eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
472 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت دوم: مغز متلاشی 📝سیزدهم شهریور توانسته‌ام دومیلیون و دویست و هفتاد هزار تومان جمع کنم برای چاپ پوسترها و رزق‌ها. کل هزینه چاپ می‌شود دو میلیون و نیم که بقیه‌اش را خودم می‌دهم. به چندنفر سپرده‌ام و سراغ گرفته‌ام ببینم می‌شود پارچه برای پوشش داربست‌ها جور کنیم یا نه. هنوز به نتیجه نرسیده‌اند. این وسط مسئول ستاد هم تماس گرفتند که داربستتان آماده است و بیایید همین الان موکب را آماده کنید و من له شدم وقتی داشتم می‌گفتم هنوز چیزی برای زدن به داربست‌ها ندارم. طراح را به معنای واقعی خدا از آسمان رساند. یکی از دوستان گفت که یک نفر را می‌شناسد برای طراحی پوسترها. از میان شهدا، سی و هفت شهید را انتخاب کردم و مبنای انتخاب اینطور بود که از هر قشری چند نماینده میانشان باشد: چهار شهید از مبارزات انقلاب، سه شهید از دفاع مقدس، هفت شهید درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب، دو شهید مکه، شش شهید ترور هدفمند، دو شهید از دانشگاه کابل(که به شهدای دانایی معروفند)، چهار شهید عملیات‌های تروریستی، چهار شهید از هواپیمای اوکراینی، دو شهید مبارزه با اسرائیل و سه شهید مدافع سلامت. کیفیت تصاویری که از شهدا پیدا می‌شد بسیار پایین بود. بعضی از تصاویر بسیار قدیمی بودند و بعضی ناشیانه از روی کارت شناسایی شهید گرفته شده بودند. بجز چند شهید شاخص‌تر، برای هیچ‌کدام یک پوستر حسابی و حرفه‌ای طراحی نشده بود. طراح اما دو سه روزه توانست همه عکس‌ها را روتوش کند و در قاب‌هایی بسیار زیبا بگذارد. فکر می‌کنم این مجموعه که طراحی شده، در ایران که چه عرض کنم، در جهان اولین مجموعه باشد از بانوان شهید. غیر از این البته، پوسترهای سال گذشته‌ هم بود که زیبایی بصری نداشتند، ولی تعداد بیشتری از شهدا را به تفکیک نوع و محل شهادت نشان می‌دادند. تکثیری یک روزه کارمان را تحویل داد و رزق‌ها را برامان برید که همین کارمان را یک قدم جلو انداخت؛ وگرنه ما کی وقت می‌کردیم شب اربعین دوهزار و هشتصدتا رزق را برش بزنیم؟ تا شب، حدود شانزده نفر داوطلب شدند برای کمک در کار اجرایی موکب و بار تنهایی‌ام برداشته شد(هیچ‌کدام از کسانی که کمکم کردند نمی‌دانند حضور تک‌تکشان چقدر مایه امید و قوت قلب بود)؛ ولی هنوز مسئله اصلی پارچه‌ها بود که در لحظه آخر با کلی توسل و اشک و آه جور شد؛ مصباحِ تازه از کربلا برگشته گفت که می‌تواند به دست‌مان برساند. رساند و توی نصب پارچه‌ها هم کمک کرد. شب اربعین، تمام یک هفته له شدن و خون خوردن را گذاشتم توی دلم و تا توانستم موقع آماده کردن رزق‌ها با بچه‌ها گفتم و خندیدم. بعد هم رفتم یواشکی برای شهدا خط و نشان کشیدم که اگر کوچک‌ترین مشکلی پیش بیاید، می‌روم شکایتتان را به امام حسین می‌کنم، می‌گویم من خواستم از غربت درشان بیاورم ولی خودشان همراهی نکردند! البته قبول دارم که گستاخانه است ولی از یک مغزِ متلاشی چیزی بهتر از این درنمی‌آید. ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
رفتار جنتلمن‌وارش خبر می‌دهد از ذات روباه‌صفتش...
نظرتون چیه این مدت کوتاه باقی‌مونده تا انتشار جلد دوم، یه چالشی چیزی بذاریم؟ که یکم یادمون بیاد اصلا جلد اول چی بود و کسانی که جلد اول رو نخوندن هم بخوننش؟
شهریور--نسخه موبایل.pdf
2.46M
📲📚فایل پی‌دی‌اف داستان بلند 🌾📙 (نسخه درشت‌خط برای مطالعه آسان‌تر در تلفن همراه) ✍️نویسنده: فاطمه شکیبا ✨شهریور مظهر شکوه، سیطره و قدرت خداوند است...✨ https://eitaa.com/istadegi
جلد اول تقدیم به عزیزان تازه‌وارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سعی می‌کنم اذیت نکنم و دو پارت بذارم اگه بچه‌های خوبی باشید🙂
سلام ممنونم. کربلا بودند. خانم مصباح و فاتح کمک کردن.
سلام واقعا دست من نیست🙄 من خودم هم خیلی سر این قضیه حرص خوردم قبلا. دانشگاه امنیت ملی اصلا دانشجوی خانم نمی‌گیره. البته درباره فراجا اینطور نیست و شرایطش مثل آقایونه تقریباً.
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت سوم: کیمیای امید 📝 پانزده شهریور صبح اربعین رسید. هنوز فقط هزار و خورده‌ای رزق معنوی آماده کرده بودیم و صبح با عارفه نشستیم به رزق درست کردن(رزق‌ها بریده‌ای از وصیت‌نامه یا خاطرات بانوان شهید بودند). کم‌کم اولین مهمان‌هامان می‌رسیدند. من حین لوله کردن رزق‌ها و پیچیدن روبان دورشان، برای خانم‌ها روایتگری می‌کردم! و حتی تا خود عصر، خادم‌ها عقب موکب حین روایتگری رزق تا می‌زدند! یکی از خادمان دهه نودی‌مان، تعدادی از رزق‌ها را هم به سلیقه و هنر خودش در یک پوشش نمدی گذاشته بود. انقدر قشنگ بودند که حیفمان می‌آمد تمام شوند. خودش هم جلوی در موکب ایستاده بود و موقع تعارف کردن خرما، مردم را دعوت می‌کرد از موکب دیدن کنند. یکی دوساعت بعد، چند خادم دهه‌نودی دیگر هم بهمان اضافه شدند و چقدر من کیف کردم از این که با زبان شیرین و کودکانه‌شان مردم را به موکب دعوت می‌کردند. انقدر شیرین که اصلا زیبایی‌اش در متن نمی‌گنجد. از آن قشنگ‌تر، این بود که موقع روایتگری من، با دقت گوش می‌دادند، یاد می‌گرفتند و یک دور برای من تکرار می‌کردند. من هم بسیاری از مهمان‌ها را به آن‌ها می‌سپردم تا روایت کنند. چقدر ذوق‌زده می‌شدم وقتی می‌دیدم یک دفترچه دستشان گرفته‌اند و خاطراتی که می‌گویم را درش یادداشت می‌کنند، یکی‌یکی به شهدا اشاره می‌کنند و درباره‌شان می‌پرسند، به خاطر می‌سپارند و باهم تبادل اطلاعات می‌کنند. اصلا خیالم راحت شد که سال دیگر می‌توانم روایتگری را کامل بسپارم به دهه‌نودی‌ها. بین خادم‌ها، خانمی بودند از نسل انقلاب که وقتی رسیدند من با خودم گفتم خب، جاذبه موکب آمد. انقدر که خوش‌بیان بودند و بمب انرژی. کلا در موقعیت‌های دیگر هم، هر وقت ما نق می‌زدیم، این بانو شروع می‌کردند به ردیف کردن نقاط روشن و امیدوارکننده. هم حواسشان به خورد و خوراک بچه‌ها بود و هم تبلیغ برای موکب و هم روحیه ما. هرچه به ظهر نزدیک می‌شدیم و تعداد بازدیدکننده‌ها بیشتر می‌شد، با واکنش‌های قشنگ‌تری مواجه می‌شدیم. مثلا، بارها پیش می‌آمد که خانم‌ها با شهیدی که رزقش را برمی‌داشتند هم‌نام درمی‌آمدند. خانمی وارد شد و رزق برداشت. میان عکس‌ها به دنبال شهیدش گشت؛ شهیدش رزان النجار بود. ذوق‌زده به رزان اشاره کرد و درباره‌اش پرسید. بعد از توضیح من، گفت: من از دور این شهید رو دیدم و کنجکاو شدم موکب‌تون رو ببینم. حتما همین شهید دعوتم کرده. هرکس که از مقابل موکب رد می‌شد، چه زن و چه مرد، چند لحظه مکث می‌کرد. عنوان سردر و تصویر شهدا، علامت‌های سوال را بالای سر مردم روشن می‌کردند. مگر خانم شهید هم داریم؟ اینهمه خانم شهید؟ مگر خانم‌ها غیر از بمباران جای دیگری شهید می‌شوند؟ مگر خانم شهید غیرایرانی هم داریم؟ این‌ها کجا شهید شده‌اند؟ مخصوصا این سوال آخری را خیلی می‌پرسیدند؛ و من پاسخ می‌دادم که بعضی در بمباران، بعضی در منا و غیره... توضیح می‌دادم که بین این بانوان شهید، هم دانشجو هست، هم فرماندار، هم معلم، هم پزشک و پرستار، هم دانش‌آموز، هم طلبه، هم شاعر و نویسنده، هم هنرمند، هم پاسدار، هم رئیس شعبه بانک، هم نخبه علمی، هم مادر خانه‌دار و هم فعال حقوق بشر. میانشان ترکمن هست، بلوچ هست، کرد هست، لر هست، عرب هست، ترک هم هست، از همه شهرهای ایران هستند و حتی از افغانستان و لبنان و فلسطین و مصر و امریکا هم. گاه چشم مردم می‌افتاد به شهید راشل کوری و تعجبشان چندبرابر می‌شد: این خارجیه؟ می‌گفتم که راشل کوری امریکایی بود، مسیحی بود اما آزاده بود، مقابل ظلم ایستاد و آزادگی ست که انسان را به قیام حسینی پیوند می‌دهد، آزادگی ست که از انسان شهید می‌سازد. گاه هم از خانم‌ها می‌پرسیدیم حدس می‌زنید چند بانوی شهید داشته باشیم؟ کمی فکر می‌کردند و می‌گفتند: صدتا؟ صد و پنجاه تا؟ دیگر وقتی می‌خواستند خیلی ارفاق کنند و عدد زیاد بگویند، می‌رفتند روی سیصدتا! بعد وقتی ما می‌گفتیم بیش از هفت‌هزار بانوی شهید داریم و این آمار تازه فقط مربوط به ایران است و از آمار بقیه کشورها بی‌خبریم، چشم‌هاشان چهارتا می‌شد. البته یک نفر هم بود که خواست یک حالی به ما بدهد و گفت صدهزارتا! به بچه‌ها گفتم احتمالا حدسش به ریال بود...!
خیلی از خانم‌ها می‌آمدند و چند دقیقه با بهت و سکوت به تصاویر شهدا خیره می‌شدند. بعد به شهیدی اشاره می‌کردند و درباره‌اش می‌پرسیدند، و از یک‌جایی به بعد دیگر حواسشان به روایتگری من نبود. چشم‌های اشک‌بارشان نشان می‌داد شهدا قلبشان را لمس کرده‌اند و قلبشان دارد سبز می‌شود و جوانه می‌زند. زیاد می‌شنیدیم آرزوی شهادت را از زبانشان. زیاد می‌شنیدیم که وقتی به چهره‌های معصوم شهدا نگاه می‌کنند، می‌گویند: فداشون بشم. خوش به‌حالشون. از هریکی‌شان که حرف می‌زدم برای مردم و واکنش‌ها را می‌دیدم، حس می‌کردم سبک و سبک‌تر می‌شوم. انگار این حرف‌ها مدت‌ها در دلم تلنبار شده بود و حالا فرصتش بود که بگویم. از گفتنش خسته نمی‌شدم. چقدر لذت داشت دیدن جوانه‌های امید در چشمان بانوان و دختران؛ وقتی که می‌دیدند این‌همه بانوی شهید داریم، از هر قشر و سنی. انگار که داشتند در خودشان ظرفیت‌های تازه‌ای کشف می‌کردند. چقدر امیدبخش است فهمیدن این که شهادت مخصوص مردان نیست؛ یک کمال انسانی ست که تنها شرطش شهیدانه زیستن است. هربار سرم کمی خلوت می‌شد و با شهدا چشم‌درچشم می‌شدم، به خود می‌لرزیدم. چه جاذبه‌ای داشت چشمانشان. کیمیا بود، قلب را طلا می‌کرد. یک طوری جاذبه‌شان دل را گیر می‌کرد که حس می‌کردم اصلا نمی‌توانم نگاهشان کنم، وگرنه بغضم می‌ترکد. حتی فکر می‌کردم شاید من باید کنار بروم و بگذارم شهدا با کیمیای نگاهشان به میدان بیایند. همه‌چیز خوب آماده شد، خوب اجرا شد و خوب جمع شد. انقدر خوب که پشیمان شدم از این که شب قبل شهدا را تهدید کردم(انقدر تهدیدهام ترسناک است یعنی؟!). فقط از الان، نگران سال آینده‌ام که توفیق دوباره خواهم داشت یا نه...؟ پایان http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀آخرین خواسته رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از جبرئیل🥀 🎤حجت‌الاسلام‌والمسلمین علوی http://eitaa.com/istadegi
🥀﷽🥀 کلرید جیوه یا جیوه سفید، ترکیبی شیمیایی با فرمول HgCl۲ است. وزن مولکولی کلرید جیوه، ۲۷۱.۵ گرم در مول، چگالی آن ۵.۴۳ گرم در سانتی‌متر مکعب، نقطه جوش آن ۳۰۴ درجه سانتی‌گراد و نقطه ذوبش ۲۸۰.۷ درجه سانتی‌گراد است. کلرید جیوه معمولا به شکل بلورهای ریز سپید دیده می‌شود؛ اما در مناطقی چون ازمیر در غرب ترکیه، آن را می‌توان به شکل یک پوسته طلایی رنگ هم پیدا کرد. در قرون وسطی، پزشکان مسلمان از جیوه سفید به عنوان ضدعفونی‌کننده استفاده می‌کردند؛ هرچند استفاده از آن در پزشکی مدرن منسوخ شد. این ماده کاربردهایی درمانی و صنعتی نیز دارد. اما در طول تاریخ، کلرید جیوه با خاصیت خورندگی و سمیت بالای آن شناخته شده است. سمیت آن نه‌تنها به‌علت محتوای جیوه، بلکه به دلیل خاصیت خورنده آن است که می‌تواند باعث آسیب جدی داخلی از جمله زخم معده، دهان، گلو و آسیب به روده شود. کلرید جیوه همچنین تمایل به تجمع در کلیه‌ها دارد که به نارسایی حاد کلیه منجر می‌شود. قرار گرفتن در معرض مقدار زیادی کلرید جیوه می‌تواند در کمتر از بیست و چهار ساعت به مرگ دراثر نارسایی کلیه یا آسیب به دستگاه گوارش بیانجامد. احساس سوزش در دهان و گلو، درد معده، ناراحتی شکمی، بی‌حالی، استفراغ لخته‌های خون و...، از عوارض جانبی مسمومیت حاد با کلرید جیوه‌اند. به عبارتی، کلرید جیوه مانند اسید از درون بدن را تکه‌تکه می‌کند. متلاشی می‌کند و باعث می‌شود رنگ پوست بیمار متمایل به سبز شود، باعث می‌شود بیمار پاره‌های جگرش را در تشت بالا بیاورد... ولی از آن بدتر، این است که این کلرید جیوه‌ی لعنتی را – که از روم برای معاویه فرستاده‌اند – همسر امام به امام بخوراند. از کلرید جیوه کشنده‌تر و دردناک‌تر، تنهایی امام است؛ این که قاتل امام در خانه امام باشد، همسرش باشد. از همه این‌ها کشنده‌تر، این است که سرداران سپاه امام برای معاویه نامه نوشته بودند که: حسن(ع) را زنده می‌خواهی یا مُرده؟ از این‌ها جگرسوزتر، این است که مردم نه وقت جنگ پشت امام‌شان ایستادند و نه وقت صلح. نه جنگ امام را فهمیدند و نه صلحش را. از کلرید جیوه سمی‌تر، مردمی بودند که سر سفره کریم اهل‌بیت(ع) نشسته بودند و حرف رسانه‌های معاویه را می‌شنیدند. مردمی که عقل مجسم* را رها کرده و دل به جهالت شیرینِ اموی سپرده بودند. اصلا حالا که فکرش را می‌کنم، تقصیر کلرید جیوه نبود. جگر امام را خیلی زودتر، مردمِ امام‌نشناس تکه‌تکه کرده بودند... ⚠️کاش ما برای امام زمانمان کلرید جیوه نباشیم.‼️ ✍️فاطمه شکیبا *:در منابع اهل‌سنت، روایتی هست از رسول الله(صلوات الله علیه و آله) که: اگر قرار بود «عقل» در قالب انسانی مجسّم شود، آن شخص حسن بن على (علیهماالسلام) بود. علیه‌السلام http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود؟ عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست..!🏴🖤 شهادت مظلومانه پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی(صلوات‌الله علیه و آله) و شهادت امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) تسلیت !🥀 صلوات الله علیه و آله علیه السلام http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- گفتی جنازه‌ش رو کی پیدا کردی؟ - صبح بیست و دوم. پ.ن: آیا میشه من رمان بنویسم ولی توش یکی دوتا جنازه پیدا نشه؟ معلومه که نه! این امضای منه!😈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🏴 لطف پیدای تو و گریه‌ی پنهانی من... 🎤 علی‌اکبر قلیچ علیه‌السلام تسلیت باد. http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده انگار بین رفتن و ماندن مردد است اینجا مدینه نیست! نه، اینجا مدینه نیست پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟! حتی اگر به آخر خط هم رسیده‌ای اینجا برای عشق، شروعی مجدد است جایی که آسمان به زمین وصل می‌شود جایی که بین عالم و آدم زبانزد است هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید اینجا بهشت ـ شهر خدا ـ شهر مشهد است... 🖤اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏. علیه السلام http://eitaa.com/istadegi
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 (سفرنامه اربعین) ✍🏻کوثر سادات مصباح چند روز است دارم فکر می‌کنم قسمت آخر را چگونه بنویسم. که بد برداشت نشود، که بنظر مسخره نیاید، که نگویید: عه، این؟ خب باشد... که کوچک نبینیدش. آخر اگر کسی به خودم می‌گفت و این مقدمات طی نمی‌شد، خودم هم کوچک می‌شمردمش و به‌عنوان ریشه اصلی نگاه نمی‌کردم. حالا قضیه چی بود؟ رفتم به مادرم گفتم من انگار اصلا حس ندارم، نه حال گریه دارم، نه عشق زیارت و نه هیچ چیز دیگر. تازه، حالش را هم ندارم بروم کربلا. همین قدر تاسف‌بار. مادر خیلی راحت، طوری که انگار می‌خواهند بدیهی‌ترین چیز دنیا را توضیح دهند گفتند: خب اینا که حرف شیطونه! هان؟ شیطان؟ کجای زندگیمان هست؟ مگر کاری به ما هم دارد؟ حالا یک نفر حالش را نداشته باشد که برود چه سودی برا او دارد؟ یعنی انقدر بیکار است که بشیند نقشه بکشد و ببیند برای اینکه من نروم و خیلی هم افسوس نخورم باید چکار کند؟ لابد با چندتا دیگه از شیاطین اتاق فکر هم تشکیل داده که چطور پای من را ببُرد... مگر من کی‌ام؟ کجای دنیا اثر دارم؟ عمرا... ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 (سفرنامه اربعین) ✍🏻کوثر سادات مصباح علی الحساب اثر من در دنیا را رها کنید. با این پیش‌فرض که زیاد یا کم، فرض را بر این می‌گذاریم که واقعا نقشه شیطان است. چرا؟ چون واقعا چه علتی دارد کسی که سال‌ها آرزو دارد و از ته دل اشک می‌ریزد، یک‌باره انقدر بیخیال شود و آرزوی چندساله‌اش را که با تحقیق و منطق پیدا کرده بود، انقدر راحت رها کند؟ خب با این اوصاف من باید بروم؛ ولی حال معنوی ندارم. پس با چه توشه‌ای بروم؟ سفری نیست که بشود با دست خالی رفت. میان علامت سوال‌های من، کانال پناهیان هم دائم پیام می‌داد که پیاده‌روی اربعین وظیفه است و کلیپ تصویری می‌ساخت که: "کی گفته هروقت حالش رو داشتی باید بری کربلا؟" از بقیه صاحب فکرها هم صحبت‌هایی از این دست منتشر می‌شد که اربعین رزمایش ظهور است و بازتاب جهانی دارد و... یک جرقه‌ای در ذهنم روشن شد که اصلا حال می‌خواهی چکار؟ مثل یک بنده مودب، که وظیفه‌اش را می‌خواهد انجام بدهد برو. مثل بنده‌ای که نه از نماز لذت می‌برد و نه عشق و حالی برایش دارد، ولی چون وظیفه‌اش است، چون امر مولاست، مودب، اول وقت، قشنگ، با اذان و اقامه و... نماز می‌خواند. کم هم نمی‌گذارد. طوری که اگر کسی از دور ببینیدش فکر می‌کند چقدر عاشق است. ولی نیست! عشق و شور و حال چیزهایی است که می‌آید و می‌رود، که خیلی جاها به این راحتی به کسی نمی‌دهند، ولی ادب را از همان اول می‌شود داشت. می‌شود از روی وظیفه هم خیلی کارها را قشنگ انجام داد. اصلا اگر فقط از روی عاشقی بروی که سختی راه نمی‌فهمی، خستگی پدرت را درنمی‌آورد، گرما برایت فشاری ندارد، حتی عاشقی هم نمی‌کنی...! عاشقی این است که عاشق نباشی ولی خودت را بیندازی در دل این سختی‌ها.. (می‌فهمید دارم دری وری می‌گویم...؟!) داشتم خانه را جمع و جور می‌کردم و این فکرها رگباری به ذهنم می‌خورد. به خودم آمدم و دیدم دارد اشک‌هایم می‌چکد روی لباس‌هایی که تا می‌کنم، روی ظرف‌هایی که می‌شویم، روی جاهایی که گردگیری می‌کنم... قطره قطره احساساتم از عمق وجودم بیرون می‌آمد و می‌ریخت روی وسایل. با همین حال کوله سفر را بستم. ولی فکر نکنید این حال عجیب ادامه پیدا کرد، نه. در کم‌تر از پنج دقیقه پودر شد و رفت. و من ماندم و سفری پنج روزه و سخت، که صدها بار دلم گفت ول کن و ول باش و بخواب و بخور و به گوشی ور برو، وقتی نه حال زیارت داری نه زمان زیارت و نه حتی جایش را(خیلی خیلی خیلی خیلی شلوغ بود). ولی بر شیطان لعنت فرستادم، رفتم روبه‌روی امام ایستادم و گفتم: امر کردید، اطاعت کردم. سخت هم بود. حالش را هم نداشتم. ولی امر شما بود... بعد مؤدب سلام می‌دادم و اگر جا بود گوشه‌ای می‌نشستم و ذهنم حتی یاری نمی‌کرد که حرف دیگری بزنم. خسته هم بودم و بقیه زمان را مثل ماست یه کنج از حرم می‌نشستم، یا گوشه‌ای از مسیر، یا در ماشین‌ها. و سعی می‌کردم که هی مودب باشم. گاهی یادم می‌رفت. گاهی هم بلد نبودم. خیلی موقع‌ها هم خراب کردم. ولی از وقتی برگشتم دارم با برکات این سفرِ زوری زندگی می‌کنم. سفری که هر بلایی که حال من را می‌گرفت در آن بود. و من هم این امتحان سخت را خراب کردم. خدا لطف کرد، همان یک ذره ادب را برایم جبران کرد. قلبم دارد زنده می‌شود. الان گاهی اشک دارم. مداحی‌های توی مسیر را که می‌شنوم دلم می‌لرزد. وقت‌هایی که گوشه‌ای افتادم و حال کار مفید ندارم، من را بلند می‌کند. یادم می‌دهد با شیطان لج‌بازی کنم. یادم می‌دهد هنوز دوستم دارند، حواسشان هم به من هست، و این بی حالی، یک امتحان بزرگ است؛ این که من برای حال کردن می‌آیم، یا برای یک هدف بزرگ‌تر... پایان. http://eitaa.com/istadegi
خدا رو شکر که نتیجه خوبی داشته. شما هم اگر نظری دارید بفرمایید: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh