eitaa logo
مسجد امام هادی«علیه السّلام»الشتر
417 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
5هزار ویدیو
90 فایل
مسجد و مؤسسه فرهنگی امام هادی علیه السّلام وقف خاص بوده و تحت اشراف دفتر حضرت آیت‌الله سیستانی«مدظله‌العالی» مدیریت می گردد. #مسجد_تراز_انقلاب_اسلامی #مسجد_جامعه_پرداز
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹صبر و تحمل هاجر🔹 هاجر تسلیم مقدرات پروردگار خویش شد. او خود را به صبر و استقامت بیاراست و از آب و طعامی که به همراه آورده بود استفاده می کرد تا اینکه آب و خوراک او تمام شد و گرسنگی و تشنگی بر مادر و فرزند مستولی گشت. گرچه هاجر صبر فراوان کرد و در برابر مشیت الهی تسلیم بود اما با اتمام آذوقه و خشکیدن شیر هاجر، مادر نه غذایی داشت که طفل را سیر کند و نه آب و شربتی که گلوی خشک او را تازه نماید. گرسنگی و تشنگی، اسماعیل را رنج می دهد و شیون او بتدریج بیشتر می شود، مرتب فریاد می زند و صدای گریه وی دائم بلند است. مادر آه جانسوز می کشد، و اشکش بر گونه ها جاری است و آرزو می کند، کاش می توانست عطش فرزند خود را با اشک چشمش برطرف سازد و طفل خویش را با آب دیده سیراب کند ولی افسوس که این کار ممکن نبود. هاجر تصمیم گرفت کودک را به حال خود بگذارد و تلاش کند تا شاید راه چاره ای بیابد. او نمی توانست شاهد ناله های فرزند عزیزش باشد که در مقابل چشمش در حال جان دادن است. هاجر کودک خود را به حال خود رها کرد و بدون هدف و سراسیمه به این سو آن سو می رفت، گاهی می دوید و گاهی خستگی از سرعت او می کاست و با شتاب کمتری حرکت می کرد. قلب هاجر از ناله های اسماعیل به صورت دریایی مواج از غم و اندوه در آمده و گریه و ناله اسماعیل آرام و قرار از او ربوده و او سراسیمه به جستجوی آب می دود، گاهی به سوی بلندی صفا می شتابد، تا بالای آن قرار می گیرد سپس با ترس و وحشت از تنهایی و مصیبت خویش از صفا باز می گردد و سرابی را که در مروه دیده است هدف خود قرار داده و به تصور آب به سوی آن می شتابد، ولی چون به آنجا هم می رسد آبی مشاهده نمی کند. بار دیگر در پی آب به سوی صفا رهسپار می شود و چون آبی نمی یابد به مروه بازمی گردد و به این ترتیب برای بدست آوردن راه نجات هفت مرتبه بین صفا و مروه می دود ولی طفل ساره از تشنگی ضجه می زند، فریاد می کشد و با ناله خود بند دل مادر را پاره می کند و شیون او در اعماق جان هاجر نفوذ می کند. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 انتقام زلیخا از یوسف علیه السّلام «۳»🔹 همان موقع که عزیز مصر جریان یوسف و همسر خود را بررسی می کرد، پسر عموی زلیخا که مردی زیرک و هوشیار و دانا و بصیر بود، وارد شد و از تبادل کلمات داستان را فهمید و حقیقت قصه و واقع قضیه را دریافت و گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش رو پاره شده بانو راست می گوید و یوسف دروغگو است و اگر پیراهن او از پشت پاره شده زلیخا دروغ می گوید و یوسف حقیقت را گفته است. عزیز مصر چون دید پیراهن یوسف از پشت سر پاره شد به حقیقت امر واقف شد و بی گناهی یوسف آشکار گردید. عزیز به همسر خود نگاه کرد و گفت: این حادثه از حیله زنان و مکر ایشان است، از جرم خویش توبه کن که تو از خطاکاران هستی! عزیز رو به یوسف کرد و گفت: زبانت را از بحث درباره این ماجرا کنترل کن و بترس که این قضیه فاش گردد و بر سر زبان ها جاری شود. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آنگاه شرط شاگردی موسی علیه السّلام «3»🔹 خضر متوجه موسی شد و بار دیگر پیمان او را متذکر و شرط او را یادآور شد و آنچه به موسی در مورد پرسش و کنجکاوی گفته بود خاطرنشان کرد و ادامه داد: « مگر من به تو نگفتم که نمی توانی همراه من شوی و صبر و شکیبایی لازم را نداری؟!» موسی شرمنده شد و فهمید که وجود وی بار گرانی است بر دوش خضر، برای او شایسته بود که صبر را پیشه خود سازد و زبان به اعتراض نگشاید تا اینکه خضر حقایق را برای وی تشریح کند تا از آنچه که نمی داند آگاه گردد. پس با عذرخواهی مجدد، خود را به رعایت شرط و پیمان مقید ساخت و عهد بست که دیگر در سؤال عجله نکند و اگر عجله نمود رفاقتشان به پایان برسد و ارتباطشان قطع گردد. موسی گفت: « اگر بار دیگر تو را مؤاخذه و اعتراضی کردم، از آن به بعد با من ترک صحبت و رفاقت کن، که از تقصیر من عذر بر متارکه دوستی خواهی یافت». با تجدید عهد بار دیگر موسی و خضر به حرکت ادامه دادند، تا اینکه خستگی و ناراحتی و رنج سفر آنها را از ادامه راه بازداشت. موسی و خضر در راه خود به دهکده ای رسیدند و به امید رفع خستگی و تهیه آذوقه سفر وارد آنجا شدند، ولی مردم این قریه در اثر بخل و امساک، حاضر به پذیرایی آنها نشدند و با برخورد ناپسندی آنان را از خود راندند، در نتیجه آنها نه جایی برای سکونت یافتند و نه غذایی برای رفع گرسنگی و با شکم گرسنه و تنی رنجور دهکده را ترک گفتند. آنها به هنگام خروج از دهکده، دیواری را دیدند که در آستانه سقوط بود. خضر ایستاد و دیوار را مرمت و آن را تعمیر نمود. موسی گفت: جای تعجب است این قوم فرومایه را که با ما بدرفتاری کردند، این طور پاداش می دهی و احسان می کنی! ای کاش برای کار خود مزدی می گرفتی تا بوسیله آن سد جوع کنیم و جان خود را نجات دهیم! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ @ImamHadi_alashtar •┈•✾•☘️🌸☘️•✾•┈•