه سوزان است و چقدر شگفت آور است كه افراد حزب اللّه به دست آزادشدگان حزب شيطان كشته شوند. 🔹مكر خود را بكار گير و كوشش خود را انجام ده ولى بخدا قسم نمى توانى ياد ما را از ميان مردم محو و نابود كنى و احکام الهى را نمى توانى از بين ببرى اما عار و ننگ عمل زشت تو هرگز شسته نمى شود، زيرا راى تو ضعيف و مدت زندگانيت كوتاه و جمعيت و همدستانت اندك و در روز قيامت منادى پروردگار ندا مى دهد: آگاه باش كه لعنت خدا بر ستمكاران محقق است! 📚منابع ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ علیه السلام ▪️ جلد 45 ▪️                    س س ع @hosenih_maghtal
✅زدن چوب خیزران به لبهای امام... 🔷دینوری گفت: پس زنان اهل بیت عصمت را بر یزید بن معاویه در آوردند و زنان حرمسرای یزید و دختران معاویه و کسان وی چون آن ها را دیدند فریاد کشیدند و بی تابی نمودند و شیون کردند و سر حسین علیه السلام پیش دست یزید بود. 🔻سکینه گفت: والله سنگین دل تر از یزید ندیدم و نه کافر و مشرکی را بدتر و درشت خوی تر از او. 🔶یزید سوی سر می نگریست و می گفت: لیت اشیاخی ببدر شهدوا - جزع الخزرج من وقع الاسل... 😭آن گاه امر کرد سر حسین علیه السلام را بر در مسجد دمشق نصب کردند. 🔷سبط در تذکره گوید: از یزید بن معاویه مشهور است در تمام روایات مذکور که چون سر مطهر را پیش روی او گذاشتند اهل شام را نزد خویش بخواند و به بر آن می زد و اشعار ابن زجری را می خواند لیت اشیاخی الخ. 📚منبع: 📘کتاب شریف شیخ عباس قمی رحمه الله علیه س @hosenih_maghtal
هدایت شده از حسینیه مقتل
✅ورود اهل بیت به شام 🔹شیخ کفعمی و شیخ بهایی و محدث کاشانی گفتند: در _صفر سر حضرت سید الشهداء علیه السلام را به شام در آورند و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردد. 🔸از ابی ریحان بیرونی در آثار الباقیه نقل است که روز اول صفر سر حسین علیه السلام را به دمشق در آوردند و یزید بن معاویه آن را پیش دست خود نهاد و به چوبدستی بر دندان های پیشین او می زد و می گفت: لست من خندف الخ. 🔹و در مناقب از ابی مخنف است که چون سر آن حضرت را بر یزید در آوردند بویی خوش از آن می دمید بهتر از هر عطری. 🔸سید (ره) گفت: آن مردم سر حسین علیه السلام و اسرا را ربودند چون نزدیک دمشق رسیدند😭ام کلثوم نزد شمر آمد و شمر هم از فرستادگان بود و فرمود: ای شمر به تو حاجتی دارم پرسید: حاجت تو چیست؟ فرمود: چون ما را به شهر در آوردی از دری بر که نظاره گران اندک باشند و با آن مردم که همراه تواند بگوی سرها را از میان کجاوه ها بیرون برند و ما را از آن ها دورتر دارند که از بسیار نگاه کردن رسوا شدیم...😭 اما شمر در جواب آن سؤال امر کرد سرها را بر نیزه کنید و میان کجاوه ها آرند از لجاجت و دشمنی و آن ها را از وسط نظاره کنندگان بگذرانیدند با همان حالت تا به دروازه دمشق رسیدند و😭 آن ها را بر پله های در مسجد جامع بایستادند جایی که اسیران را نگاه می داشتند. 🔹در بحار است که صاحب مناقب به استناد از زید از پدرانش روایت کرده است که سهل بن سعد گفت: به بیت المقدس می رفتم گذرم بر دمشق افتاد و شهری دیدم با جویهای آب روان و درختان بسیار و پرده ها و حجاب های دیبا آویخته، مردم را دیدم شادمانی می نمایند و زنان دف و طبل می زنند با خود گفتم شامیان را عیدی باشد که ما ندانیم. پس چند تن دیدم با یکدیگر سخن می گفتند پرسیدم: شما شامیان را عیدی است که ما نمی دانیم؟ گفت: ای پیر مرد گویا تو بیابانی و چادرنشینی. گفتم: من سهل بن سعدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دیده ام. گفتند: ای سهل عجب نداری که آسمان خون نمی بارد و زمین اهل خود را فرو نمی برد. گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این سر حسین علیه السلام از عترت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است از عراق ارمغان آورده اند. 😭گفتم: واعجبا سر حسین علیه السلام را آوردند و مردم شادی می نمایند. باز پرسیدم: از کدام دروازه می آورند اشاره به دروازه کردند که آن را باب ساعات گویند. 😭سهل گفت: در میان گفتگوی ما ناگهان دیدم بیرقهای پی در پی پیدا شد و سواری دیدم بیرقی در دست داشت پیکان از بالای آن بیرون آورده و سری بر آن بود روشن شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر شتران بی روپوش سوارند و نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟ 😭گفت: سکینه بنت الحسین علیه السلام. گفتم: حاجتی داری تا بر آورم؟که من سهل بن سعد ساعدی هستم جد تو را دیدم و حدیث او را شنیدم. 😭گفت: ای سهل به حامل این سر بگو که آن را پیشتر برد تا مردم مشغول به نگریستن آن شوند و به حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاه نکنند. سهل گفت: نزدیک آن نیزه دار شدم. گفتم: توانی حاجت مرا بر آوری و چهارصد دینار بستانی. گفت: حجت تو چیست؟ گفتم: این سر را از حرم جلوتر بری. پذیرفت و آن زر بدو دادم و سر را در حقه گذاشتند و بر یزید در آمدند من هم با آنها رفتم و یزید را دیدم بر تخت نشسته و تاجی بر سر دارد درّ و یاقوت در آن نشانیده و بر گرد او پیرمردان قریش بودند چون حامل سر بر او داخل شد گفت: ▫️اوفر رکابی فضة و ذهبا - انا قتلت السید المحتجبا ▫️قتلت خیر الناس اُمّا و ابا - و خیرهم اذ ینسبون نسبا ✳️یزید گفت: اگر می دانستی بهترین مردم است چرا او را کشتی؟ ✳️گفت: به طمع جایزه تو. یزید دستور به کشتن او داد و سرش را بریدند. 😭آن گاه سر امام علیه السلام را در طبقی زرین نهاد و می گفت: ▫️کیف رایت یا حسین... ▫️ای حسین قدرت مرا چگونه دیدی؟ 📚منبع: 📘کتاب شریف شیخ عباس قمی رحمه الله علیه س س @hosenih_maghtal
هدایت شده از حسینیه مقتل
✅خواب سکینه دختر امام حسین علیهم السلام در خرابه شام 🔷سکینه گفت: چون چهار روز از ماندن ما بگذشت در خواب دیدم و خوابی طولانی نقل کرد و در آخر آن گفت: 🔹زنی دیدم در هودج سوار دست بر سر نهاده پرسیدم: کیست؟ 🔸گفتند: فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مادر پدرت سلام الله علیها. 🔹گفتم: به خدا سوگند نزد او روم و آن چه با ما کردند با او بگوییم پس شتابان رفتم تا به او رسیدم و پیش از او بایستادم گریان و می گفتم: ▪️ای مادر به خدا حق ما را انکار کردند ▪️ای مادر به خدا جمعیت ما را پریشان ساختند، ▪️ای مادر به خدا حریم ما را مباح شمردند، ▪️ای مادر به خدا پدر ما حسین علیه السلام را کشتند، 🔶گفت: ای سکینه دیگر مگو که بند دلم را گسیختی، این پیراهن پدر تو است از من جدا نشود تا به لقای پروردگار رسم. 🔴شیخ ابن نما گفت: سکینه در دمشق خواب دید گویی پنج شتر از نور روی بدو آوردند و بر هر شتری پیرمردی نشسته است و فرشتگان گردان ها بگرفتند و خادمی با آن ها راه می رود پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزدیک من رسید. و گفت: ای سکینه جد تو بر تو سلام می فرستد. 🔻گفتم: سلام بر او باد ای فرستاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو کیستی؟ 🔻گفت: خادمی از بهشت. ⚫️گفتم: این پیرمردان شترسوار کیستند؟ 🔹گفت: اول آدم صفوة الله است. 🔸و دوم ابراهیم خلیل الله 🔹و سوم موسی کلیم الله 🔸و چهارم عیسی روح الله علیهم السلام. ✳️گفتم: آن که دست بر محاسن داردو افتان و خیزان است کیست؟ گفت: جد تو رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است ▫️گفتم: به کجا خواهند رفت. گفت: سوی پدرت حسین علیه السلام. ⚫️پس روی به طرف او کرده دویدم تا آن چه ستمکاران پس از وی با ما کردند با او بگویم. در این میان پنج کجاوه از نور دیدم می آیند و در هر کجاوه زنی بود گفتم این زنان کیستند؟ گفت: 🔹اولی حواء مادر بشر است، 🔸دوم آسیه بنت مزاحم، 🔹و سوم مریم بنت عمران 🔸و چهارم خدیجه بنت خویلد ⚫️و پنجمی که دست بر سر نهاده افتان و خیزان است جده تو فاطم است بنت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مادر پدرت. ⚪️گفتم: به خدا قسم با او بگویم که با ما چه کردند پس به و پیوستم و پیش او ایستادم گریان و گفتم: ای مادر به خدا حق ما را انکار کردند ای مادر به خدا جمعیت ما را پریشان ساختند ای مادر به خدا حریم ما را مباح شمردند ای مادر به خدا پدر ما حسین علیه السلام را کشتند. 🔴گفت: دیگر مگوی ای سکینه که جگر مرا آتش زدی و بند دلم را پاره کردی این پیراهن حسین علیه السلام است با من و از من جدا نشود تا به لقای پروردگار رسم. پس از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را پوشیده دارم با کسان خودمان گفتم اما میان مردم شایع شد. 🔷(بحار) از هند زوجه یزید روایت است که گفت: در بستر خفته بودم در آسمان را دیدم گشوده و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهر حسین علیه السلام می آمدند و می گفتند: السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول الله در آن میان پاره ای ابری دیدم از آسمان فرود آمد و مردان بسیار بر آن بودند و مردی درخشنده روی مانند ماه در میان آن ها بود پیش آمده خم شد و دندان های ابی عبدالله علیه السلام را ببوسید و می گفت: 🔹ای فرزند تو را کشتند. 🔸می شود تو را نشناخته باشند؟ 🔹از آب نوشیدن تو را منع کردند ای فرزند من جد تو پیغمبرم و این پدرت علی مرتضی و این برادرت حسن علیهم السلام و این عم تو جعفر و این عقیل و این دو حمزه و عباسند. و همچنین یکی یکی خاندان را شمردند، گفت: ترسان و هراسان از خواب برجستم و روشنایی دیدم از سر حسین می تافت در طلب یزید شدم او را در خانه تاریکی یافتم روی به دیوار کرده و می گفت: 🔴 مالی و للحسین، 🔵مرا با حسین چه کار و سخت اندوهگین بود. خواب را با او گفتم سر به زیر انداخت و گفت: چون بامداد شد حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بخواست و پرسید اینجا بمانید دوست تر دارید یا به مدینه باز گردید و جائزتی گران بها به شما دهم. ✳️گفتند: اول باید بر حسین علیه السلام عزاداری کنیم. 🔶گفت: هر چه خواهید کنید پس حجره ها و خانه ها را خالی کرد، در دمشق و هر زن قرشیه و هاشمیه جامه سیاه پوشید و بر حسین علیه السلام شیون و زاری کردند به مدت هفت روز علی ما نقل. 📚منبع: 📘کتاب شریف شیخ عباس قمی رحمه الله علیه س ✅ @hosenih_maghtal