🔰 گامبهگام با انسان کامل (۳)
✍ اصغر آقائی
🌀 گام اول (با آدم ع): ... افتاد مشکلها
🔻 #حیات_معقول که پا بگیرد تازه خواهی دانست که راه آنچنان که مینماید هموار نیست؛ و حسادتها، کژهفهمیها، قضاوتها و دهها مانع از درون بیرون در مسیر پرواز خواهد بود.
🔻 #آدم (ع) بر دو پای خویش ایستاده است. فرشتگانی، نه همه آنها، او را برانداز میکنند. فهم و علم ناقص همیشه دردسرساز است و شکوه شروع میشود و آن هم شکوهای دوسر: #فرشتگان ۱) از یک سو موجود جدید را میکوبند "يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ"
و ۲) از سویی دیگر خود را بر قلّه عبادت مینشانند "وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ"
🔻 شاید همیشه کار حسادت، فضل دیگری را ندیدن، و مانند آن همین بلا را سر فرد میآورد: دیگری را بکوب؛ و خود را از نقص بروب. یکنوع تفرعن خفته. خدا نصیبمان نکند مگر آنکه قدمی در راه #رشد باشد.
🔻 مهم این نیست که #فهم ناقص داری یا کامل؛ مهمتر آن است که در برابر کاملتر، وقتی میفهمی حق را #تواضع کنی و این کار #عقل است و فرشتگان چنین بودند؛ لذا آن اعتراض از روی #غیرت عشق، به فرمانپذیری از رو عقل انجامید: "قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا"
🔻 آدم که از دست فرشتگانِ دوست کمبصیر نیازمندِ آگاهی رها میشود؛ خرامان با حوّایش در بهشتی در گردشند "وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا" که ناگاه پای #مانع دیگر میرسد. مانعی کاربلد، آگاه، و چون آتش پر جنب و جوش و خستگی ناپذیر.
🔻 #شيطان نه مانند فرشتگان دردِ عبودیت و حقنمکشناختن را داشت و نگران جایگاه حق تعالی بود؛ بلکه حسادتی آمیخته به کینه در او موج میزد؛ اما خوب میدانست اگر عشق را از عقل جدا کند کارش پیش میرود.
🔻 و عشقِ ابدیتخواهی آدم وقتی از پرتو عقل جدا میشود و #وسوسه کار خودش را میکند و شیطان از این عشق لحظهای جامانده از دامان عقل بهره میگیرد "هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَىٰ'" و آدم و حوّا از بهشت اخراج میشوند.
... ادامه دارد
#سفر_عشق
#نویسندگان_حوزوی_البرز
@howzavian_alborz
🔰 گام به گام با انسان کامل (۲۰)
✍ اصغر آقائی
🌀 گام دوم: با نوح ع (۱۲): پایان طوفان
🔻در کشتی فرصت مناسبی بود تا بیشتر نوح را زیر نظر داشته باشم. دیگر میدانستم که برای آموختن، همه لحظات زندگی #انسان_کامل درسآموز است.
🔻راستش گویی باز گرفتار #وسوسههای شیطان شدهام. این روزها که نوح را بیشتر زیر نظر دارم، بارها از خود پرسیدم: او که مانند ما است. غذا میخورد، راه میرود، ... و هر آنچه یک انسان عادی انجام میدهد، او نیز چنین است.
🔻تا این سخنان به ذهنم آمد یاد یکی از دشمنان نوح افتادم. روزی در بازار راه میرفتم که دیدم جمعی گرداگرد فردی را گرفتهاند. او میگفت: اگر نوح پیامبر خداااااااااییییییییییییی در آسمانهاااااااااست، چرا چونان فرشتگان نیست؟ چرا مانند ما راه میرود، غذا میخورد و ...؟ ای مردم این #فریبکار را رها کنید. اگر راست میگوید چرا ما فرشتگانی را نمیبینیم که به او کمک کنند و ما را اندرز دهند؟ «وَقَالُوا مَالِهَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا»
🔻تا یاد این خاطره افتادم، سریع به خود آمده، استغفار کردم؛ و از این #وسوسه شیطانی به خدا پناه بردم «وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه»، چرا که از خود انسان کامل آموخته بودم که افراد #بهانهجو همیشه در پیِ انکار و بهانهاند. او به من گفت فرض بگیر فرشتهای برای هدایت آنان مبعوث میشد، آنان چه میگفتند؟ میگفتند برو پیِ کارت، تو چه میدانی که ما انسانها چه دردهایی داریم و چه زجری از غرائز خود میکشیم؟ فرشته جان برو که آب نیست، اگر بود خودت نیز شناگر خوبی بودی.
🔻و من دانستم که سنت همیشگی خداوند آزمایش و امتحان است و حتی اگر قرار بود فرشتگان مبعوث شوند باید در صورت و شکل و شمایل انسانی قرار میگرفتند «وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ»
🔻دوباره با خاطری جمع، به نوح نگریستم. لبخند نوح در آن کشتی و بر فراز آن موجهای سهمگین، آرامشی که از پناهبردن به خدا گرفته بودم را بیشتر کرد، لبخندی که انسان کامل در پی #جهاد با نفسم، به من هدیه داده بود، و چه هدیه زیبایی. دیگر شیوه انسان کامل تا حدی دستم آمده بود و به قول خودمان ماهیگیری یادم میداد، نه آنکه انتظار بیجا داشته باشم که تنها و بیدلیل، با یک نگاه او تغییر کنم؛ که گفتهاند بیمایه فطیر است.
🔻شاد از این مبارزه و لبخند رضایت ولیِّ خدا بودم که ناگاه نوح از جای بپاخواست. دیگر این حالتهای او برایم عجیب نبود. روح بیدار و گوش تیز و شنوای انسان کامل، فراتر از آن چیزی است که ما میپنداریم.
🔻گویی دیگر زمان فرود کشتی رسیده است. تعجب نکنید چنان موجها عجیببودند که گویی کشتی بر فراز کوهها در حال حرکت بود و اکنون زمان فرودش رسیده است. «وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ».
🔻و دستور رسید: ای زمین آب خویش فروکش، و ای آسمان بارشت، در هم کش، و امر انجام شد و کشتی بر فراز جودی شد و گفته شد دور از رحمت باد هر قوم ظالمی. «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»
🔻و کشتی به آرامی و سلامت بر فراز کوه جودی قرار گرفت «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»
🔻غوغائی هنگام خروج در کشتی بر پا شده بود. لذت آزادی از یک سو و نگرانی از آنچه اتفاق افتاد بود، از سوی دیگر، قدمها را گاه سست میکرد و گاه به وجد میآورد، اما همه میدانستند که نجات از بلای بزرگ، تحفه خداوند مهربان به همراهان انسان کامل، نوح مهربان است. گویی همه از حوادث سهمگین قیامت به بهشت امن الهی راه یافتهاند و برق نجات در چشمان همه میدرخشید و تمام وجودشان حمد الهی شده بود "وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ"
🔻از کشتی خارج شدم. وقتی از آن دور میشدم با خود تکرار میکردم: و ما آن کشتی را نشانهای [برای آیندگان] باقی گذاشتیم، آیا پندگیرندهای هست؟ «وَلَقَد تَّرَكْنَاهَا آيَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ»
🔻و من بار دیگر سر به زیر شرمنده شدم؛ چرا که پاسخی برای چنین سؤالی نداشتم؟
... و سفر ادامه دارد.
#سفر_عشق
#حیات_معقول
#نویسندگان_حوزوی_البرز
@howzavian_alborz