eitaa logo
I D I O M A
2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
471 ویدیو
46 فایل
🕊 A safe place to practice English 🌸 Using the posts and contents of this channel elsewhere is free. 💞 May this bring a little smile to the lovely face of Imam Mahdi (a). 🔗 Contact us: ╭┅─────────┅╮ @idioma_Admin ╰┅─────────┅╯
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 𝗟𝗮𝘂𝗴𝗵𝘁𝗲𝗿 𝗶𝘀 𝘁𝗵𝗲 𝗯𝗲𝘀𝘁 𝗺𝗲𝗱𝗶𝗰𝗶𝗻𝗲 🔸 خنده بر هر درد بی درمان دواست ♦️ 𝘁𝗿𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘁𝗼 𝗯𝗲 𝗵𝗮𝗽𝗽𝘆 𝗶𝘀 𝗮 𝗴𝗼𝗼𝗱 𝘄𝗮𝘆 𝘁𝗼 𝘀𝘁𝗼𝗽 𝘄𝗼𝗿𝗿𝘆𝗶𝗻𝗴. 🔺𝗘𝗫: 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗶𝗺𝗲𝘀, 𝗮𝗹𝗹 𝘆𝗼𝘂 𝗻𝗲𝗲𝗱 𝘁𝗼 𝗱𝗼 𝗶𝘀 𝗹𝗮𝘂𝗴𝗵 𝗮𝘀 𝗹𝗮𝘂𝗴𝗵𝘁𝗲𝗿 𝗶𝘀 𝘁𝗵𝗲 𝗯𝗲𝘀𝘁 𝗺𝗲𝗱𝗶𝗰𝗶𝗻𝗲. @idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝗜𝘁'𝘀 𝗼𝗻 𝗺𝗲 مهمون من 🔹 I pay for it مثال: Dinner is on me. شام مهمون من @idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 "If I were in Karbala ..." 🔸 اگر در کربلا بودم ...❗️ 📎 (فارسی/زیرنویس انگلیسی) @idioma
دو نمونه از پاسخ های درست ارسالی شما بزرگواران📩 @idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Instead of Very in these words,we can use: Very angry👉Furious Very big👉Massive Very happy👉Ecstatic Very fast👉Rapid Very beautiful👉Gorgeous Very upset👉Devastated Very ugly👉Hideous @idioma
Catch on 🔹️معنا: فهمیدن ، پی بردن • to understand 🔹️مثال: At first, I didn't understand, but I think I'm starting to catch on. @idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼👤𝗦𝗲𝗹𝗳-𝗽𝗼𝗿𝘁𝗿𝗮𝗶𝘁 🔹معنا: خودنگاره (تصویری که کسی از خودش کشیده باشد.) A drawing, painting, or description that you do of yourself. 🔹مثال: This work, which is probably the last self-portrait of Van Gogh, was painted in September 1889. @idioma
91K
«انسانیت در غزه وجدان خود را باخت.» @idioma
📰 Environmental activist is working to raise awareness about the dangers of plastics in the northwest African nation. raise awareness (v.) = increase public understanding آگاهی بخشیدن، بالابردن سطح آگاهی @idioma
Peace be upon Ibrahim❤ سلام بر ابراهیم 🌿 Part 28 🌱It was the first year of the war. Together with the soldiers from the Andarzgoo group, we went to one of the heights in the northern region of Gilan-e-Gharb. It was early in the morning. 🍀سال اول جنگ بود. به همراه بچه هاي گروه اندرزگو به يكی از ارتفاعات در شمال منطقه گيلان غرب رفتيم. صبح زود بود. 🌱 We positioned ourselves on one of the hills overlooking the border. The border post was in the hands of the Iraqis. Iraqi vehicles were easily driving around the nearby roads. Ibrahim opened the prayer booklet. ☘ما بر فراز يكي از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتيم.پاسگاه مرزی در دست عراقي ها بود.خودروهای عراقی به راحتی در جاده های اطراف آن تردد ميكردند.ابراهيم كتابچه دعا را باز كرد. 🌱Along with the guys, we recited Ziyarat Ashura . After that, while gazing longingly at the areas under enemy’s control, I said, "Ebrahim, look at this border road where the Iraqis can pass easily. I wonder if one day our people can pass through these roads freely and return to their cities?" Ibrahim seemed not to be paying attention to what I was saying. ☘همراه بچه ها زيارت عاشورا خوانديم. بعد از آن در حالی كه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه ميكردم گفتم:ابرام جون اين جاده مرزی رو ببين که عراقيها راحت تردد ميكنند، بعد با حسرت گفتم: يعني ميشه يه روز مردم ما راحت از اين جاده ها عبور كنند و به شهرهاي خودشون برن.ابراهيم انگار حواسش به حرف های من نبود. 🌱He was looking into the distance! He smiled and said, "What are you talking about?! A day will come when our people will travel in groups through this very road to Karbala!" ☘با نگاهش دوردستها را ميديد! لبخندي زد و گفت:چي ميگي! روزي می آید كه از همين جاده، مردم ما دسته دسته به كربلا سفر ميكنند! 🌱On the way back, I asked the guys: "Do you know the name of this border post?" One of them said, "Khusravi Border." Years passed. Twenty years later, I went to Karbala. My eyes fell on that same height. The one where Ibrahim had recited Ziyarat Ashura! It was as if I could see Ibrahim accompanying us as we leave . ☘در مسير برگشت از بچه ها پرسيدم: اسم اين پاسگاه مرزي رو ميدونيد؟ يكی از بچه ها گفت:مرز خسروي سال ها گذشت. بيست سال بعد به كربلا رفتم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان كه ابراهيم بر فراز آن زيارت عاشورا خوانده بود! گویی ابراهيم را ميديدم كه ما را بدرقه ميكرد. 🌱That height was directly opposite the Khusravi border area. That day, buses were moving toward the border. From that very road, our people were going in groups to go on a pilgrimage to Karbala! Whenever we were in Tehran, Ibrahim's plan on Friday nights was to visit Hazrat Abdul Azim. ☘آن ارتفاع درست روبروي منطقه مرزي خسروي قرار داشت.آن روز اتوبوسها به سمت مرز در حركت بودند. از همان جاده دسته دسته مردم ما به زيارت كربلا ميرفتند!هر زمان که تهران بوديم برنامه شب های جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود. 🌱He would say: "Friday night is the night of God's mercy. It's the night of pilgrimage of Imam Husayn. All saints and angels go to Karbala, and we go where the Imams have said: it has the reward of visiting Karbala." Then he would recite Dua-e-Kumayl there. He would return at 1 a.m . ☘ميگفت: شب جمعه شب رحمت خداست.شب زيارتي آقا اباعبدالله است.همه اولياء و ملائک ميروند كربلا. ما هم جايي ميرويم كه ائمه گفته اند: ثواب زيارت كربلا را دارد. بعد هم دعاي كميل را در آنجا ميخواند.ساعت يک نيمه شب هم برميگشت. 😊To be continued...... ادامه دارد....... 🗞gazing longingly 🔖 نگاه باحسرت 🗞go on a pilgrimage 🔖رفتن به زیارت 📚 @idioma
👨🏻‍🦱🧑🏻‍🦱 𝗟𝗶𝗸𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗵𝗲𝗿, 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝘀𝗼𝗻 🔸 پسر کو ندارد نشان از پدر ♦️ 𝗖𝗵𝗶𝗹𝗱𝗿𝗲𝗻 𝗼𝗳𝘁𝗲𝗻 𝗮𝗽𝗽𝗲𝗮𝗿 𝗮𝗻𝗱 𝗮𝗰𝘁 𝗷𝘂𝘀𝘁 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝘁𝗵𝗲𝗶𝗿 𝗽𝗮𝗿𝗲𝗻𝘁𝘀. 🔺𝗘𝗫: 𝗠𝗮𝗿𝗸 𝘀𝘁𝗮𝗿𝘁𝗲𝗱 𝘀𝗺𝗼𝗸𝗶𝗻𝗴 𝗮𝘁 𝗮𝗻 𝗲𝗮𝗿𝗹𝘆 𝗮𝗴𝗲, 𝗷𝘂𝘀𝘁 𝗮𝘀 𝗵𝗶𝘀 𝗱𝗮𝗱 𝗱𝗶𝗱. 𝗶𝘁'𝘀 𝗱𝗲𝗳𝗶𝗻𝗶𝘁𝗲𝗹𝘆 𝗮 𝗰𝗮𝘀𝗲 𝗼𝗳 "𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗵𝗲𝗿, 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝘀𝗼𝗻." @idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا