🚩 #بسم_رب_الشهدا_والصدیقین 🚩
📖داستان #نیمه_تنها
✍️به قلم #زهرا_اروند ✒️
قسمت سیزدهم
خوبی است. پایگاه قابل اطمینان و امنترین جا درحال حاضر است. راه زیادی نیست. ولی ترجیح میدهیم با ماشین برویم.
سوار که میشویم صدای اذان بلند میشود. تصمیم میگیرم در همان پایگاه نماز بخوانیم. راه زیادی نیست اما خیابان باز هم شلوغ می شود.
اضطراب تمام وجودم را فرامیگیرد. احساس میکنم اتفاقی افتاده است. چه اتفاقی؟
نمیدانم. تقریبا ده دقیقه میشود که در راهیم. اما به خاطر ترافیک و شلوغی هنوز نرسیده ایم.
مجید میگوید: نظرتون چیه پیاده بریم. زودتر میرسیما.
سیدعلی جواب میدهد: اون وقت ماشینو چکار کنم؟
نگاهی به اطراف میاندازم. چهار طرف ماشین تقریبا بسته است. ماشین ها به سختی حرکت میکنند. میگویم: میشه یه کاری کرد؟
عارفه میپرسد:چه کاری؟
میگویم: ما پیاده بشیم بریم. آقا سیدعلی هم به محض باز شدن راه داخل اولین کوچه پارک کنند. خوبه؟
همه موافق اند. آرام در را باز میکنیم و پیاده میشویم. من و عارفه جلو میرویم و مجید پشت سرما میآید.
راه زیادی نیست. مسافت کمی را که میرویم مجید میایستد. موبایلش را از جیبش درمیآورد و میگوید: فکر کنم سیدعلی جای پارک پیدا کرده. من صبر میکنم بیاد.
به عارفه میگویم: عارفه برو در بزن آقای احمدی درو بازکنه تا ماهم بیایم.
باشه ای میگوید و میرود. پنجاه متر جلوتر در اصلی پایگاه است. به مجید میگویم: آقا مجید خبری شده؟
میگوید: چطور مامان؟
_هیچی. انگار سیدعلی نگران بود. شما چیزی نمیدونی؟
مجید میگوید: من خبری ندارم.
بعد با چهرهٔ غمگین و درعین حال شیطنت آمیز میگوید: چرا رسمی حرف میزنی مامان. از دستم ناراحتی؟
خنده ام میگیرد. میخواهم کمی اذیتش کنم. به سختی سعی میکنم نخندم و میگویم: برای چی ناراحت باشم! فقط راستش من یکم هنوز شک دارم.
با تعجب میپرسد: به چی؟
_به وجود شما.
رویش را به طرف دیگر میکند و میگوید: دست شوما دردنکنه مامان. هیی.
میگویم: ناراحت نشو. یه ذره شک طبیعیه. شک دریچه ورود به یقینه.
رویش را برمیگرداند به طرفم. لبخند میزند و میگوید: باشه. قبول. فقط...
ناگهان صدای جیغ میآید. به دنبال صدا میگردم. انگار صدای جیغ عارفه از پایگاه است. هراسان به طرف پایگاه میدوم. با دیدن صحنه روبه رویم خشکم میزند.
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #زهرا_اروند
⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐 https://eitaa.com/istadegi/3168
ارتباط مستقیم با زهرا اروند 👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16354397542508
#روایت_عشق 💞
سلام
چرا، بارها گفتم بعد از داستان نیمهها ادامه پیدا میکنه انشاءالله
خیر، در ارتباط نیستم و اطلاع ندارم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
متساوا یا میتساوا، بخش عملیات ویژه موساد هست. بخشی که مسئولیت ترور، آدمربایی و هرگونه عملیات خارج از فلسطین اشغالی رو بر عهده داره.
#پاسخگویی_فرات
سلام
هنوز به حدی نرسیده که نیاز به راهپیمایی باشه.
ضمن این که، نهادهای امنیتی کار خودشون رو باید انجام بدند یعنی دستگیری تیمها و سرشبکههای آشوب؛ که این کار از دست مردم عادی ساخته نیست.
تا وقتی اوضاع کاملاً امن نشده، رفتن مردم به تظاهرات کاملا اشتباه و خطرناکه.
#پاسخگویی_فرات