بازتاب موکب لشکر فرشتگان در خبرگزاری ایمنا😎
پ.ن: دیدم یکی اومده بود مثل خبرنگارا سوال میپرسیدا🙄
#اربعین
✨یادی کنیم از دختران شهیدی که در کانال معرفی کردیم...🥀
و البته لشگر فرشتگان خیلی پرشمارتر از اینهاست...🍃
حتما سرگذشت این دختران رو بخونید...
#شهید_طیبه_سادات_زمانی
#شهید_صدیقه_رودباری
#شهید_مهری_زارع
#شهید_راضیه_کشاورز
#شهید_ناهید_فاتحی
#شهید_محبوبه_دانش_آشتیانی
#شهید_سیده_طاهره_هاشمی
#شهید_زهرا_حسنی_سعدی
#شهید_منیره_سیف
#شهید_نجمه_قاسم_پور
#شهید_مریم_فرهانیان
#شهید_رقیه_رضایی
#شهید_زهره_بنیانیان
#شهید_طاهره_اشرف_گنجوی
#شهید_سیده_زهرا_رحیمی
حماسهی دخترانهی زینبیه
پ.ن: کی گفته دخترا شهید نمیشن؟ اصلا شهادت دخترانهش قشنگه!🌷
خدایا؛ یه شهادت دخترانه روزی ما بفرما!☺️
#حجاب
#اربعین
https://eitaa.com/istadegi
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
موکب لشکر فرشتگان
✍️فاطمه شکیبا
✨قسمت اول: رزمیکار خسته
📝 یازدهم شهریور
قرار شده دوباره موکب لشکر فرشتگان را سرپا کنیم؛ به یاد هفت هزار بانوی شهید. سال گذشته با این که دو روزه و بدون امکانات کار را جمع کردیم، بازخوردها عالی بود و من باید دورخیز کنم برای کاری بهتر از پارسال؛ اما امسال وضعم از سال گذشته هم بدتر است، پارچه سیاهی برای موکب ندارم و پول هم ندارم و نیرو هم ندارم و کلا هیچی ندارم. صفر صفر. فقط خودمم و حالا که فکرش را میکنم خودم را هم ندارم. ترازم منفی شده. خودم معلوم نیست الان که لازمش دارم کجاست. با این که برایش خط و نشان کشیده بودم که حق آبغوره گرفتن و لوسبازی ندارد، ولی باز هم از دستم فرار کرده و رفته یک گوشه، از ناراحتیِ این که چرا نرفتم کربلا گریه میکند. وقتی هم برایش توضیح میدهم که اگر من میرفتم کی میخواست به موکب برسد، لب ورمیچیند و رویش را به سمتی دیگر برمیگرداند. خلاصه که توی باغ نیست. دل به کار نمیدهد. باید به زور جمعش کنم و با پسگردنی به کار وادارمش.
امروز صبح وقتی از تخت بیرون آمدم(نمیشود گفت از خواب بیدار شدم، چون اصلا خوابم نبرده بود)، فکر میکردم بروم ستاد و بگویم درخواستم برای موکب را پس میگیرم. چرا؟ علتش ساده است: من هیچم. هیچ که نمیتواند کاری بکند. دائم به خودم میگفتم چه فکری برای خودت کردهای که رفتهای درخواست ثبت کردهای اصلا؟ میخواهی از کجا پارچه سیاه بیاوری؟ میکروفون و بلندگو را چطور؟ فرض که تجهیزات جور شد، یا اصلا چادرهای قدیمی خودت را برداشتی بجای پارچه مشکی. میخواهی خودت چادرت را ببندی دور کمرت و از داربست بروی بالا و پارچهها را بزنی به داربست؟ اصلا بلدی؟ تاحالا از این کارها کردهای؟ بعد هم از صبح تا شب تک و تنها بایستی توی موکب و حرف بزنی، تا جایی که فکات بیحس شود و تازه شب که شد، دوباره باید چادرت را ببندی دور کمرت و پارچهها را جمع کنی. بعد هم مثل یک مرد اسنپ بگیری و ساعت دوازده شب بروی پارچهها را پس بدهی و برگردی خانه.
صبح اول به سرم زد زنگ بزنم به ستاد مردمی اربعین و بزنم زیر همهچیز. مثل یک ترسوی بدبخت اربعیننرفته. بعدش هم تا خود اربعین و چهبسا تا آخر ماه صفر، کز کنم توی اتاقم و قلپقلپ غصه بخورم، انقدر که غمباد شود و قبل از این که ربیعالاول برسد دق کنم.
صبح یکی زدم توی گوشم و گفتم باید بروی. ولی «خودم» بازهم همراهی نمیکرد. چسبیده بود به دیوار انتهایی اتاق. بغض کرده بود. انگار که توی گلویم یک توپ پلاستیکی گیر کرده باشد. اصلا نمیشد حرف بزنم. فکر کنم هنوز خانواده هم دقیقا نمیدانند من قرار است چکار کنم، چون نتوانستهام دربارهاش حرف بزنم. اینجور وقتها هرچی حرف هست گیر میکند پشت آن توپ پلاستیکی و صدا به زور شنیده میشود. من هم برای این که آن توپ پلاستیکی آب نشود و از چشمهام بیرون نریزد، سکوت میکنم. این که الان دارم مینویسم هم برای همین است، درواقع الان هم دارم گریه میکنم و کسی نمیبیند. این خیلی خوب است. داشتم میترکیدم.
تمام لحظاتی که داشتم آماده میشدم تا بروم ستاد، و وقتی که توی ماشین نشسته بودم، و وقتی زنگ ستاد را میزدم، و وقتی سوار آسانسور شدم، و وقتی داشتم با مسئول مربوطه حرف میزدم و توجیه میشدم، و وقتی از ستاد بیرون آمدم، و وقتی پیاده تا ایستگاه اتوبوس رفتم، و وقتی سوار اتوبوس بودم، و وقتی رفتم خانه مادرجان، و وقتی زنگ زدم دفتر فنی و قیمت چاپ رزقها و پوسترها را پرسیدم، و وقتی برگشتم خانه تا همین الان، حس میکردم در گاز خردل نفس میکشم. احساس میکردم تمام مجرای تنفسیام و اندامهای داخلیام تاول زدهاند و میسوزند. هنوز هم همین حس را دارم. میسوزد. انگار تاول زده و تاولها ترکیده و از داخل ریشریش شدهام. طوری ریشریش شدهام که اگر دهان باز کنم لخته خون از دهانم بیرون میریزد. طوری از هم پاشیده که انگار یک لیوان کلراید جیوه خورده باشم، یا یک گالن اسید سولفوریک که به معده نرفته، راه کج کرده و یکراست جاری شده سمت قلب و متلاشیاش کرده.
#اربعین
امروز وقتی مثل همیشه محکم راه رفتم، سرم را بالا گرفتم، سینه سپر کردم و گفتم مسئول موکب لشکر فرشتگانم، حالم مثل رزمیکاری بود که توی مسابقه حسابی کتک خورده، ولی نمیخواهد به روی خودش بیاورد، چون اگر یککم دیگر تحمل کند و از مسابقه حذف نشود، میتواند حریفش را ببرد. رزمیکاری که تمام استخوانهاش درد میکند، تیر میکشد. بینی و دندانهاش شکسته است و دارد خونی که در دهانش جمع شده را قورت میدهد و دهانش را بسته نگه میدارد که داور نفهمد مصدوم است. و البته الان هم همینطورم. ادای دخترهای شجاع را درمیآورم، دخترهایی که بلدند چادرشان را ببندند دور کمرشان و اندازه ده تا مرد کار کنند، چیزی که نیستم. ادای رزمیکار پیروزی که بعد از گرفتن مدال، باید یواشکی برود سراغ کمپرس یخ و دردش را به زور مسکن آرام کند، کبودیهاش را بپوشاند و نالهاش را بخورد. راستش حتی همین هم نیستم. صدای اخبار را از بیرون اتاق میشنوم که از وضعیت مرزها میگوید، از ازدحام زائران اربعین، از شور و شعور حسینی... و من صدای خرد شدن استخوانهام را واضح میشنوم. صدای جلز و ولز کردن قلبم را.
استخوانهام نحیفتر از آنند که بار یک لشکر را بردارند، آن هم تنهایی. الان هم تنها چیزی که آرامم کرد این بود که اصلا به من چه. مگر موکب مال من است که حرصش را بخورم؟ صاحب دارد. صاحبش بیاید جمعش کند. خود همان هفت هزار بانوی شهید بیایند پارچه سیاه جور کنند و بزنند به داربستها. بروند پوسترها را چاپ کنند. بیایند تجهیزات جور کنند. اصلا همان هفت هزار بانوی شهید بیایند روایتگری کنند. به من چه مربوط است؟ مگر سال گذشته من بودم که موکب زدم؟
من که دیگر تصمیم گرفتهام بیخیال شوم و بسپارم به صاحبش. آدم نباید توی کار بالادستیها دخالت کند.
ادامه دارد...
#اربعین #کربلا #حجاب
http://eitaa.com/istadegi
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
موکب لشکر فرشتگان
✍️فاطمه شکیبا
✨قسمت دوم: مغز متلاشی
📝سیزدهم شهریور
توانستهام دومیلیون و دویست و هفتاد هزار تومان جمع کنم برای چاپ پوسترها و رزقها. کل هزینه چاپ میشود دو میلیون و نیم که بقیهاش را خودم میدهم. به چندنفر سپردهام و سراغ گرفتهام ببینم میشود پارچه برای پوشش داربستها جور کنیم یا نه. هنوز به نتیجه نرسیدهاند. این وسط مسئول ستاد هم تماس گرفتند که داربستتان آماده است و بیایید همین الان موکب را آماده کنید و من له شدم وقتی داشتم میگفتم هنوز چیزی برای زدن به داربستها ندارم.
طراح را به معنای واقعی خدا از آسمان رساند. یکی از دوستان گفت که یک نفر را میشناسد برای طراحی پوسترها. از میان شهدا، سی و هفت شهید را انتخاب کردم و مبنای انتخاب اینطور بود که از هر قشری چند نماینده میانشان باشد: چهار شهید از مبارزات انقلاب، سه شهید از دفاع مقدس، هفت شهید درگیری با گروهکهای ضدانقلاب، دو شهید مکه، شش شهید ترور هدفمند، دو شهید از دانشگاه کابل(که به شهدای دانایی معروفند)، چهار شهید عملیاتهای تروریستی، چهار شهید از هواپیمای اوکراینی، دو شهید مبارزه با اسرائیل و سه شهید مدافع سلامت.
کیفیت تصاویری که از شهدا پیدا میشد بسیار پایین بود. بعضی از تصاویر بسیار قدیمی بودند و بعضی ناشیانه از روی کارت شناسایی شهید گرفته شده بودند. بجز چند شهید شاخصتر، برای هیچکدام یک پوستر حسابی و حرفهای طراحی نشده بود. طراح اما دو سه روزه توانست همه عکسها را روتوش کند و در قابهایی بسیار زیبا بگذارد. فکر میکنم این مجموعه که طراحی شده، در ایران که چه عرض کنم، در جهان اولین مجموعه باشد از بانوان شهید. غیر از این البته، پوسترهای سال گذشته هم بود که زیبایی بصری نداشتند، ولی تعداد بیشتری از شهدا را به تفکیک نوع و محل شهادت نشان میدادند.
تکثیری یک روزه کارمان را تحویل داد و رزقها را برامان برید که همین کارمان را یک قدم جلو انداخت؛ وگرنه ما کی وقت میکردیم شب اربعین دوهزار و هشتصدتا رزق را برش بزنیم؟ تا شب، حدود شانزده نفر داوطلب شدند برای کمک در کار اجرایی موکب و بار تنهاییام برداشته شد(هیچکدام از کسانی که کمکم کردند نمیدانند حضور تکتکشان چقدر مایه امید و قوت قلب بود)؛ ولی هنوز مسئله اصلی پارچهها بود که در لحظه آخر با کلی توسل و اشک و آه جور شد؛ مصباحِ تازه از کربلا برگشته گفت که میتواند به دستمان برساند. رساند و توی نصب پارچهها هم کمک کرد.
شب اربعین، تمام یک هفته له شدن و خون خوردن را گذاشتم توی دلم و تا توانستم موقع آماده کردن رزقها با بچهها گفتم و خندیدم. بعد هم رفتم یواشکی برای شهدا خط و نشان کشیدم که اگر کوچکترین مشکلی پیش بیاید، میروم شکایتتان را به امام حسین میکنم، میگویم من خواستم از غربت درشان بیاورم ولی خودشان همراهی نکردند! البته قبول دارم که گستاخانه است ولی از یک مغزِ متلاشی چیزی بهتر از این درنمیآید.
ادامه دارد...
#اربعین #کربلا #حجاب
http://eitaa.com/istadegi
نظرتون چیه این مدت کوتاه باقیمونده تا انتشار جلد دوم، یه چالشی چیزی بذاریم؟
که یکم یادمون بیاد اصلا جلد اول چی بود و کسانی که جلد اول رو نخوندن هم بخوننش؟
شهریور--نسخه موبایل.pdf
2.46M
📲📚فایل پیدیاف داستان بلند #شهریور 🌾📙
(نسخه درشتخط برای مطالعه آسانتر در تلفن همراه)
✍️نویسنده: فاطمه شکیبا
✨شهریور مظهر شکوه، سیطره و قدرت خداوند است...✨
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
موکب لشکر فرشتگان
✍️فاطمه شکیبا
✨قسمت سوم: کیمیای امید
📝 پانزده شهریور
صبح اربعین رسید. هنوز فقط هزار و خوردهای رزق معنوی آماده کرده بودیم و صبح با عارفه نشستیم به رزق درست کردن(رزقها بریدهای از وصیتنامه یا خاطرات بانوان شهید بودند). کمکم اولین مهمانهامان میرسیدند. من حین لوله کردن رزقها و پیچیدن روبان دورشان، برای خانمها روایتگری میکردم! و حتی تا خود عصر، خادمها عقب موکب حین روایتگری رزق تا میزدند!
یکی از خادمان دهه نودیمان، تعدادی از رزقها را هم به سلیقه و هنر خودش در یک پوشش نمدی گذاشته بود. انقدر قشنگ بودند که حیفمان میآمد تمام شوند. خودش هم جلوی در موکب ایستاده بود و موقع تعارف کردن خرما، مردم را دعوت میکرد از موکب دیدن کنند. یکی دوساعت بعد، چند خادم دههنودی دیگر هم بهمان اضافه شدند و چقدر من کیف کردم از این که با زبان شیرین و کودکانهشان مردم را به موکب دعوت میکردند. انقدر شیرین که اصلا زیباییاش در متن نمیگنجد. از آن قشنگتر، این بود که موقع روایتگری من، با دقت گوش میدادند، یاد میگرفتند و یک دور برای من تکرار میکردند. من هم بسیاری از مهمانها را به آنها میسپردم تا روایت کنند. چقدر ذوقزده میشدم وقتی میدیدم یک دفترچه دستشان گرفتهاند و خاطراتی که میگویم را درش یادداشت میکنند، یکییکی به شهدا اشاره میکنند و دربارهشان میپرسند، به خاطر میسپارند و باهم تبادل اطلاعات میکنند. اصلا خیالم راحت شد که سال دیگر میتوانم روایتگری را کامل بسپارم به دههنودیها.
بین خادمها، خانمی بودند از نسل انقلاب که وقتی رسیدند من با خودم گفتم خب، جاذبه موکب آمد. انقدر که خوشبیان بودند و بمب انرژی. کلا در موقعیتهای دیگر هم، هر وقت ما نق میزدیم، این بانو شروع میکردند به ردیف کردن نقاط روشن و امیدوارکننده. هم حواسشان به خورد و خوراک بچهها بود و هم تبلیغ برای موکب و هم روحیه ما.
هرچه به ظهر نزدیک میشدیم و تعداد بازدیدکنندهها بیشتر میشد، با واکنشهای قشنگتری مواجه میشدیم. مثلا، بارها پیش میآمد که خانمها با شهیدی که رزقش را برمیداشتند همنام درمیآمدند. خانمی وارد شد و رزق برداشت. میان عکسها به دنبال شهیدش گشت؛ شهیدش رزان النجار بود. ذوقزده به رزان اشاره کرد و دربارهاش پرسید. بعد از توضیح من، گفت: من از دور این شهید رو دیدم و کنجکاو شدم موکبتون رو ببینم. حتما همین شهید دعوتم کرده.
هرکس که از مقابل موکب رد میشد، چه زن و چه مرد، چند لحظه مکث میکرد. عنوان سردر و تصویر شهدا، علامتهای سوال را بالای سر مردم روشن میکردند. مگر خانم شهید هم داریم؟ اینهمه خانم شهید؟ مگر خانمها غیر از بمباران جای دیگری شهید میشوند؟ مگر خانم شهید غیرایرانی هم داریم؟ اینها کجا شهید شدهاند؟
مخصوصا این سوال آخری را خیلی میپرسیدند؛ و من پاسخ میدادم که بعضی در بمباران، بعضی در منا و غیره... توضیح میدادم که بین این بانوان شهید، هم دانشجو هست، هم فرماندار، هم معلم، هم پزشک و پرستار، هم دانشآموز، هم طلبه، هم شاعر و نویسنده، هم هنرمند، هم پاسدار، هم رئیس شعبه بانک، هم نخبه علمی، هم مادر خانهدار و هم فعال حقوق بشر. میانشان ترکمن هست، بلوچ هست، کرد هست، لر هست، عرب هست، ترک هم هست، از همه شهرهای ایران هستند و حتی از افغانستان و لبنان و فلسطین و مصر و امریکا هم.
گاه چشم مردم میافتاد به شهید راشل کوری و تعجبشان چندبرابر میشد: این خارجیه؟
میگفتم که راشل کوری امریکایی بود، مسیحی بود اما آزاده بود، مقابل ظلم ایستاد و آزادگی ست که انسان را به قیام حسینی پیوند میدهد، آزادگی ست که از انسان شهید میسازد.
گاه هم از خانمها میپرسیدیم حدس میزنید چند بانوی شهید داشته باشیم؟ کمی فکر میکردند و میگفتند: صدتا؟ صد و پنجاه تا؟
دیگر وقتی میخواستند خیلی ارفاق کنند و عدد زیاد بگویند، میرفتند روی سیصدتا! بعد وقتی ما میگفتیم بیش از هفتهزار بانوی شهید داریم و این آمار تازه فقط مربوط به ایران است و از آمار بقیه کشورها بیخبریم، چشمهاشان چهارتا میشد. البته یک نفر هم بود که خواست یک حالی به ما بدهد و گفت صدهزارتا! به بچهها گفتم احتمالا حدسش به ریال بود...!
خیلی از خانمها میآمدند و چند دقیقه با بهت و سکوت به تصاویر شهدا خیره میشدند. بعد به شهیدی اشاره میکردند و دربارهاش میپرسیدند، و از یکجایی به بعد دیگر حواسشان به روایتگری من نبود. چشمهای اشکبارشان نشان میداد شهدا قلبشان را لمس کردهاند و قلبشان دارد سبز میشود و جوانه میزند. زیاد میشنیدیم آرزوی شهادت را از زبانشان. زیاد میشنیدیم که وقتی به چهرههای معصوم شهدا نگاه میکنند، میگویند: فداشون بشم. خوش بهحالشون.
از هریکیشان که حرف میزدم برای مردم و واکنشها را میدیدم، حس میکردم سبک و سبکتر میشوم. انگار این حرفها مدتها در دلم تلنبار شده بود و حالا فرصتش بود که بگویم. از گفتنش خسته نمیشدم. چقدر لذت داشت دیدن جوانههای امید در چشمان بانوان و دختران؛ وقتی که میدیدند اینهمه بانوی شهید داریم، از هر قشر و سنی. انگار که داشتند در خودشان ظرفیتهای تازهای کشف میکردند. چقدر امیدبخش است فهمیدن این که شهادت مخصوص مردان نیست؛ یک کمال انسانی ست که تنها شرطش شهیدانه زیستن است.
هربار سرم کمی خلوت میشد و با شهدا چشمدرچشم میشدم، به خود میلرزیدم. چه جاذبهای داشت چشمانشان. کیمیا بود، قلب را طلا میکرد. یک طوری جاذبهشان دل را گیر میکرد که حس میکردم اصلا نمیتوانم نگاهشان کنم، وگرنه بغضم میترکد. حتی فکر میکردم شاید من باید کنار بروم و بگذارم شهدا با کیمیای نگاهشان به میدان بیایند.
همهچیز خوب آماده شد، خوب اجرا شد و خوب جمع شد. انقدر خوب که پشیمان شدم از این که شب قبل شهدا را تهدید کردم(انقدر تهدیدهام ترسناک است یعنی؟!). فقط از الان، نگران سال آیندهام که توفیق دوباره خواهم داشت یا نه...؟
پایان
#اربعین #کربلا #حجاب
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀آخرین خواسته رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) از جبرئیل🥀
🎤حجتالاسلاموالمسلمین علوی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#ماه_صفر
http://eitaa.com/istadegi
🥀﷽🥀
کلرید جیوه یا جیوه سفید، ترکیبی شیمیایی با فرمول HgCl۲ است. وزن مولکولی کلرید جیوه، ۲۷۱.۵ گرم در مول، چگالی آن ۵.۴۳ گرم در سانتیمتر مکعب، نقطه جوش آن ۳۰۴ درجه سانتیگراد و نقطه ذوبش ۲۸۰.۷ درجه سانتیگراد است. کلرید جیوه معمولا به شکل بلورهای ریز سپید دیده میشود؛ اما در مناطقی چون ازمیر در غرب ترکیه، آن را میتوان به شکل یک پوسته طلایی رنگ هم پیدا کرد.
در قرون وسطی، پزشکان مسلمان از جیوه سفید به عنوان ضدعفونیکننده استفاده میکردند؛ هرچند استفاده از آن در پزشکی مدرن منسوخ شد. این ماده کاربردهایی درمانی و صنعتی نیز دارد. اما در طول تاریخ، کلرید جیوه با خاصیت خورندگی و سمیت بالای آن شناخته شده است. سمیت آن نهتنها بهعلت محتوای جیوه، بلکه به دلیل خاصیت خورنده آن است که میتواند باعث آسیب جدی داخلی از جمله زخم معده، دهان، گلو و آسیب به روده شود. کلرید جیوه همچنین تمایل به تجمع در کلیهها دارد که به نارسایی حاد کلیه منجر میشود.
قرار گرفتن در معرض مقدار زیادی کلرید جیوه میتواند در کمتر از بیست و چهار ساعت به مرگ دراثر نارسایی کلیه یا آسیب به دستگاه گوارش بیانجامد. احساس سوزش در دهان و گلو، درد معده، ناراحتی شکمی، بیحالی، استفراغ لختههای خون و...، از عوارض جانبی مسمومیت حاد با کلرید جیوهاند.
به عبارتی، کلرید جیوه مانند اسید از درون بدن را تکهتکه میکند. متلاشی میکند و باعث میشود رنگ پوست بیمار متمایل به سبز شود، باعث میشود بیمار پارههای جگرش را در تشت بالا بیاورد...
ولی از آن بدتر، این است که این کلرید جیوهی لعنتی را – که از روم برای معاویه فرستادهاند – همسر امام به امام بخوراند. از کلرید جیوه کشندهتر و دردناکتر، تنهایی امام است؛ این که قاتل امام در خانه امام باشد، همسرش باشد.
از همه اینها کشندهتر، این است که سرداران سپاه امام برای معاویه نامه نوشته بودند که: حسن(ع) را زنده میخواهی یا مُرده؟
از اینها جگرسوزتر، این است که مردم نه وقت جنگ پشت امامشان ایستادند و نه وقت صلح. نه جنگ امام را فهمیدند و نه صلحش را.
از کلرید جیوه سمیتر، مردمی بودند که سر سفره کریم اهلبیت(ع) نشسته بودند و حرف رسانههای معاویه را میشنیدند. مردمی که عقل مجسم* را رها کرده و دل به جهالت شیرینِ اموی سپرده بودند.
اصلا حالا که فکرش را میکنم، تقصیر کلرید جیوه نبود. جگر امام را خیلی زودتر، مردمِ امامنشناس تکهتکه کرده بودند...
⚠️کاش ما برای امام زمانمان کلرید جیوه نباشیم.‼️
✍️فاطمه شکیبا
*:در منابع اهلسنت، روایتی هست از رسول الله(صلوات الله علیه و آله) که: اگر قرار بود «عقل» در قالب انسانی مجسّم شود، آن شخص حسن بن على (علیهماالسلام) بود.
#ماه_صفر
#شهادت_امام_حسن علیهالسلام
#امام_زمان
http://eitaa.com/istadegi
- خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود؟
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست..!🏴🖤
شهادت مظلومانه پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی(صلواتالله علیه و آله) و شهادت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) تسلیت !🥀
#ماه_صفر
#شهادت_پیامبر_اکرم صلوات الله علیه و آله
#شهادت_امام_حسن علیه السلام
http://eitaa.com/istadegi