eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
555 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
من قلبا به نویسنده کتاب ارادت دارم. بارها پای صحبت‌هاشون نشستم، توی یه دوره استادمون بودن، رودررو هم
بله درسته، ایشون با درس خوندن مخالف نیستن(برعکس به شدت تشویق می‌کنن به مطالعه)، برداشتی که من داشتم این بود که ایشون میگن درس خوندن حتماً مساوی با دانشگاه رفتن نیست و می‌شه دانشگاه نرفت و درس خوند. من تا قبل از ورود به دانشگاه خیلی طرفدار این حرفشون بودم ولی الان به این نتیجه رسیدم که نمی‌شه گفت مطلقا درسته. بستگی به فرد و شرایطش داره. این حرف «مثل مردها شدن...» خیلی جای بحث داره، من فکر می‌کنم این که ما یه سری کارها رو از اساس مردانه می‌دونیم اشتباهه و اصل شایستگی در انجام کاره، چه زن باشه چه مرد. و دیدگاه رهبری هم اینه که همه میدان‌ها باید برای حضور زنان باز باشه، اگر خانمی در زمینه‌ای استعداد داره باید این استعداد شکوفا بشه(در چارچوب‌های شرعی و با حفظ عفاف) و این که بگیم بعضی حوزه‌ها مردانه ست و زن نباید واردش بشه رو قبول ندارم. اگر زنی در یک زمینه‌ای که به نظر ما مردانه ست استعداد داشته باشه، علاقه داشته باشه، خب این خلقتش نیست؟ اگه این استعداد رو سرکوب کنه از اصالت و خلقت خودش دور نمی‌شه؟ اتفاقاً رهبری معتقدند در خیلی زمینه‌ها لازمه زن با همون ظرافت و لطافت وارد بشه، چون نگاه مردانه کارآمدی کافی نداره و اگه زن با همین زن بودنش وارد کار بشه خیلی باعث رشد می‌شه.
🕋🥀 هاجر چشم دوخته بود به لب‌های آن ابرمرد بت‌شکن؛ همان بت‌شکن که روح مردم بود، همان بت‌شکن که از نسل ابراهیم بود. به فرمان بت‌شکن، دوتا اسماعیل به قربانگاه فرستاده بود؛ دو جگرگوشه‌ی از جان عزیزتر. و باز هم آرام ننشسته بود، گوشش به فرمان فرزند ابراهیم بود که این‌بار فرمان داده بود حاجیان پا جای پای ابراهیم بگذارند و از مشرکین برائت بجویند. هاجر پشت سر اسماعیل‌هایش به قربانگاه رفت؛ آن روز هزاران هاجر، مهمان هاجر بودند، با اسماعیل‌هایشان، در حرم امن پروردگار و با چادرهای سپیدِ خونین. ✨🥀🕋 شهیده هاجر حائری عراقی، مادر دو شهید دفاع مقدس بود که در مراسم حج خونین سال ۶۶ به شهادت رسید و پیکر پاکش در صحن حرم امام رضا علیه‌السلام آرام گرفت. 🌱✨🌱 در حمله‌ی مزدوران آل‌سعود به حجاج ایرانی، حدود دویست بانو به شهادت رسیدند که در میان آنان ٣۶ مادر یک شهیدی، دو مادر دو شهیدی، سه مادر سه شهیدی، یک مادر چهار شهیدی که همسر شهید هم بود، یک مادر دو شهیدی و همسر جانباز حضور داشتند. http://eitaa.com/istadegi
✨🥀🕋 به بهانه روز عرفه؛ آشنایی بیشتر با چند تن از بانوان شهیده‌ی سرزمین وحی 🥀شهیده فاطمه نیک، ام‌الشهدای جزیره هرمز 🥀شهیده حافظه سلیمان‌شاهی، مادر بزرگوار سه شهید 🥀شهیده رقیه رضایی، همسر جانباز و جوان‌ترین شهیده‌ی حج خونین سال ۶۶ 🥀شهیده مرجان نازقلیچی، بانوی شهیده‌ی اهل‌سنت و فرماندار بندر ترکمن(شهیده‌ی منای سال ۹۴) 🌱✨🌱 در حمله‌ی مزدوران آل‌سعود به حجاج ایرانی، حدود دویست بانو به شهادت رسیدند که در میان آنان ٣۶ مادر یک شهیدی، دو مادر دو شهیدی، سه مادر سه شهیدی، یک مادر چهار شهیدی که همسر شهید هم بود، یک مادر دو شهیدی و همسر جانباز حضور داشتند. پ.ن: ان‌شاءالله در روزهای آینده زندگی‌نامه چند تن دیگه از این بانوان شهیده در کانال منتشر می‌شه. http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به
🔰بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 216 و وانمود کردم هیچ چیز برایم مهم نیست؛ سیبم را گاز زدم ولی طعم تلخ اضطراب با تکه‌های سیب در دهانم قاطی شد و مزه زهر مار داد. پدر باز هم سکسکه کرد. انگشت اشاره‌اش را به سمتم گرفت و در هوا تکان داد. انگار همه مفاصلش شل شده بودند، مثل یک عروسک. گفت: تو دوست‌دختر داری؟ سیب را به زور وادار کردم از مری‌ام برود پایین. انگار داشتم ریگ قورت می‌دادم. یعنی باید باور کنم گالیا انقدر فضول و خاله‌زنک است که بیاید به پدر بگوید من با یک دختر دوست شده‌ام؟ نمی‌دانستم چقدر می‌داند و اینجا باید انکار کنم یا اعتراف. ترجیح دادم قدم به قدم پیش بروم تا پدر خودش لو بدهد که در چه حد می‌داند. گفتم: اشکالی داره؟ به میز خیره شد. سرش را تکان داد و چشمانش را گشاد کرد. -نه، هیع... بالاخره تو هم... باید... هیع... لبخند زدم و ساکت ماندم. یک گاز دیگر به سیب زدم و آرنج‌هایم را به میز تکیه دادم. او مست بود؛ پس می‌شد امیدوار باشم بدون این که بفهمد خیلی چیزها را لو بدهد. سیب مثل سنگ سفت بود و تکه‌هایش در دهانم انگار کلوخ خرد شده بودند. پدر ادامه داد: شنیدم دختره... هیع... خبرنگاره... قسمت بدش اینجا بود. سیاستمدارها همیشه به خبرنگارها حساسیت دارند. متاسفانه پدر خیلی دیر فهمیده بود آنچه از آن می‌ترسیده به سرش آمده؛ حتی هنوز نفهمیده بود پسرش در یک قمار عاشقانه از او مایه گذاشته است. -نگران نباشید، براتون خطری نداره. این را با دهان پر گفتم و بعد سیب را قورت دادم. پدر داشت سعی می‌کرد گردنش را راست نگه دارد؛ ولی نمی‌توانست. چندبار دهانش را باز و بسته کرد که حرفی بزند، ولی دیگر انقدر هوشیار نبود که بتواند کلمات را کنار هم بچیند. از جا بلند شدم و زیر بازوی پدر را گرفتم. -فکر کنم امشب خیلی خسته‌این... سر یه فرصت دیگه درباره‌ش حرف می‌زنیم. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ۱۹.۷۶
سلام ممنونم، چندبار هم خارجی معرفی کردم... مثل مجموعه جک ریچر. هشتگ نقد کتاب رو هم جستجو کنید. چشم، سعی می‌کنم از این به بعد خارجی هم معرفی کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز یکی از دوستامو قبل مراسم عرفه دانشگاه دیدم، گفت به ابالفضل قسم الهی اگه دعام نکردی سنگ شی😶😐 خلاصه یکم خشن گفت ولی دیگه من از ترسم حسابی دعاش کردم😅 حالا شمام لطفاً بدون اینکه بخوام به زور متوسل بشم دعام کنید، خیلی دعام کنید...
یا رازق الطفل الصغیر...😭😭 دعا برای مردم غزه یادتون نره... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا