#از_زبان_تاریخ
خسته تر و دلگیرتر از همیشه باید صفحاتی را در دلم ثبت کنم که پر است از بچه هایی که از دلهره میلرزند و از ترس گریه میکنند.
سنگین است به وزن بغض های مادرانی که در آتش و دود با جگرگوشه هایشان غزل خداحافظی زمزمه میکنند.
پدرانی که تن سرد فرزندانشان را در آغوش میکشند و فریاد میزنند.
کاش اسمم تاریخ نبود.
کاش اصلا چیزی به نام تاریخ وجود نداشت.
با چه رویی این صفحات را در اوج ادعا های حقوق بشرانه ، ثبت کنم.
گاهی نسیم خنکی ارام تمام آه های عمیق میشود و من هم نفس راحتی میکشم.
دلخوشم به این خنک ها
وقتی پیغام فریضه بودن کمک به مظلومانی بی پناه را ثبت میکردم، دروغ چرا من هم دلهره داشتم. نکند زمین بماند، نکند در ادامه این امر مجبور باشم بنویسم ؛ اما کسی اعتنا نکرد...
تصورش هم درداور بود.
چشم انتظار حرکت هایی بودم که تصورات خرابم را بشوید و ببرد.
چادرش را به سر کرد.
احساس خوبی به این یک دفعه چادر سر کردنش داشتم
و خدا خدای من که اتفاق خوبی رقم بخورد ... ؟!
بانوی ایرانی زیورش را از سرو گردن جدا کرد، در دست گرفت .
چشمانم از لابلای خاکستر و سیاهی ها برقی زد.
گویا امر رهبرش را میبینم که روی چشمش گذاشته و میرود.
نفس راحتی کشیدم و با افتخار نوشتم: بانوانی هستند که پیشتاز ولایت پذیری در امر واجب رهبراشان شدند تا به همه چشمان منتظر که قرنها نقاشیشان کرده ام ، اثبات کنند برای پذیرش ولایت امام زمانشان آماده اند.
«زهره ابراهیمی»
#مثل_خدیجه
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI