مهشکن🇵🇸
🎧 بشنوید... 💫 روایت خطبهخوانی فاطمه(س) در جمع زنان انصار 🔻 دومین نشست از رویداد "فاطمهای که نمی
کامل سخنرانی...
دارم الان گوش میدم و لذت میبرم...
فوقالعاده ست.
حتما گوش بدید...
رهبر حکیم انقلاب:
تقارن تشییع پیکر این مسافرانِ به خانه برگشته با روز شهادت صدیقهی طاهره (سلاماللهعلیها) مژدهبخش خیر کثیری است که از ناحیهی آنان برای کشور امام زمان(روحیفداه) فراهم خواهد آمد. انشاالله
🌷 تشییع مادرانه
🏴 اجتماع بزرگ و حماسی
عزاداران حضرت زهرا (سلام الله علیها
🌷همراه با بدرقه ۱۲ شهید گمنام
🗓 یکشنبه(صبح شهادت) از ساعت ۹
📍میدان بزرگمهر به سمت گلستان شهدای اصفهان
#فاطمیه #ایام_فاطمیه #حضرت_زهرا
http://eitaa.com/istadegi
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
انشاءالله به حق حضرت مادر خدا مردم غزه و تمام مردم جهان رو از غده سرطانی اسرائیل نجات بده...
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
🏴 این زن جانش را فدا میکند برای اینکه حکومت به نااهل نرسد!
▪️این زن جانش را فدا میکند برای اینکه حکومت به نااهل نرسد. اگر فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) زنِ امیرالمومنین علی علیهالسلام هم نبود قضیه همین بود. حضرت زهرا از شوهرش دفاع نمیکرد، از زمامدار به حق دفاع میکرد. مسئلهی زن و شوهری نیست، مسئلهی دختر عمو، پسر عمویی نیست. مسئلهی دوستی و رفاقت نیست، مسئله وظیفه است، مسئله هدف است. میآید پشت در، شروع میشود تهدیدها اما اثر نمیکند.
▪️نمیگوید من حالا باردار هستم، مصلحت نیست درافتم؛ بماند چند روز دیگر آتششان فروکش کند، بماند شاید من فارغ بشوم بعد بروم به میدانشان...
نه! نکتهاش در همین است که در شدیدترین موقعیتها بزرگترین وظیفهها انجام بگیرد و شدیدترین لطمهها بر جسم و جان وارد بیاید. لذا شروع کرد به مبارزه. آنپشت در آمدن، آن سِقط شدن محسن شش ماهه، آن ورم بازو، آن مقاومت عظیم که منجر میشود به اینکه دختر پیغمبر را بزنند.
🔺بریده باد زبانی که شأن حضرت زهرا سلاماللهعلیها را از خطبه خوانی به نوحه سرایی تبدیل میکند. اگر خطبهی زهرا سلامالله علیها را نگفتی، گریهی زهرا سلام الله علیها هم معنی پیدا نمیکند. اگر نفهمیدیم که زهرا سلاماللهعلیها آنجا چگونه سخن گفته است، نمیفهمیم گریهی او به چه معناست...
🎙سخنرانی رهبر معظم انقلاب، سالهای اول دهه ۵۰ شمسی
🏴شهادت صدیقه طاهره، حضرت زهرا (س) تسلیت باد.
#فاطمیه #ایام_فاطمیه #حضرت_زهرا سلام الله علیها
http://eitaa.com/istadegi
2_144199851728230684.mp3
2.92M
🥀
شهیده بانو...
🎤محمد اسداللهی
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
🕊 شما در خانههایتان نشستهاید؛ از مرز چه خبر دارید؟ شما پسرتان را، دخترتان را میفرستید مدرسه، میآید، نگران نیستید؛ خودتان میروید محلّ کار و میآیید، نگران نیستید؛ میروید در پارک مینشینید، نگران نیستید؛ راهپیمایی میکنید، نگران نیستید؛ نگران ناامنی نیستید، دارید با امنیّت زندگی میکنید. چه خبر دارید که آن که در مرز ایستاده و جلوی دشمن را گرفته که وارد کشور نشود، او دارد چه میکشد؟ این را مردم خبر ندارند؛ او مظلوم است. شهدای مرزی ما مظلومند؛ چه در مرزهای جنوب شرقی یعنی منطقهی بلوچستان و کرمان و مانند اینها، چه منطقهی شمال غربی [یعنی] منطقهی کردستان و کرمانشاه و بقیّهی جاها، چه بقیّهی مناطق دیگری که در مرزها مشکلاتی وجود دارد؛ در همهی اینها، این مرزدارهای ما هستند که دارند با همهی وجود، آنجا دفاع میکنند. اگر این مرزدارها نباشند، از بعضی از مرزهای ما هزارکیلو هزارکیلو موادّ مخدّر وارد کشور میکنند که هر یک کیلویش ممکن است صد جوان را بدبخت کند و به روز سیاه و به خاک سیاه بنشاند. چه کسی جلوی اینها را میگیرد؟ مرزدار ما اینها هستند که دارند فداکاری میکنند؛ بعد هم شهید میشود؛ این شهید خیلی ارزش دارد.
(رهبر حکیم انقلاب، ۲۸ خرداد ۱۳۹۶)
🖤 شادی روح شهدای راسک صلوات...
#فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 68
-من در این زمینه تصمیمگیرنده نیستم. باید با مافوقم صحبت کنم.
-بعدش؟
-میام خونهت و بهت میگم.
دستانم را درهم قلاب میکنم و چشمانم را میبندم. در ذهن، نه با عیسای روی صلیب، که با منجی واقعیام حرف میزنم.
- عباس، خواهش میکنم رفیقاتو راضی کن.
***
اول هاجر وارد میشود و بعد از سلامی نصفهنیمه، میگوید: یه نفر دیگهم هست.
قبل از این که بپرسم کی، صدای بسته شدن در خانه را میشنوم و پشتش صدای «یاالله» گفتن پرطنین یک مرد. صدا آشناست. لرز به تنم میافتد. هاجر با یک مرد آمده که در کمال آرامش، یکیشان حساب من را برسد و دیگری دنبال فلش بگردد؟ نه او این کار را نمیکند. اگر میتوانست زودتر انجامش میداد.
مسعود را میبینم که از راهروی ورودی خانه بیرون میآید. نگاه کوتاهی به من میاندازد و سریع چشمان سبزش را به زمین میدوزد. ناخودآگاه دستم میرود به سمت گردنم و دنبال چیزی میگردم که سرم را با آن بپوشانم. شال ریزبافت سپیدی که روی شانه انداخته بودم، به دادم میرسد و با آن موهام را میپوشانم. مسعود برایم یکجورهایی ادامه عباس است و میدانم که عباس هم اگر بود، نگاهم نمیکرد. کمی از خودم خجالت میکشم؛ اما صدایم را با سرفهای ساختگی صاف میکنم و میگویم: سلام. بفرمایید بشینید.
با دست به مبلهای توی سالن اشاره میکنم؛ اما نه هاجر نه مسعود، هیچکدام نمینشینند. هردو کنار مبلها میایستند و مسعود میگوید: داری اعصابمونو خورد میکنی.
تصمیم گرفتهام ازشان نترسم و حتی اگر واقعا ترسیدم هم به روی خودم نیاورم. پس وارد آشپزخانه میشوم و با آرامشِ یک زن خانهدار و هنرمند، چای درست میکنم. میگویم: اگه اعصابتونو خورد کنم منو میکشید؟
مسعود نفس عمیق و کلافهای میکشد. به این حالش و به این که توانستهام تحت فشار بگذارمش ریز میخندم. با آن صدای زمخت و توبیخگرش غر میزند: اگه تا الان باهات راه اومدیم، به حرمت همکار شهیدمون بوده. ولی این به این معنی نیست که میتونی ماها رو معطل خودت کنی.
چایساز را از آب پر میکنم و معترضانه و حق به جانب میگویم: من؟ من اصلا همچین قصدی ندارم. میخوام بهتون کمک کنم.
زیرچشمی نگاهشان میکنم. هاجر روی دسته یکی از مبلها نشسته است، دست به سینه و سربهزیر و با اخمهای درهم. اینطور که معلوم است، من امروز فقط با مسعود طرفم و هاجر دیگر زورش به من نمیرسد؛ و این میتواند نشانه خوبی باشد. مسعود میگوید: تو گفتی پول و امنیت، ما گفتیم باشه. این شرط جدید رو از قوطی کدوم عطاری پیدا کردی؟
شانه بالا میاندازم و میگذارم آب در چایساز جوش بیاید.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
May 11
مهشکن🇵🇸
سلام نه اصلااااا فقط میخواستید اطلاعات اعضای کانال زیاد بشه🙄 ولی سنش کمتره... حدود ۱۵، ۱۶ سال
سلام
سلمان و دانیال تقریباً همسناند.
اگه فرض کنیم متولد ۸۶، ۲۵ سالشونه که برای کارهایی که انجام میدن سن کمی نیست.
عباس توی رفیق سنش کمتر بود!
همسن منِ ❌
همسن منه✅
به درست نویسی عادت کنید☺️
مهشکن🇵🇸
معلوم نیست من موقع تربیت سلمان کجا بودم که این بچه انقدر بیادب شده...!🙄 باید فلفل بریزم توی دهنش!
سلام
مسعود اصلا برای خودش یه سبک تربیتیه!!
عباسُ دادیم...❌
عباس رو دادیم/عباسو دادیم✅
فتح قدسُ با سلمان...❌
فتح قدس رو با سلمان.../ فتح قدسو با سلمان...✅
به درست نویسی عادت کنید ☺️
مهشکن🇵🇸
سلام سلمان و دانیال تقریباً همسناند. اگه فرض کنیم متولد ۸۶، ۲۵ سالشونه که برای کارهایی که انجام مید
نه...
داستان توی سال ۱۴۱۱ اتفاق میافته،
سلمان الان یعنی سال ۱۴۰۲ شونزده سالشه نه توی داستان!
سلمان الان مامور اطلاعاتی نیست، یه دانشآموز پایه یازدهمه که احتمالا همین الان از تعطیلی آلودگی هوا سوءاستفاده کرده، کلاس مجازی مدرسه رو پیچونده و رفته گیمنت!
مهشکن🇵🇸
اگه میدونستم این میمها اینطوری خلاقیت شما رو شکوفا میکنن زودتر میذاشتم شون😅 خیلی بامزه بود، فقط
خب خب خب...
و اما چالش یلدا...
قبل از این که برم سر اصل مطلب،
توجه شما رو به این استعدادِ نوشکفتهی یکی از مخاطبان کانال جلب میکنم؛
این متن رو سه ماه پیش یکی از مخاطبان کانال فرستاده بودن:
«به نام خدا»
شکیبا چاقویی برمیدارد و سمت عباس میرود.
خواننده ها جیغ میزنند.
- تروخدا بذار یه این یکی زنده بمونههه.
صدای یا حسین و یا عباس در کانال بالا میگیرد و بعضی از بچه ها چند تسبیح پخش میکنند تا برای سلامتی عباس صلوات بفرستند. صدای گریه و زجه از جای به جای کانال به گوش میرسد یکی از بچه ها که چند وقت پیش شایعه شده بود شکیبا برای عباس زیر نظرش دارد بیشتر بیقراری میکرد.
«آی عباس، عبااااااس، الهی بمیرم که یه روز خوشم ندیدییییی.»
کم کم صدایش آرام میشود و کاشف به عمل میآید که از حال رفته.
کانال به هم ریخت. همه به سمتی میدویدند و هر کسی سعی میکرد به سبک خودش فضا را آرام کند
چند نفر هم شکیبا را (با اینکه خیلی مقاومت میکرد.) به ستون بستهاند و سعی میکنند کنترلش کنند.
شکیبا کمی خودش را جابهجا میکند و صدایش را بالا میبرد.
- باشه باااشه فقط یه خراش کوچولو فقط یههههه خراش.
یکی از فن های کمیل که زیاد هم دل خوشی از شکیبا ندارد لگد محکمی به پایش میزند و با صدای بلند میگوید:
«دهنتو ببند شکیبااااا، دهنتو بببندددد. نذار به روش های دردناکتری رو بیارم.»
یکی از فن های ارمیا آرام جلو میآید و در گوش فن کمیل چیزی میگوید. گل از گل فن کمیل میروید و با لبخند شرورانهای سمت شکیبا میرود. جلویش زانو میزند و دستش را سمت طناب ها میبرد. شکیبا با امید آزادی و لحنی پیروزمندانه میگوید:
«تصمیم عاقلانهای گرفتید...»
فن کمیل دستش را روی بینی شکیبا میگذارد و آرام میگوید:
«شششششششش، قراره باهم یه گپ دخترونهی بیحاشیه داشته باشیم شکیبا...»
یکی از بچه های کانال نگران سمتشان میاید.
«تروخدا حواستون باشه نمیره کسی به جز اون سرنوشت خط قرمز رو نمیدونه.»
_صاد_
ادامه دارددددد...
مهشکن🇵🇸
خب خب خب... و اما چالش یلدا... قبل از این که برم سر اصل مطلب، توجه شما رو به این استعدادِ نوشکفتهی
🔴 به ذهنم رسید که چالش این باشه:
۱. ادامه این داستان رو بنویسید. خلاقانه و ترجیحا طنز!
۲. میتونید یه داستان مشابه این بنویسید، یعنی میشه شروعتون با این داستان نباشه و از اول با خلاقیت خودتون شروع بشه.
۳. خیلی جالب میشه اگه از شخصیتهای داستانهای مهشکن هم داخل داستانتون استفاده کنید. مثل داستان نیمه تاریک.
۴. لازم نیست خیلی طولانی باشه. حتی درحد همین داستان هم کافیه!
داستانها رو تا یکم دی ماه فرصت دارید برام بفرستید:
@forat1400
(لطفاً پیام دیگهای جز داستان نفرستید، پاسخ نمیدم)
#یلدا
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 69
شانه بالا میاندازم و میگذارم آب در چایساز جوش بیاید.
-خیلی دربارهش فکر کردم. راستش احساس میکنم اگه بعد اونهمه بلایی که اسرائیلیها سرم آوردن، یه گوشه بشینم و دست روی دست بذارم، شبیه احمقا به نظر میام. شبیه کسایی که هرکسی میتونه هر بلایی سرش خواست بیاره و آب از آب تکون نخوره.
مسعود زیر لب غرغر میکند، شاید دارد به خودش فحش میدهد که باعث شد من بفهمم عوامل اسرائیل عباس را کشتهاند. میگوید: خالهبازی که نیست، جنگه. تو هم کاری نمیتونی بکنی. فقط الکی خودتو به خطر میندازی.
در فر را باز میکنم. بوی بیسکوییت آلمانی در خانه میپیچد. پختن اینها را دانیال یادم داده بود و به طرز اعتیادآوری خوشمزهاند. با دستگیره، سینی فر را بیرون میآورم و میگویم: شما از کجا میدونین من کاری نمیتونم بکنم؟ اتفاقا بعد خوندن اون هارد، چندتا ایده خلاقانه به ذهنم رسید که فقط یکیش کل اسرائیلو میبره هوا.
مسعود خشمگین میخندد.
-برای همینه که میگم نه، چون فکر کردی توی نیموجبی میتونی اسرائیلو ببری هوا! بهتره به همین شیرینیپزی بچسبی، شاید یه پولی هم ازش دربیاد.
سینی فر را روی کابینتها میگذارم و صبر میکنم خنک شود. به چشمان مسعود خیره میشوم و آخرین ضربه را میزنم.
-ولی من فکر میکنم اگه عباس جای شما بود، اینطوری قضاوت نمیکرد.
ضربهام چندان کاری نبود. تیرم به سنگ خورد. مسعود انگار جریتر میشود.
-اتفاقا من مطمئنم اگه عباس بود خیلی جدیتر از من باهات مخالفت میکرد، برای حفظ جون خودتم که شده، هرجور میتونست جلوت رو میگرفت.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi