سرباز
_سیر، سنجد، سرکه، سماق، سمنو، سیب، فقط سبزش کمه
اااه یعنیکیه، ای سرسال نویی
_سلام مامان، پادگان برا عید مرخصمون کرد
_الهی قربونت برم مادر، بدو، الان سال تحویل می شه، بدو بیا بشین کنار بقیه سین ها.
#چالش
#دهدقیقهای
#طنز
#سرباز
#هما ایرانپور
موطلایی
چشمش که به گلدستههای طلاییافتاد یادشآمد به آنروز تویپارک، توی شهرش شیراز. وقتی ازهمسرش پرسیدهبود:
_نگاه مردم یهجوری نیست مردش جواب دادهبود:
_با دیدن چهارتا دختر قدو نیمقد و شکم ورقلمبیده تو، حتما دلشون میسوزه و میگن، بیچارهها بچهپنجمشونهم دختره. زدزیر کریه و گفت:
_یاامامرضا جونجوادت. بخدا خواستهزور نیستا اما؛ از خدابخواه یه محمدرضا هم بهدخترای منبده. خودت میدونی باچه سختی زیارتت نصیبمشده.
سال بعد موهای مواج و طلایی قشنگترین پسر دنیایش را با آب سقاخانه اسمالطلا خیسکرده و سلمانی کوتاهشانکرد بعد با محمدرضای کوچکش بهکفترخانه رفت تا برای کبوترهایحرم دانهنذر بپاشد.
#چالش دهدقیقهای
#سقاخانه
#هماایرانپور
جنگآجری
دلش میخواست کاریبکند اما؛ جبهه جای اونبود. صدای بلندگوی مسجد بلندشد:
_ مجروحین نیاز بهخون دارند.
دوتا آجر توی جیبهای مانتوش گذاشت . روی دستگاه تشخیص وزن رفت. عقربه روی وزنمجاز ایستاد. نفسراحتی کشید. رویصندلی خونگیری نشست. سوزن که وارد رگششد از هوشرفت. بههوش کهآمد متصدی خونگیری آجرها را نشانشداد. لبخندیزد و گفت: جنگسنگ شنیده بودیم جنگآجری نه.
#چالش دهدقیقهای
#خون
#هما ایرانپور
بچگیما
هییی یادش بهخیر. بابام کتکمزد تاتونستم گریهکردم. دلشسوخت. خواست ازدلم دربیاره. کارتپولش روداد گفت:
_برو قاقا لیلی بخر بخور
کارتو گمکردم. برگشتم خونه. یه کتک مفصلم از مامانمم نوشجون کردم.
ترکیبهم ترکیبهای قدیم
ترکیب بادکولر و پتو باعثمیشه هر روزصبح به استعفا از مادری فکرکنم😅
هماطنزیم