eitaa logo
نویسندگان حوزوی
4.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
602 ویدیو
204 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🍃#شبکه_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه شما فاضل ارجمند 🌱 یادداشت شما با این مشخصات پذیرش می‌شود ۱. نام و نام خانوادگی... ۲. از استان ... ۳. نشانی کانال شخصی @Jahaderevayat 🚫 این صفحه تبلیغ و تبادل عمومی ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 تفاهم نامه ی A و B! خبر حبس خانم مولاوردی مشاور رئیس جمهور رو که شنید، سری تکون داد و گفت: باز هم تفاهم نامه ی A. گفتم: تفاهم نامه ی A دیگه چیه؟! گفت: تفاهم نامه ی دوستان با سازمان امور زندان ها در موضوع مدیرانشون. یاد فیلم های پلیسی افتادم و پرسیدم: مگه توافق نامه ی B هم داریم؟ آهی کشید و گفت: آره. پرسیدم: اون دیگه چیه؟ گفت: تفاهم نامه با بنیاد شهید در موضوع دانشمندان هسته ای! ✍ جیم جواتی @HOWZAVIAN
‼️فریادهایی که نتوانست «غلط ظریف» را بگیرد ✍️ آیت پیمان جشن سرمستی از امضای برجام و رقص شادمانی عضو تیم مذاکره و سرایت آن به بخشی از مردم و رقص و پایکوبی در خیابانها و جشن مدال بخشی دولت و دادن نشان افتخار به تیم مذاکره و سرمستی از آن در دولت، مانع از آن شد که متن و مفاد و منطق و منطوق آن چند صفحه دیکته شده ی دشمن، خوب و دقیق دیده شود. و این شد که دیپلمات کارکشته و مسلط به زبان و ادبیات و فرهنگ لغاط انگلیسی همچون دکتر ظریف، بکار رفتن ۴ باره واژه تعلیق را در متن برجام و الحاقات آن نبیند!! و فریاد دوسه نماینده مجلس را نشنود و آنها را متهم به بیسوادی کنند. ... و در مجلس با شدت و هیجان وجود این واژه را انکار و معترضین را رمی به جهالت نمایند. 🔗 متن کامل @HOWZAVIAN
🌱«بارِ امانت» ✍به قلم طیبه فرید برادرم که رکاب زدن یاد گرفت بابام چرخ های کمکی عقب دوچرخه اش را باز کرد.‌ روزهای اول لت و لو می رفت. می خورد زمین و سر کاسه زانویش زخم‌ و زیل می شد اما فهمیده بود عقبگردی در کار نیست و این راه را هر جوری شده باید برود وگرنه باید عطای دوچرخه را به لقایش ببخشد. این خاطره یک گوشه از ذهنم مانده بود. خاطره های کوچک عادت دارند یک روز و سر یک بزنگاهی که احتمالش را نمی دهی سرباز کنند. داشتیم آماده جشن می شدیم. من با دست های خودم کلوچه های بهار نارنج را به عشق آقاجان امیرالمومنین چیدم توی جعبه های فلزی. عیدی نوه ها را کادو گرفتم. برای پسرها ماشین و برای دخترها ماگِ گنجشک دار. داشتم محتوا آماده می کردم که از واقعیت های غدیر برایشان بگویم. که عیدمان از لفظ عبور کند و به معنای غدیر برسد. از خوشحالی تند تند رکاب می زدم. توی بیشتر خانه های ایرانی همین اتفاق داشت می افتاد! اما اراده خدا با اراده ما فرق داشت. بدون اینکه خودمان بفهمیم وقتش رسیده بود که چرخ های کمکی مان باز شود. همه آدم های عاقل دنیا به قهرمان های ملی شان عشق دارند. تعلق خاطر دارند. پشت گرمند... بدون اینکه فهمیده باشیم وقتش رسیده بود!خدا سحر صبح جمعه چرخ های کمکی مان را باز کرد و گفت حالا رکاب بزن ، رکاب بزن.... اذان صبح عید که بلند شد جای خالی آدم هایی که محبتشان به دل و جگرم چسبیده بود درد می کرد اما من با آدم دیروز فرق داشتم. آدم گاهی ظرف چند ساعت قد می کشد! سحر داغ می نشانند توی دلش اما شب از هیجان حماسه پاهایش روی زمین بند نمی شود. ما به خودمان باشد می خواهیم الی الابد با کمکی رکاب بزنیم ، اما خدا بار امانت را می خواهد بگذارد پشت دوچرخه هایمان. تمثیل ها و خاطره ها نشانه اند که ما سوء تفاهم مان نشود که «عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم». @AFKAREHOWZAVI