Part 2
No Arms🖐,No Legs🦶, No Worries😇
بدون دست، بدون پا، بدون نگرانی
But at some point, Nick realized that feeling sorry😢 for himself wasn’t the solution. “When you concentrate on the things you wish you had or the things you wish you didn’t have, you forget what you do have. When that clicked, it was like a light bulb 💡just flashed in my brain🧠. I was like, hey, now I see life as an opportunity😌.” Once he realized how grateful he was for what he had, nothing could stop Nick from achieving his dreams😉.
اما دربرهه ای از زمان، او متوجه شد که تاسف خوردن به حال خود، راه چاره نیست."وقتی شما تمرکز خود را بر روی چیزهایی قرار می دهید که داشتن یا نداشتن شان را آرزو می کنید، دارایی های خود را از یادمی برید” وقتی به این باور رسیدم، مثل این بود که چراغی در ذهنم روشن شد.با خود گفتم حالا زندگی را یک فرصت می بینم. از زمانی که نیک متوجه شد تا چه اندازه بابت دارایی هایش سپاسگذار است؛ هیچ چیز نتوانست مانع از رسیدن او به آرزوهایش شود.
Nick no longer sees himself as a disabled person😊. Disability is something stopping you from being able to do something. And in Nick’s life, it seems that there is hardly anything he hasn’t been able to do.
نیک دیگر خود را فردی ناتوان نمی بیند. ناتوانی آن چیزی است که شما را از انجام کاری منع می کند.
به نظر می رسد در زندگی نیک به سختی بتوان چیزی را یافت که او قادر به انجامش نباشد.
One of his greatest achievements is the non-profit organization he founded, called Life Without Limbs😇. Through it, he campaigns against bullying by giving motivational talks 🗣on stage. Over the years, he’s inspired millions of people in over 57 countries to find happiness🤩 by realizing how fortunate they are😇 .
بزرگترین دستاورد نیک تاسیس سازمان غیر انتفاعی(( زندگی بدون دست و پا)) است. نیک از طریق این سازمان و با برگزاری سخنرانی های انگیزشی با زورگویی و خشونت مبارزه می کند. در طول این سالها او الهام بخش میلیون ها نفر در بیش از 57 کشور جهان بوده است تا بتوانند با درک این مساله که تا چه اندازه خوشبخت هستند شادی را پیدا کنند.
It’s been a rocky road🥲, but Nick now lives a life more joyful😃 and more fulfilling 🤩than most non-disabled people. As Nick says, “No arms🖐, no legs🦶, no worries🤗, mate!”
اگرچه این مسیر پر از فراز و نشیب بوده است اما حالا نیک در مقایسه با افراد توانمند زندگی شادتر و رضایت بخش تری دارد. همانطور که نیک می گوید: بدون دست، بدون پا،بدون نگرانی، رفیق! “
#متن_آموز
#انگیزشی
@idioma
سلام به همه ی شما مخاطبان عزیز😊انشاالله که حال دل تون حسابی عالی باشه😉.
در ارتباط با داستان فوق، از شما میخواهیم که به سوال زیر پاسخ بدید و نظرات ارزشمند خود را به این آیدی بفرستید. 👇😇
@idioma_Admin
Why didn't disablity stop Nick from having a great life?🤔
#چالش
@idioma
😂 𝗟𝗮𝘂𝗴𝗵𝘁𝗲𝗿 𝗶𝘀 𝘁𝗵𝗲 𝗯𝗲𝘀𝘁 𝗺𝗲𝗱𝗶𝗰𝗶𝗻𝗲
🔸 خنده بر هر درد بی درمان دواست
♦️ 𝘁𝗿𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘁𝗼 𝗯𝗲 𝗵𝗮𝗽𝗽𝘆 𝗶𝘀 𝗮 𝗴𝗼𝗼𝗱 𝘄𝗮𝘆 𝘁𝗼 𝘀𝘁𝗼𝗽 𝘄𝗼𝗿𝗿𝘆𝗶𝗻𝗴.
🔺𝗘𝗫: 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗶𝗺𝗲𝘀, 𝗮𝗹𝗹 𝘆𝗼𝘂 𝗻𝗲𝗲𝗱 𝘁𝗼 𝗱𝗼 𝗶𝘀 𝗹𝗮𝘂𝗴𝗵 𝗮𝘀 𝗹𝗮𝘂𝗴𝗵𝘁𝗲𝗿 𝗶𝘀 𝘁𝗵𝗲 𝗯𝗲𝘀𝘁 𝗺𝗲𝗱𝗶𝗰𝗶𝗻𝗲.
#ضرب_المثل
@idioma
𝗜𝘁'𝘀 𝗼𝗻 𝗺𝗲
مهمون من
🔹 I pay for it
مثال:
Dinner is on me. شام مهمون من
#عبارت_کاربردی
@idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 Tribute to Imam Hussain
🔸 #نماهنگ «ادای احترام به امام حسین(ع)»
📎 #بی_کلام
#MusicVideo
🚩 #کربلا
@idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 "If I were in Karbala ..."
🔸 اگر در کربلا بودم ...❗️
📎 (فارسی/زیرنویس انگلیسی)
@idioma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Instead of Very in these words,we can use:
Very angry👉Furious
Very big👉Massive
Very happy👉Ecstatic
Very fast👉Rapid
Very beautiful👉Gorgeous
Very upset👉Devastated
Very ugly👉Hideous
#واژه_آموز
@idioma
Peace be upon Ibrahim❤
سلام بر ابراهیم
🌿 Part 28
🌱It was the first year of the war. Together with the soldiers from the Andarzgoo group, we went to one of the heights in the northern region of Gilan-e-Gharb. It was early in the morning.
🍀سال اول جنگ بود. به همراه بچه هاي گروه اندرزگو به يكی از ارتفاعات در شمال منطقه گيلان غرب رفتيم. صبح زود بود.
🌱 We positioned ourselves on one of the hills overlooking the border. The border post was in the hands of the Iraqis. Iraqi vehicles were easily driving around the nearby roads. Ibrahim opened the prayer booklet.
☘ما بر فراز يكي از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتيم.پاسگاه مرزی در دست عراقي ها بود.خودروهای عراقی به راحتی در جاده های اطراف آن تردد ميكردند.ابراهيم كتابچه دعا را باز كرد.
🌱Along with the guys, we recited Ziyarat Ashura . After that, while gazing longingly at the areas under enemy’s control, I said, "Ebrahim, look at this border road where the Iraqis can pass easily. I wonder if one day our people can pass through these roads freely and return to their cities?" Ibrahim seemed not to be paying attention to what I was saying.
☘همراه بچه ها زيارت عاشورا خوانديم. بعد از آن در حالی كه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه ميكردم گفتم:ابرام جون اين جاده مرزی رو ببين که عراقيها راحت تردد ميكنند، بعد با حسرت
گفتم: يعني ميشه يه روز مردم ما راحت از اين جاده ها عبور كنند و به شهرهاي خودشون برن.ابراهيم انگار حواسش به حرف های من نبود.
🌱He was looking into the distance! He smiled and said, "What are you talking about?! A day will come when our people will travel in groups through this very road to Karbala!"
☘با نگاهش دوردستها را ميديد! لبخندي زد و گفت:چي ميگي! روزي می آید كه از همين جاده، مردم ما دسته دسته به كربلا سفر ميكنند!
🌱On the way back, I asked the guys: "Do you know the name of this border post?" One of them said, "Khusravi Border."
Years passed. Twenty years later, I went to Karbala. My eyes fell on that same height. The one where Ibrahim had recited Ziyarat Ashura! It was as if I could see Ibrahim accompanying us as we leave .
☘در مسير برگشت از بچه ها پرسيدم: اسم اين پاسگاه مرزي رو ميدونيد؟ يكی از بچه ها گفت:مرز خسروي سال ها گذشت. بيست سال بعد به كربلا رفتم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان كه ابراهيم بر فراز آن زيارت عاشورا خوانده بود!
گویی ابراهيم را ميديدم كه ما را بدرقه ميكرد.
🌱That height was directly opposite the Khusravi border area. That day, buses were moving toward the border. From that very road, our people were going in groups to go on a pilgrimage to Karbala!
Whenever we were in Tehran, Ibrahim's plan on Friday nights was to visit Hazrat Abdul Azim.
☘آن ارتفاع درست روبروي منطقه مرزي خسروي قرار داشت.آن روز اتوبوسها به سمت مرز در حركت بودند. از همان جاده دسته دسته مردم ما به زيارت كربلا ميرفتند!هر زمان که تهران بوديم برنامه شب های جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود.
🌱He would say: "Friday night is the night of God's mercy. It's the night of pilgrimage of Imam Husayn. All saints and angels go to Karbala, and we go where the Imams have said: it has the reward of visiting Karbala." Then he would recite Dua-e-Kumayl there. He would return at 1 a.m .
☘ميگفت: شب جمعه شب رحمت خداست.شب زيارتي آقا اباعبدالله است.همه اولياء و ملائک ميروند كربلا. ما هم جايي ميرويم كه ائمه گفته اند: ثواب زيارت كربلا را دارد. بعد هم دعاي كميل را در آنجا ميخواند.ساعت يک نيمه شب هم برميگشت.
😊To be continued......
ادامه دارد.......
🗞gazing longingly
🔖 نگاه باحسرت
🗞go on a pilgrimage
🔖رفتن به زیارت
#متن_آموز📚
#peace_be_upon_Ibrahim
@idioma