✅ورود اهل بیت به شام
🔹شیخ کفعمی و شیخ بهایی و محدث کاشانی گفتند: در #روز_اول _صفر سر حضرت سید الشهداء علیه السلام را به شام در آورند و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردد.
🔸از ابی ریحان بیرونی در آثار الباقیه نقل است که روز اول صفر سر حسین علیه السلام را به دمشق در آوردند و یزید بن معاویه آن را پیش دست خود نهاد و به چوبدستی بر دندان های پیشین او می زد و می گفت: لست من خندف الخ.
🔹و در مناقب از ابی مخنف است که چون سر آن حضرت را بر یزید در آوردند بویی خوش از آن می دمید بهتر از هر عطری.
🔸سید (ره) گفت: آن مردم سر حسین علیه السلام و اسرا را ربودند چون نزدیک دمشق رسیدند😭ام کلثوم نزد شمر آمد و شمر هم از فرستادگان بود و فرمود:
ای شمر به تو حاجتی دارم پرسید: حاجت تو چیست؟
فرمود: چون ما را به شهر در آوردی از دری بر که نظاره گران اندک باشند و با آن مردم که همراه تواند بگوی سرها را از میان کجاوه ها بیرون برند و ما را از آن ها دورتر دارند که از بسیار نگاه کردن رسوا شدیم...😭
اما شمر در جواب آن سؤال امر کرد سرها را بر نیزه کنید و میان کجاوه ها آرند از لجاجت و دشمنی و آن ها را از وسط نظاره کنندگان بگذرانیدند با همان حالت تا به دروازه دمشق رسیدند و😭 آن ها را بر پله های در مسجد جامع بایستادند جایی که اسیران را نگاه می داشتند.
🔹در بحار است که صاحب مناقب به استناد از زید از پدرانش روایت کرده است که سهل بن سعد گفت: به بیت المقدس می رفتم گذرم بر دمشق افتاد و شهری دیدم با جویهای آب روان و درختان بسیار و پرده ها و حجاب های دیبا آویخته، مردم را دیدم شادمانی می نمایند و زنان دف و طبل می زنند با خود گفتم شامیان را عیدی باشد که ما ندانیم. پس چند تن دیدم با یکدیگر سخن می گفتند پرسیدم: شما شامیان را عیدی است که ما نمی دانیم؟
گفت: ای پیر مرد گویا تو بیابانی و چادرنشینی.
گفتم: من سهل بن سعدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دیده ام.
گفتند: ای سهل عجب نداری که آسمان خون نمی بارد و زمین اهل خود را فرو نمی برد.
گفتم: مگر چه شده؟
گفتند: این سر حسین علیه السلام از عترت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است از عراق ارمغان آورده اند.
😭گفتم: واعجبا سر حسین علیه السلام را آوردند و مردم شادی می نمایند.
باز پرسیدم: از کدام دروازه می آورند اشاره به دروازه کردند که آن را باب ساعات گویند.
😭سهل گفت: در میان گفتگوی ما ناگهان دیدم بیرقهای پی در پی پیدا شد و سواری دیدم بیرقی در دست داشت پیکان از بالای آن بیرون آورده و سری بر آن بود روشن شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر شتران بی روپوش سوارند و نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟
😭گفت: سکینه بنت الحسین علیه السلام.
گفتم: حاجتی داری تا بر آورم؟که من سهل بن سعد ساعدی هستم جد تو را دیدم و حدیث او را شنیدم.
😭گفت: ای سهل به حامل این سر بگو که آن را پیشتر برد تا مردم مشغول به نگریستن آن شوند و به حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاه نکنند.
سهل گفت: نزدیک آن نیزه دار شدم. گفتم: توانی حاجت مرا بر آوری و چهارصد دینار بستانی.
گفت: حجت تو چیست؟
گفتم: این سر را از حرم جلوتر بری. پذیرفت و آن زر بدو دادم و سر را در حقه گذاشتند و بر یزید در آمدند من هم با آنها رفتم و یزید را دیدم بر تخت نشسته و تاجی بر سر دارد درّ و یاقوت در آن نشانیده و بر گرد او پیرمردان قریش بودند چون حامل سر بر او داخل شد گفت:
▫️اوفر رکابی فضة و ذهبا - انا قتلت السید المحتجبا
▫️قتلت خیر الناس اُمّا و ابا - و خیرهم اذ ینسبون نسبا
✳️یزید گفت: اگر می دانستی بهترین مردم است چرا او را کشتی؟
✳️گفت: به طمع جایزه تو.
یزید دستور به کشتن او داد و سرش را بریدند.
😭آن گاه سر امام علیه السلام را در طبقی زرین نهاد و می گفت:
▫️کیف رایت یا حسین...
▫️ای حسین قدرت مرا چگونه دیدی؟
📚منبع:
📘کتاب شریف #نفس_المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
#حضرت_سکینه س
#ام_کلثوم س
#اول_صفر
#شام
✅ @hosenih_maghtal
هدایت شده از حسینیه مقتل
✅ورود اهل بیت به شام
🔹شیخ کفعمی و شیخ بهایی و محدث کاشانی گفتند: در #روز_اول _صفر سر حضرت سید الشهداء علیه السلام را به شام در آورند و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردد.
🔸از ابی ریحان بیرونی در آثار الباقیه نقل است که روز اول صفر سر حسین علیه السلام را به دمشق در آوردند و یزید بن معاویه آن را پیش دست خود نهاد و به چوبدستی بر دندان های پیشین او می زد و می گفت: لست من خندف الخ.
🔹و در مناقب از ابی مخنف است که چون سر آن حضرت را بر یزید در آوردند بویی خوش از آن می دمید بهتر از هر عطری.
🔸سید (ره) گفت: آن مردم سر حسین علیه السلام و اسرا را ربودند چون نزدیک دمشق رسیدند😭ام کلثوم نزد شمر آمد و شمر هم از فرستادگان بود و فرمود:
ای شمر به تو حاجتی دارم پرسید: حاجت تو چیست؟
فرمود: چون ما را به شهر در آوردی از دری بر که نظاره گران اندک باشند و با آن مردم که همراه تواند بگوی سرها را از میان کجاوه ها بیرون برند و ما را از آن ها دورتر دارند که از بسیار نگاه کردن رسوا شدیم...😭
اما شمر در جواب آن سؤال امر کرد سرها را بر نیزه کنید و میان کجاوه ها آرند از لجاجت و دشمنی و آن ها را از وسط نظاره کنندگان بگذرانیدند با همان حالت تا به دروازه دمشق رسیدند و😭 آن ها را بر پله های در مسجد جامع بایستادند جایی که اسیران را نگاه می داشتند.
🔹در بحار است که صاحب مناقب به استناد از زید از پدرانش روایت کرده است که سهل بن سعد گفت: به بیت المقدس می رفتم گذرم بر دمشق افتاد و شهری دیدم با جویهای آب روان و درختان بسیار و پرده ها و حجاب های دیبا آویخته، مردم را دیدم شادمانی می نمایند و زنان دف و طبل می زنند با خود گفتم شامیان را عیدی باشد که ما ندانیم. پس چند تن دیدم با یکدیگر سخن می گفتند پرسیدم: شما شامیان را عیدی است که ما نمی دانیم؟
گفت: ای پیر مرد گویا تو بیابانی و چادرنشینی.
گفتم: من سهل بن سعدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دیده ام.
گفتند: ای سهل عجب نداری که آسمان خون نمی بارد و زمین اهل خود را فرو نمی برد.
گفتم: مگر چه شده؟
گفتند: این سر حسین علیه السلام از عترت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است از عراق ارمغان آورده اند.
😭گفتم: واعجبا سر حسین علیه السلام را آوردند و مردم شادی می نمایند.
باز پرسیدم: از کدام دروازه می آورند اشاره به دروازه کردند که آن را باب ساعات گویند.
😭سهل گفت: در میان گفتگوی ما ناگهان دیدم بیرقهای پی در پی پیدا شد و سواری دیدم بیرقی در دست داشت پیکان از بالای آن بیرون آورده و سری بر آن بود روشن شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناگاه دیدم از پشت سر وی زنانی بر شتران بی روپوش سوارند و نزدیک شدم و از زن نخستین پرسیدم: کیستی؟
😭گفت: سکینه بنت الحسین علیه السلام.
گفتم: حاجتی داری تا بر آورم؟که من سهل بن سعد ساعدی هستم جد تو را دیدم و حدیث او را شنیدم.
😭گفت: ای سهل به حامل این سر بگو که آن را پیشتر برد تا مردم مشغول به نگریستن آن شوند و به حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نگاه نکنند.
سهل گفت: نزدیک آن نیزه دار شدم. گفتم: توانی حاجت مرا بر آوری و چهارصد دینار بستانی.
گفت: حجت تو چیست؟
گفتم: این سر را از حرم جلوتر بری. پذیرفت و آن زر بدو دادم و سر را در حقه گذاشتند و بر یزید در آمدند من هم با آنها رفتم و یزید را دیدم بر تخت نشسته و تاجی بر سر دارد درّ و یاقوت در آن نشانیده و بر گرد او پیرمردان قریش بودند چون حامل سر بر او داخل شد گفت:
▫️اوفر رکابی فضة و ذهبا - انا قتلت السید المحتجبا
▫️قتلت خیر الناس اُمّا و ابا - و خیرهم اذ ینسبون نسبا
✳️یزید گفت: اگر می دانستی بهترین مردم است چرا او را کشتی؟
✳️گفت: به طمع جایزه تو.
یزید دستور به کشتن او داد و سرش را بریدند.
😭آن گاه سر امام علیه السلام را در طبقی زرین نهاد و می گفت:
▫️کیف رایت یا حسین...
▫️ای حسین قدرت مرا چگونه دیدی؟
📚منبع:
📘کتاب شریف #نفس_المهموم شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
#حضرت_سکینه س
#ام_کلثوم س
#اول_صفر
#شام
✅ @hosenih_maghtal