🌱بسمالله قاصم الجبارین🌱
🥀 مادرجان میگفت: وقتی مامانم فوت کرد، انگشتهاشون ورم داشت و انگشتر طلاشون از دستشون در نمیاومد. خواهرم هم با انبر انگشتر رو برید و داد به من، گفت مال تو باشه.
مادرجان البته آن انگشتر را هیچوقت دست نمیکند؛ چون آن صحنه و انگشتان ورم کرده را به یادش میاندازد. انگشتر را جایی پنهان کرده که اصلا جلوی چشمش نباشد.
سر سفره عقد، طبق رسم رایج به ما هم طلا هدیه دادند. الان که بزرگ شدهام فهمیدهام در فرهنگ ما زیورآلات طلا بیش از آن که استفادهی زینتی داشته باشند، یک ذخیره برای روز مبادا هستند. یک سرمایه. قرار است که این هدایای عقد بشود سرمایه زندگی عروس و داماد برای خرید جهیزیه و خانه و ماشین.
این که هرکس چه هدیهای داده و چقدر طلا داریم خیلی مهم نیست. مهم این است که تمام این طلاها را روزی از دست خواهیم داد. یا به جهیزیه و اینجور چیزها تبدیل میشوند، یا در بهترین حالت میمانند تا وقتی مُردم بچههایم النگو و انگشتر و گوشوارهام را دربیاورند و بین خودشان تقسیم کنند.
💢 به هرحال قرار نیست چیزی از این هدیهها واقعا مال ما باشد؛ هیچکدامشان را نمیتوانیم همیشه همراه خودمان نگه داریم. خیلی هنر کنیم، میتوانیم آنها را تا لحظه مرگ به خودمان بچسبانیم؛ ولی بعدش دیگر دست ما نیست.
واقعا از این رسم و فرهنگ دلخورم که برای سرمایه زندگی ما فقط تا چند سال آینده به فکر بوده است. در بهترین حالت، اگر خیلی بخواهم خوشبین باشم، هفتاد، هشتاد سال زندگی خواهیم کرد. این طلاها را هم دادهاند به عنوان سرمایه این زندگی؛ ولی فکرش را نکردهاند که ما زندگی مهمتری داریم و برای آن زندگی که ابدیتیست تمام نشدنی، هیچ سرمایهای نداریم. بزرگترهای ما اصلا فکرش را نکردند که ما چطور با دست خالی به خانه آخرت برویم و چطور تا ابد زندگی کنیم درحالی که سرمایهای نداریم.
در واقع الان باید یقه خودم را بگیرم؛ چون سرمایه آن زندگی ابدی را خودمان باید از الان جمعوجور کنیم. هیچکس آنطرف به دادمان نمیرسد و من فکر میکنم لازم است چیزی از همین طلاها را ذخیره کنیم برای آن زندگیِ ابدی.
توی این دنیا هیچ چیز مال ما نیست. همهچیز را روزی از دست خواهیم داد، دیر یا زود. تنها چیزی متعلق به ما خواهد شد که آن را بخشیدهایم؛ و قسمت امیدبخش ماجرا آنجاست که خداوند انفاق را زیاد میکند و برکت میدهد. آن دنیا با انفاقهای کوچک، میشود مدتها زندگی کرد، برعکس این دنیا که مال هرقدر زیاد باشد، آخرش تمام میشود. وقتی میبخشی، درواقع برای آخرتت سرمایهگذاری کردهای و مالت وقتی به تو برمیگردد که بیشتر از همهی زندگیات به آن نیاز داری. ما بیش از همه در آخرت به مالمان محتاجیم؛ به مالی که انفاق کردهایم.
✨ و خداوند فرموده است که برای رسیدن به نیکی، راهی جز انفاق از دوستداشتنیها نیست. هیچ راهی نیست: لَن تَنَالُواْ ٱلبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ(آلعمران، ۹۲). فرموده است «لن تنالوا»، نه «لا تنالوا». لن یعنی هرگز، یعنی هیچ راهی ندارد جز همین انفاق از آنچه دوست داری.
چند روز است که برای دادن هدایای عقدم به لبنان، دل توی دلم نیست. احساس میکنم دارم از بهشت عقب میمانم. از این که این طلاها را به خودم بچسبانم خجالت میکشم، درحالی که مسلمانان غزه و لبنان در این مواجهه حیاتی حق و باطل، تمام زندگیشان را فدا کردهاند. خجالت میکشم که طلاها را درحالی به خودم بچسبانم که زنان دیگر دارند خودشان را از سنگینیِ طلا میرهانند و زندگی ابدیشان را آباد میکنند.
اسمش کمک به غزه و لبنان است؛ ولی باطنش رهاندن خود است از شُحِّ نفس و بخل و هر صفتی که انسان را از انسان بودن میاندازد. باطنش نجات خود است از ورطه هلاکت آخرالزمان. باطنش آدم شدن است؛ درواقع تا دوستداشتنیهایت را از خودت جدا نکنی و کنده نشوی، آدم نمیشوی و من این را به تجربه فهمیدهام؛ نه که در کتابها خوانده باشم.
🔆 روسری سفیدی را سرم کردهام که سر سفره عقد پوشیده بودم. طلاها را توی کیفم گذاشتهام و دل توی دلم نیست که برسیم به گلستان شهدا. دل توی دلم نیست که از سنگینیِ این طلاها رها شوم و برای زندگی ابدیمان سرمایهای دست و پا کنم.
✍ ش. شیردشتزاده
#ایران_همدل
#همدلی_طلایی #غزه
@rabteasheghi⏪
در پیمانها و قوانین خاک خورده بین المللی، خبرنگار مصونیت دارد؛ نباید مورد حمله قرار بگیرد. حال بگذریم که سران به اصطلاح ابرقدرت جهان با چشمپوشی از قوانین خودشان، نه تنها خبرنگار را بلکه خبر را هم به رگبار گلوله گرفتهاند؛ یکی را با گلوله سربی و دیگری را با گلوله تحریف به شهادت میرسانند.
اکنون با گذشت یک سال نام تعداد بیشماری شهید خبرنگار به جامانده است که خبرنگاری جزئی از وجود مقاومشان بوده است.
خبرنگاری تنها این نیست که بلندگو به دست خبری را مخابره کرد؛ بلکه خبرنگاری به اندیشه است؛ اندیشهای که بدون آن لحظهها به یادماندنی نمیشوند.
خبرنگاری یعنی فرصتی برای مقابله رسانهای با استکبار جهانی!
حالا توهم یک خبرنگار باش!
پایگاه خبری جبهه مقاومت منتظر توست.
✍🏻محدثه صدرزاده
#خبرنگار #غزه
http://eitaa.com/istadegi
hazrate_zeynab_231406.mp3
3.22M
🌷🌱
✨هزاران سلام بر دختر زهرا(س)...
🎤هادی فاعور
#میلاد_حضرت_زینب و #روز_پرستار مبارک!
http://eitaa.com/istadegi
امشب به مناسبت میلاد حضرت زینب سلاماللهعلیها دو قسمت تقدیمتون میشه🌷
عیدتون مبارک🌱
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 📖داستان #دایره معمایی، تریلر، جنایی ✍🏻ش. شیردشتزاده ⚠️این داستان کاملا
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
📖داستان #دایره
معمایی، تریلر، جنایی
✍🏻ش. شیردشتزاده
⚠️این داستان کاملا غیرواقعی ست⚠️
قسمت 63
به گوشیام نگاه کردم. فقط چند دقیقه تا طلوع آفتاب مانده بود. با قرنیزهای دیوار نمازخانه تیمم کردم؛ به امید این که واقعا سنگ باشند. ایستادم به نماز و توی نماز، باز هم فکر کشتن آن ناشناس در ذهنم چرخ میخورد. انقدر ذهنم را پر کرده بود که نمیفهمیدم نماز میخوانم؛ رباتوار و تندتند اذکار را میخواندم تا تمام شد. سلام نماز را که دادم، تازه یادم افتاد نماز میخواندم.
دلم میخواست سرم را روی مهر بگذارم و بغضی که ته ته گلویم رسوب کرده بود را بیرون بریزم؛ ولی برای کشتن آن ناشناس به بغضم نیاز داشتم. فقط یک نفس عمیق کشیدم و از جا برخاستم.
همراهم را درآوردم. تماس و پیامی نداشتم. خواستم با کمیل تماس بگیرم؛ ولی پیش از آن که انگشتم نامش را لمس کند، خودش زنگ زد.
-بله آقا؟
-معلومه کجایی؟
-بیمارستانم. دارم میام.
-حال خانمت خوبه؟
-بله آقا، خطر رفع شد.
-خیلی خب، زود بیا پارک. کارت دارم.
منظورش از پارک، فضای سبزی نزدیک ستاد بود. معمولا وقتی میخواست خیلی خصوصی حرف بزند و مطمئن باشد هیچ دیوار و موش و گوشی دور و برش نیست، میگفت بیایم آنجا.
اول رفتم توی سرویس بهداشتی و چند مشت آب پاشیدم به صورتم. توی آینه، خودم را نمیشناختم. یک سایه سیاه روی صورتم افتاده بود که نه از خستگی بود نه بیخوابی. خشم و بود و انتقام. درونم شعلهای روشن بود که داشت از درون آبم میخواستم تا تمام نشدهام، آن ناشناس را هم با آن بسوزانم.
میدانم... میدانم. این اشتباه بود که وظیفه شغلی را با انگیزه شخصی قاطی کنم؛ ولی دیگر درست و غلط را در محاسبات ذهنم دخالت نمیدادم. فرمان مغزم را همان شعله به دست گرفته بود.
خودم را رساندم به فضای سبز. کمیل روی یک نیمکت نشسته بود. هوا هنوز خیلی گرم نشده بود و میشد بیرون نشست. کنارش نشستم.
-کارم داشتید آقا؟
-گلوله مال بچههای خودمون بوده.
این را بیمقدمه و ناگهانی گفت، مانند سیلیای که بزند توی صورتم. مات ماندم.
-یعنی چی؟
ادامه دارد...
🔗قسمت اول داستان:
https://eitaa.com/istadegi/12546
⚠️کپی مورد رضایت نویسنده نیست⚠️
#محرم #مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 📖داستان #دایره معمایی، تریلر، جنایی ✍🏻ش. شیردشتزاده ⚠️این داستان کاملا
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
📖داستان #دایره
معمایی، تریلر، جنایی
✍🏻ش. شیردشتزاده
⚠️این داستان کاملا غیرواقعی ست⚠️
قسمت 64
این را بیمقدمه و ناگهانی گفت، مانند سیلیای که بزند توی صورتم. مات ماندم.
-یعنی چی؟
-دوتا عامل توی بیمارستان رو یکی از بچههای خودمون کشته. هردوشون رو.
-مطمئنید؟
-کاملا.
-خب این یعنی چی؟
-خودت نمیدونی؟
میدانستم؛ ولی نمیخواستم باورش کنم. دنبال این بودم که حرفی امیدبخشتر بزند؛ ولی انگار در باتلاق افتاده بودیم و هرچه دستوپا میزدیم بیشتر فرو میرفتیم. لبهایم را به هم فشردم و سرم را تکان دادم. کمیل یک نفس عمیق کشید. گفتم: خب چرا اینو به من گفتید؟
-چون تنها کسی که برای پریشب عذرغیبت داره تویی.
-یعنی همون شبی که اون دوتا به قتل رسیدن؟
-آره. تو اون شب توی اداره بودی؛ خودمم بودم. ولی بقیه بچههای دور و برمون نه.
آفتاب داشت بالا میآمد و گرم میشد. با به کار افتادن مغزم، هشدار گرسنگی هم روشن شده بود. پرسیدم: حدسی ندارین؟
-فعلا نه...
ادامه حرفش را خورد. چند لحظه سکوت کرد. گفتم: یکی تو ذهنتونه، نه؟
-نه دقیقا. دارم به این فکر میکنم که میشه طرف رو از تیراندازیش بشناسیم؟
-یعنی ممکنه؟ انقدر دقیق؟
-تنها راهمونه. هیچ مدرک دیگهای سر صحنه نبود.
و باز هم یک نفس عمیق کشید. معدهام غرغر کرد. آفتاب دیگر چیزی از خنکای صبح باقی نگذاشته بود.
-اینا رو کس دیگهای هم میدونه؟
-فقط بچههای سلاحشناسی پزشکی قانونی.
-تصمیم دارید به کسی نگید؟
سرش را تکان داد و به روبهرو خیره شد.
-و من که میدونم باید چکار کنم؟
باز هم نگاهم نکرد.
-برو یه چیزی بخور که مغزت کار کنه و بفهمی منظورش از دایره چیه.
این لحن یک معنا بیشتر نداشت: بیشتر از این فضولی نکن، به موقعش خبرت میکنم.
من اما سر جایم ماندم.
-یه خبر هم من براتون دارم.
سرش را خم کرد و با دو دست شقیقههایش را ماساژ داد. حالش بهتر از من نبود.
-چی میخوای بگی؟
-دیشب که حال خانمم بد شده بود، تقصیر اون بود.
یکباره سرش را بلند کرد.
-چی؟
-مثل این که یه نفر ونتیلاتور رو دستکاری کرده بود؛ ولی پرستار به موقع رسید. درواقع نمیخواست خانمم رو بکشه، میخواست تهدیدم کنه که میتونه این کار رو انجام بده.
ادامه دارد...
🔗قسمت اول داستان:
https://eitaa.com/istadegi/12546
⚠️کپی مورد رضایت نویسنده نیست⚠️
#محرم #مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
یه یادداشت نوشته بودم مناسب دیروز و تولد حضرت زینب؛ ولی متاسفانه کامل نشد.
امروز تقدیمتون میکنم:
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
✨فرماندهی همیشه پیروزِ جنگ روایتها
✍️ش. شیردشتزاده
قبلا هم نوشته بودم؛ مشکل ما آنجاست که آنچه برای اهلبیت(علیهمالسلام) رخ داده است را صرفا یک ماجرای غمانگیز خانوادگی میبینیم و از این رو برایشان اشک میریزیم؛ برای مردی که همسرش را از دست داده، برای خواهری که برادرش را از دست داده... ولی ماجرا خیلی فراتر از اینهاست.
آنچه میان حضرت زینب و امام حسین علیهالسلام میگذرد نیز، یک محبت خواهر و برادری معمولی نیست. رابطهی امام و ماموم است؛ ذوب شدن تمام و کمال ماموم در امام است؛ مسیر رشد با ولایت است و رسیدن به مقام ولایت است.
محبت مادر به فرزند بسیار شدیدتر و عمیقتر از محبت خواهر به برادر است و داغ فرزند سنگینتر و جانگدازتر از داغ برادر. حضرت زینب دو پسرشان را در کربلا به قربانگاه میفرستند و خم به ابرو نمیآورند؛ گویا عشق الهی بر تمام تعلقات قلبی و مادرانه ایشان غلبه دارد و از فدا کردن عزیزانشان در راه خدا ابایی ندارند. اینجاست که میتوان فهمید اشک حضرت زینب بر سیدالشهدا فقط ناشی از یک محبت خواهرانه نیست؛ اشک یک شیعه حقیقی بر امام است؛ اشکی ناشی از معرفتی عمیق به مقام امام. کسی که جایگاه بلند امام را در هستی بشناسد، کوچکترین بیحرمتی به امام را برنمیتابد؛ چه رسد به آنچه در کربلا رخ داد...
اشک حضرت زینب، امتداد اشک مادرشان بر جامعه و بشریت است. اشک حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از سقیفه، ناشی از داغ پدر یا پایمال شدن حق همسر نبود؛ غصه برای مقام ولایت بود؛ اشک بر جامعهای بود که از راه هدایت دور میشد و مردمی که نسلاندرنسل، بخاطر دوری از امام خسارتهای سنگین میدیدند. اشک حضرت زینب هم برای جامعهای بود که روزی امت رسولالله بود و حالا به حدی از انحراف و پستی جهالت رسیده بود که حاضر بود امام را با کینهی فراوان به شهادت برساند.
ما در شناخت حضرت زینب به بیراهه رفتهایم. ایشان را زنی همیشه گریان و نالان تصور کردهایم که در بهترین حالت، میتواند پرستار خوبی باشد. از صبر حضرت سخن گفتهایم؛ اما حتی صبر بر مصیبت حضرت زینب را هم به درستی ترسیم نکردهایم. آنطور که مرثیهخوانان گفتهاند، واکنش ایشان در بلا هم چیزی جز ناله و شکایت نبوده است؛ غافل از این که حضرت هیچگاه کلمهای به شکایت از روزگار یا تقدیر الهی به زبان نیاوردهاند و به گفته خودشان، چیزی جز زیبایی ندیدهاند. اگر گله و شکایتی هم بوده، شکایت از نادانی و بیتفاوتی مردم بوده، نه تقدیر الهی.
برخلاف تصور ما، تمام کنشها و واکنشهای حضرت در قیام کربلا، حسابشده و هوشمندانه بوده؛ نه رفتارهایی احساسی و هیجانی و ناشی از سوگواری و غصه. آنجا که لازم است، از سلاح اشک و مویه استفاده میکنند و آنجا که لازم است از سلاح کلام و عقلانیت و خطبه. حضرت در مواجهه با ابنمرجانه و یزید، وقتی دشمن میخواهد از عواطف زنانهی حضرت سوءاستفاده کند و جنگ روانی به راه بیندازد، حضرت شجاعانه و استادانه در قدم در میدان جنگ روانی میگذارند و پیروز میشوند.
خطبههای حضرت در کوفه و شام، شاهکاری در تحلیل جامعهشناختیاند. با مردم کوفه که امیرالمومنین علیهالسلام را دیده و شناختهاند و برای امام حسین علیهالسلام نامه فرستادهاند، از در عتاب و سرزنش وارد میشوند و با مردم شام که سالها تحت تاثیر تبلیغات اموی بودهاند و شناخت درستی از اهلبیت ندارند، از در تبلیغ و روشنگری. این خطبهها بیش از هرچیز، نشان از آگاهی سیاسی و اجتماعی حضرت دارد؛ نشان از حضور فعال و عفیفانهشان در اجتماع.
حضرت افزون بر این که سردار همیشه پیروزِ جنگ روایت و رسانهاند، محافظ شخصی امام زمانشان و حامل مقام ولایتاند. آنچه تاریخ از ایشان نوشته است، نه شکستگی و آه و ناله، که اقتدار و شجاعت در برخورد با دشمنان امام است.
دختری که در خانه امیرالمومنین علیهالسلام تربیت میشود، نه یک دختر خانهنشین و ناآگاه، که یک دختر شجاع و فعال و آگاه است و توقع میرود دخترانی که در جامعه شیعه رشد میکنند نیز با همین الگو تربیت شوند؛ نه با الگوهای سنتی که زن را به حاشیه وقایع مهم میراند و ارزشی برای کنشگری او قائل نمیشود، یا الگوهایی که به مردواره شدن زن میانجامد. الگوی دختر شیعه، باید آنگونه باشد که حجب و عفاف زنانه را با عزت مجاهدانه درهم بیامیزد؛ باید آنگونه باشد که اقیانوسِ صبر و قلهی خردمندی و تدبیر باشد.
اصلا حالا که به اینجا رسید، خوشتر آن باشد که سرّ دلبران/گفتهآید در حدیث دیگران:
"زینب کبری(سلام الله علیها) توانست به همهی تاریخ و همهی جهان نشان بدهد ظرفیّت روحی و عقلی عظیمِ جنس زن را؛ این خیلی مهم است. به کوری چشم آن کسانی که چه در آن زمان، چه در دورهی ما هر کدام به نحوی جنس زن را تحقیر میکردند و میکنند، زینب کبری توانست نشان بدهد علوّ مرتبهی زن و عظمت قدرت روحی و عقلانی و معنوی زن را. این بزرگوار، زینب کبری(سلام الله علیها)، دو نکته را نشان داد: یک نکته اینکه زن میتواند اقیانوس عظیمی باشد از صبر و تحمّل؛ دوّم اینکه زن میتواند قلّهی بلندی باشد از خردمندی و تدبیر؛ اینها را عملاً زینب کبری(سلام الله علیها) نشان داد؛ نه فقط به آن عدّهای که در کوفه و شام بودند؛ به تاریخ نشان داد، به همهی بشر نشان داد."
"اینكه گفته میشود در عاشورا، در حادثهی كربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - كه واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در كربلا تمام شد. حادثهی نظامی با شكست ظاهری نیروهای حق در عرصهی عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی كه موجب شد این شكست نظامیِ ظاهری، تبدیل به یك پیروزی قطعیِ دائمی شود، عبارت بود از منش زینب كبری؛ نقشی كه حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است. این حادثه نشان داد كه زن در حاشیهی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. ...انسان زینب كبری را مشاهده میكند كه با یک عظمت خیرهكننده و درخشندهای در عرصه ظاهر میشود؛ كاری میكند كه دشمنی كه به حسب ظاهر در كارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع كرده است و بر تخت پیروزی تكیه زده است، در مقر قدرت خود، در كاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او میزند و پیروزی او را تبدیل میكند به یك شكست؛ این كارِ زینب كبری است. زینب (سلام اللَّه علیها) نشان داد كه میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل كرد به عزت مجاهدانه، به یك جهاد بزرگ."
(بیانات رهبر حکیم انقلاب)
#میلاد_حضرت_زینب علیهاالسلام
https://eitaa.com/istadegi