مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم این هفته دوتا صحنه قتل را لازم بود در شهریور توصیف کنم، برای همین دوباره رفتم
بعد از یک روز و نیم، دیواره عروقم به رنگ قرمز تیره درمیآیند و روی سطح پوستم نمایان میشوند، مثل رگههای مرمر. مرمری شدنم از گردن شروع میشود و به پهلو و شانهها میرسد. فعالیت باکتریها، گاز تولید میکند و بعد از دو سه روز، بدنم باد میکند. تاولهای بیرنگ و لکههای سبزی روی پوستم پیدا میشود و پوست ورقهورقه از بدنم جدا میشود. خونآبههای باقی مانده در بدنم، کمکم از دهان و گوش و چشم خارج میشوند. حالا وقت مهمانی گرفتن حشرات و تخمگذاریشان توی این جنازه نفرتانگیز است، با بوی تعفنش. جسدی که حتی خودم هم از فکر کردن به آن حالم بهم میخورد، چه برسد به خانوادهام. آنها هم دیگر این بدن را دوست نخواهند داشت و زیر خاک پنهانش میکنند تا از تعفنش در امان بمانند. کی باورش میشود این جنازه متعفن روزی روی دوپای خودش جلوی آینه میایستاده و خودش را میستوده؟ خودم هم باورم نمیشود بعد از این همه توجه و وقتی که برای بدنم گذاشتم، آخرش انقدر نفرتانگیز بشوم. ولی میشوم و هیچکاری هم از دستم برنمیآید.
بعد از یک سال، تمام قسمتهای نرم بدنم از بین رفتهاند و فقط اسکلتم به همراه رباطهای انتهاییشان میمانند، و بعد از سهسال فقط استخوانهایی پوسیده میماند، ترسناک و بدون هیچ زائدهای. اسکلتم فرق زیادی با آدمهای دیگر ندارد. زیبا هم نیست. شاید از اسکلتم فقط جنسیت و نژادم را بشود فهمید، و سن تقریبیام را. اگر استخوانم دچار شکستگی شده باشد، پزشکی قانونی میتواند علت مرگم را حدس بزند.
من همینقدر حقیرم.
من، منِ نویسندهی پرمدعا، منی که استاد کشتن شخصیتهای داستان و توصیف صحنه قتلشان هستم، منِ دانشجو که سر کلاس بحث میکنم و نظر میدهم و خیلی به نظرات شخصی و فلسفه شخصیام مطمئنم، منی که برای خانوادهام عزیزم، منی که خیلی به عقل و منطقم مینازم، منی که برای آیندهام برنامه دارم، منی که مغرورم، منی که صدا کلفت میکنم و از خدا طلبکار میشوم، منی که فکر میکنم خیلی آدمم و خیلی مهمم.
من میمیرم. به طور حقیرانهای حتی نمیدانم کی و چطور؛ چه رسد به این که بتوانم جلوی مردنم را بگیرم. با علتهای خیلی سادهای هم ممکن است بمیرم، مثلا یک ویروس خیلی خیلی کوچولو، یا یک حادثه که از سر یک بیاحتیاطی خندهدار و ساده رخ میدهد. در مقابل مرگ هیچ دفاعی از خودم ندارم. هیچچیز.
من در مقابل مرگ، یک بدنِ ناتوان و گندیدنی هستم و یک روح آلوده و ضعیف، روحی که همان لحظه اول بعد از مرگ خدا را میبیند، امام علی علیهالسلام را میبیند و از شرمندگی و حسرت به خودش میپیچد. به خودش میپیچد و خودش را به زمین و زمان میزند بلکه بتواند برگردد و یک کاری برای خودش بکند.
چقدر من بیچارهام.
ناتوان.
و چقدر ترحمبرانگیز...
مهشکن🇵🇸
بعد از یک روز و نیم، دیواره عروقم به رنگ قرمز تیره درمیآیند و روی سطح پوستم نمایان میشوند، مثل رگه
جا دارد یقه خودم را بگیرم و چندبار از خودم بپرسم: يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟
هان؟
چی باعث شد فکر کنی حرفی برای زدن داری؟
چی باعث شد این توهم سراغت بیاید که افکارت خیلی خاص و درخشاناند و استعدادهایت به منبع بیپایان وصلاند؟
چی اصلا باعث شد فکر کنی آدمی؟
یک طوری رفتار میکنی که انگار خودت خودت را آفریدهای، استعداد و فکر و هوش و تمام موهبتهایی که داری هم از خودت است.
یک جوری رفتار میکنی انگار این بدن خارقالعاده و دستگاههای پیچیده و بدون نقصش را خودت ساختهای، یک جوری رفتار میکنی که انگار خودت انتخاب کردی اینجا در این زمان و مکان و خانواده باشی.
باورت شده که «خودت» هستی که فوقالعادهای، باورت شده که نمیمیری. یادت رفته که دماغت را بگیرند نفست برنمیگردد بدبخت.
از تو گُندهتر و قویتر مُردند، فرعونش با آنهمه دبدبه و کبکبه مُرد، همه آدمهای گُندهای که یک زمانی فاتح دنیا و افکار بودند الان مُردهاند، همینطوری گندیدهاند.
تو فکر کردی کی هستی؟
دو روز تحویلت گرفتند، خدا بهت محبت کرد، تو مثل ندیدهها رفتار کردی، باد شدی و فکر کردی آدمی. بعد تازه ادعات هم شد، مقابل خدا داد و بیداد راه انداختی که چرا فلان نعمت را به من ندادی و فلان جور نشد؟ یعنی واقعا انقدر نفهمی که فکر میکنی بیشتر از خدا میفهمی؟
هرچه خدا بزرگواری کرد و مقابل بیادبیهات لهت نکرد، تو فکر کردی زورت بیشتر است؟
صادقانه بگویم خاک بر سرت.
دست از توهماتت بردار. حتی در حد و اندازه این توهمات هم نیستی.
برو یک گوشه سرت را بگذار زمین و بمیر.
مهشکن🇵🇸
فکر کن برسی خونه، و ببینی چنین چیزی روی میزته!!
البته خیلی وقت بود که انتظارش رو میکشیدم...
آقای واقفی استاد نویسندگی بنده در کلاس سید شهیدان اهل انار (مجموعه باغ انار) هستند.
هیچ چیز،
تاکید میکنم هیییییچ چیز نمیتونه به اندازه کتابی که صبح در خونه پست میشه حال من رو از این رو به اون رو کنه!
اصلا وقتی زنگ رو میزنن و میفهمی پستچیه...
یا وقتی میرسی خونه و بهت میگن برات یه بسته اومده...
وای وای وای!
فقط دلم میخواد به بستهش هی نگاه کنم، بعد با لذت بازش کنم، بعد همش ورقههای کتاب نو رو بو کنم...
بعد وقتی همهچیز جذابتر میشه که همراه کتاب چیزای دیگه هم فرستاده باشن.
تازه اینا وقتیه که کتاب رو خودم اینترنتی خریده باشم، فکر کنید کتاب هدیه باشه، امضای نویسنده هم داشته باشه، دیگه اصلا دیوانه کننده ست...!
بخشی از پیام استاد واقفی:
«در کنار واو یک برگه کوچک مال قبل از نوشتن واو هم بگذارم که خودش کلی کلکسیونی و زیرخاکی است و ...
یک برگه کوچک کاهی اندازه یک کارت بانکی که چند کلمه با خودنویس رویش نوشته شده»
خودمم نمیدونم چیاند.
ولی واقعا انقدر زیرخاکیاند که ترسیدم بهشون دست بزنم، سریع اسکنشون کردم و گذاشتمشون توی پاکت تا خراب نشن، و سر فرصت خط استاد رو بخونم.
واو امضا شده، با دستخط استاد...🌱
خیلی ممنونم استاد عزیز، بابت زحماتی که برای بنده و باغ انار کشیدید.
ما امپراطوری باغ انار را پیش خواهیم برد. به زودی به دروازههای قدس خواهیم رسید...
اینجا در باغ انار درختهایی تربیت میکنیم که تمام ساقههایشان قلم خواهد شد، و با خون روی تن بلوری کاغذ بنویسند...
هزاران قلم، هزاران لشگر...
مهشکن🇵🇸
-این اسکلا کیان که موساد اجیرشون میکنه؟ سرش را تکان میدهد، نچنچ میکند و با لب ورچیده ادامه مید
حدس میزنید کیه؟
راهنمایی: یه شخصیت دوستداشتنیه که فقط توی شهریور۱ حضور خیلی کمرنگ داشت.
مهشکن🇵🇸
حدس میزنید کیه؟ راهنمایی: یه شخصیت دوستداشتنیه که فقط توی شهریور۱ حضور خیلی کمرنگ داشت.
حامد که اصلا توی شهریور نبود، توی خط قرمز به ملکوت اعلی پیوست 😐
سلام و روز بخیر خدمت شما عزیزان همراه مهشکن.
انشاءالله امسال هم قراره در موکب لشگر فرشتگان، پرچم بانوان شهید رو در اصفهان بلند کنیم.
سال قبل چون کلا دو روز فرصت داشتیم، نشد خیلی روی فضاسازی موکب و محتوا کار کنیم.
امسال که فرصت بیشتره، سعی داریم سراغ ایدههای نو بریم و از کلیشهها فاصله بگیریم.
پس نیازمند ایدههای شما هستیم.
با توجه به این موارد:
موکب احتمالا در مسیر پیادهروی روز اربعین در اصفهان خواهد بود، یا در پایان مسیر پیادهروی در گلستان شهدا.
مخاطبان فرصت زیادی برای ماندن در موکب ندارند و غالبا عبور میکنند، و ممکنه کنارمون موکبهای بزرگ پذیرایی باشن.
فضای موکب احتمالا حدود 5 در 3 متر خواهد بود، شاید حتی کمتر.
به احتمال زیاد اجازه فروش چیزی رو در موکب نخواهیم داشت.
ایدههاتون رو برامون بفرستید:
https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
همچنین در ادامه کار، باز هم نیازمند کمک شما عزیزان در زمینههای دیگه خواهیم بود.
گوش به زنگ باشید.
#اربعین #امام_حسین #موکب_فرشتگان
مهشکن🇵🇸
هماکنون موکب لشگر فرشتگان... #اربعین #کربلا http://eitaa.com/istadegi
سال گذشته... یادش بخیر.
امروز این کتاب رو شروع کردم.
البته توی برنامهم نبود، ولی گفتم خب صد صفحهش رو میخونم و بقیهش رو میذارم برای فردا.
بعد یک ساعت، یک ساعت و نیم، به خودم اومدم و دیدم نصفش رو خوندم!
گفتم خب اشکالی نداره، فقط ۲۰ صفحه دیگه...
۲۰ صفحه شد ۵۰ صفحه، بعد شد هفتاد صفحه،
هی داره میره جلو و من دربرابرش ارادهای ندارم!
کلا رابطه من با کتاب اینجوریه، هی میگم یه ذره دیگه یه ذره دیگه... دلمم نمیاد زود تموم شه ولی میشه😕
کتاب «خون دلی که لعل شد»، خاطرات امام خامنهای از دوران مبارزاتشون قبل از پیروزی انقلابه.
مهشکن🇵🇸
امروز این کتاب رو شروع کردم. البته توی برنامهم نبود، ولی گفتم خب صد صفحهش رو میخونم و بقیهش رو م
همین الان تموم شد،
شیرین،
خواندنی،
دوستداشتنی،
و سرشار از امید🌱✨
در سینه خون گرمش یاقوت و لعل گردید
در زیر تیغ چون کوه، هرکس فشرد پا را...