eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.5هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
631 ویدیو
80 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) 🔸تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲، قزوین، استان قزوین 🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) 🔸تولد: ۱۳۴۴/۰۱/۲۲، قزوین، استان قزوین 🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه رقیه در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آن که می‌توانست یکی از بهترین رشته‌های دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بی‌رغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می‌خواهم با معارف دینی روح انسان‌ها را صیقل بدهم.» پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی‌اش نمی‌کند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آن‌جا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضدانقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند. دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون‌های حزب را اداره می‌کرد. همسرش می گوید: «آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت می‌کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می‌کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.» با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت. همسرش می‌گوید: «مهریه رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من بخاطر رضای خدا بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداری‌اش طوری رفتار می‌کرد که همه‌اش رضایت خدا را مدنظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمی‌کرد. خودش را فانی در خدا می‌دید. هر وقت می‌خواست کاری انجام بدهد، با خودش می‌اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟ نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که می‌زد به دل همه می‌نشست. اگر اظهارنظری می‌کرد همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. حرفی را نمی‌زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرف‌های پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی‌کرد، تهمت نمی‌زد. از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف می‌زد. نمی‌گفت شهادت، می‌گفت فنا. می‌گفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند؛ اما برای زن‌ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه‌ای از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.» زندگیمان ساده و بی‌آلایش بود. به زیورآلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی می‌دیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه‌اش را انجام دهد. سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهر های من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و می‌گفتند در رفتارش یک جور سبک‌بالی دیده می‌شد؛ انگار از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. رقیه به آن‌ها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید. دست‌نوشته‌های رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت می‌کرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیه معصومین بود. در تمام نوشته‌هایش رابطه عاشقانه با خدا مشهود است و کمتر مضمون سیاسی و اجتماعی به خود گرفته است. https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 وصیت‌نامه 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) بسم الله الرحمن الرحیم به نام آن که هستی بخش کائنات و وجود بی‌انتها و غایت آمال عارفین و نهایت آرزوی مشتاقین و معشوق عاشقان شب زنده‌دار و روشنی بخش دل سالکان و خالق یکتای عالمین و معبود بی‌نیاز بندگان و روزی‌دهنده آمرزنده مرزوقین و برانگیزنده بر حق ۱۲۴هزار پیامبر و فرستنده دین کامل و کتاب آسمانی کامل قرآن کریم و رسول ختمی مرتبت، پیامبر اسلام (ص) و عطا کننده مقام عصمت به چهارده معصوم علیهم السلام. و به نام او که شهداء در نزدش روزی‌خوار اویند و او که معامله با او بهترین معامله‌هاست. به نام آن ارحم الراحمین؛ آن خالق المخلوقین و آن اکمل الکاملین و اصدق الصادقین و رب العالمین که تنها او را داشتن و با او بودن و او را دیدن و به عشق او نفس کشیدن، به دنیا، به زندگی در دنیا معنا می‌دهد و در راه او جان دادن، به مرگ طراوت؛ و به شوق وصالش جان باختن، تلخی وداع دنیا را مبدل به حلاوت حیات تازه یافتن می‌کند. الهی! تو را هزاران بار شکر می‌کنم که مرا شیعه اثنی‌عشری قرار دادی تا ولایت اهل‌بیت و عشق به خاندان رسالت، ظلمت‌کده قلبم را منور سازد و باز هزاران بار تو را شکر می‌کنم که مرا از آنانی قرار ندادی که با دوری گزیدن از صاحبان امر که قرآن کریم از آنان به اولی‌الامر یاد می‌کند، راه ظلالت بپیمایم؛ چرا که بدون توسل به ائمه و بدون عبور از شاهراه ولایت، چگونه می‌توان به جانان رسید؟ ایزدا! چگونه توانم لب به ثنا و سپاست باز کنم، درحالی که باران نعمت و رحمت را بر این بنده ضعیف و ذلیل و گناه‌کار فرستادی و نعمت عظمای زندگی در زیر چتر ولایت فقیه و صرف قسمت مهمی از عمر گران‌بها را در ظل حکومت اسلامی به این بنده حقیر و مسکین ارزانی داشتی، در حالی که نتوانستم مسئولیت و حق عظیمی را که به واسطه این موقعیت شریف بر دوشم آورده بود، به نحو شایسته ادا کنم. الهی! چگونه این بنده بی‌حیا در محکمه عدالت، پاسخ‌گوی اعمال و گفتارش باشد؟ در حالی که رهبری عظیم الشأن همچون امام خمینی داشته است؟ و چگونه در صحرای محشر حاضر شوم، درحالی که در زمانی زندگی می‌کردم که عاشقان و شیفتگان و مخلصان کثیری در راه تو و در راه دین تو و در کارزار با دشمن تو شهد شهادت را مشتاقانه نوشیدند. در زمانی زندگی می‌کردم که می‌بایستی پیام آور خون گلگلون کفنان عزیزی می‌بودم. یا رب! نکند که در یوم القیامه، در زمره کسانی باشم که فریاد می‌زنند: «یا لیتنی کنت ترابا» ای کاش که خاک می‌بودم. آه از ساعات و لحظاتی که در غیر عبادت تو صرف شد و هزاران افسوس از زمانی که گذرگاه دنیا همچون غفلت‌کده‌ای آدمی را می‌فریبد، آنچنان که می‌انگارد مرگ به سراغ او نمی‌آید. هر چه از مقام و رحمت و گذشت و عدل تو، خالق یکتا و هرچه از هستی و غفلت دنیا و هر چه از بی‌حیایی و خسران انسان گفته شود، اندک است. این حقیر، رقیه رضایی، فرزند پدر بزرگوارم محمدعلی رضایی و مادر مهربانم سکینه حنیفی‌ها، عمری را به سر کردم؛ ای کاش لحظه‌ای از آن را در غیر عبادت مولا سر نمی‌کردم، ولی با اقرار به سختی روز جزاء و عدل الهی و با وجود بار سنگین گناهانم، نمی‌خواهم از رحمت و مغفرت و گذشت خالقم، پرورگار جهانیان لحظه‌ای غافل باشم و عاجزانه و ملتمسانه از کلیه اقوام و دوستان و آشنایان و نزدیکان و پدر و مادر عزیزم می‌خواهم که به خون پاک اباعبدالله، این بنده گنه‌کار را حلال کنید. ان‌شاءالله دوستان در دعاهای خیرشان و در مجالس دعا حقیر ار فراموش نکنند. التماس دعا. https://eitaa.com/istadegi
به مناسبت میلاد حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها و روز دختر؛ یادی کنیم از دختران شهیدی که در کانال معرفی کردیم...🥀 و البته لشگر فرشتگان خیلی پرشمارتر از این‌هاست...🍃 حتما سرگذشت این دختران رو بخونید... حماسه‌ی دخترانه‌ی زینبیه پ.ن: کی گفته دخترا شهید نمی‌شن؟ اصلا شهادت دخترانه‌ش قشنگه!🌷 خدایا؛ یه شهادت دخترانه روزی ما بفرما!☺️
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
بسم رب الشهداء 🔸 #معرفی_شهید 🔸 🌷 #شهید_رقیه_رضایی 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) #عید_قربان #فاطمیه https
بسم رب الشهداء 🔸 🔸 🌷 🌷 (شهید شاخص سال ۹۵) 🔸تولد: ۲۲ فروردین ۱۳۴۴، قزوین، استان قزوین 🔸شهادت: نهم مرداد ۱۳۶۶، مکه مکرمه رقیه در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند. با آن که می‌توانست یکی از بهترین رشته‌های دانشگاه را انتخاب کند، ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد. با بی‌رغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود: «من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم، اما می‌خواهم با معارف دینی روح انسان‌ها را صیقل بدهم.» پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی‌اش نمی‌کند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آن‌جا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضدانقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند. دو سال و چند ماه قبل از شهادت با همسرش آشنا شد. آن زمان رقیه در حزب جمهوری فعالیت داشت و یکی از کانون‌های حزب را اداره می‌کرد. همسرش می گوید: «آن زمان من در سیستان و بلوچستان فعالیت می‌کردم. مثل رقیه در حزب جمهوری بودم و وقتی به ایشان گفتم من در سیستان کار می‌کنم و باید به آنجا بروم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت. گفت تبعیت از همسر بر من واجب است.» با شروع بیماری مادرش، کردستان را ترک کرد و به قزوین بازگشت. همسرش می‌گوید: «مهریه رقیه یک سفر حج بود و چهارده سکه طلا. ازدواج با من بخاطر رضای خدا بود نه برای مادیات یا هر چیز دیگر. در همسرداری‌اش طوری رفتار می‌کرد که همه‌اش رضایت خدا را مدنظر داشت. سر سوزنی از تکالیفش را چه نسبت به من و چه در رفتار با دیگران کم یا زیاد نمی‌کرد. خودش را فانی در خدا می‌دید. هر وقت می‌خواست کاری انجام بدهد، با خودش می‌اندیشید که آیا این کار رضایت خدا را در پیش دارد؟ نفوذ کلام بسیار بالایی داشت. حرف که می‌زد به دل همه می‌نشست. اگر اظهارنظری می‌کرد همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. حرفی را نمی‌زد که قبلش آن را سبک و سنگین نکرده باشد. از حرف‌های پراکنده پرهیز داشت. غیبت نمی‌کرد، تهمت نمی‌زد. از همان روزهای اول آشنایی، رقیه از فنا حرف می‌زد. نمی‌گفت شهادت، می‌گفت فنا. می‌گفت: «این امکان و فرصت نصیب مردها شد که به جنگ بروند؛ اما برای زن‌ها چنین امکانی فراهم نیست. دوست دارم به گونه‌ای از دنیا بروم که اجر و مزد یک شهید داشته باشم.» زندگیمان ساده و بی‌آلایش بود. به زیورآلات گرایشی نداشت. این برای من لذت بخش بود وقتی می‌دیدم از یک مراحلی گذشته است. او معتقد بود شهید واقعی کسی است که با تمام وجود وظیفه‌اش را انجام دهد. سال ۶۶ با پدر و برادرش به نیابت از مادرش به سفر حج واجب رفت. دو تا از خواهر های من هم با کاروان دیگری به سفر حج مشرف شده بودند. روز جمعه رقیه را آنجا دیدند و می‌گفتند در رفتارش یک جور سبک‌بالی دیده می‌شد؛ انگار از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. رقیه به آن‌ها گفته بود که باید با آب زمزم غسل شهادت کنم. او در راهپیمایی برائت از مشرکین در مکه مکرمه به شهادت رسید. دست‌نوشته‌های رقیه، از زمان تحصیل تا وقتی که در حزب جمهوری فعالیت می‌کرد، بر گرفته از احادیث قرآنی و مضامین عالی از فرازهایی بسیار زیبا از ادعیه معصومین بود. خاطرات و زندگی‌نامه این بانوی شهید در کتاب "زیباتر از نسرین" منتشر شده است. https://eitaa.com/istadegi
یادی کنیم از دختران شهیدی که در کانال معرفی کردیم...🥀 و البته لشگر فرشتگان خیلی پرشمارتر از این‌هاست...🍃 حتما سرگذشت این دختران رو بخونید... حماسه‌ی دخترانه‌ی زینبیه پ.ن: کی گفته دخترا شهید نمی‌شن؟ اصلا شهادت دخترانه‌ش قشنگه!🌷 خدایا؛ یه شهادت دخترانه روزی ما بفرما!☺️ https://eitaa.com/istadegi