مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 14
نگاه دانیال اما به آسمان است. بیتوجه به لوله تفنگی که سرش را نشانه رفته و بیتوجه به من که خشمگین و مضطربم، با چشم به آسمان اشاره میکند: نگاه کن... ایناهاش... داره شروع میشه.
-چی؟ چرا درست حرف نمیزنی؟
نگاهم میان او و آسمان میچرخد؛ میترسم از غفلتم استفاده کند و تفنگ را از دستم بگیرد. در آسمان بالای سرمان، بالای ابرها، یک تکه نور سبزرنگ کوچک، عمود بر زمین، آرام تکان میخورد و بزرگ میشود. خطوط سبز و رقصان، انگار که یک پرده حریر سبز در آسمان آویزان شده باشد و با باد تکان بخورد. هیچوقت در عمرم چنین آتشبازی زیبایی ندیده بودم؛ و این آتشبازی نیست. بیشتر خم میشوم تا نورها را از پشت سقف شیروانی خانهها بهتر ببینم.
-اینا چیاند؟
میدانم چه هستند؛ اما نمیتوانم باور کنم. چند بار پلک میزنم تا مطمئن شوم درست میبینم؛ روی زمین دنبال منبع نور میگردم. دانیال میگوید: بالا رو نگاه کن!
آسمان دارد از رقص نورهای رنگی پر میشود. مثل دریا آرام و با وقار موج میخورند و گاه رنگ عوض میکنند؛ بنفش، صورتی، آبی کمرنگ، سبزآبی... دانیال با شیفتگی به آسمان خیره شده.
-مردم اینجا معتقدن اینا ارواحن که دارن توی آسمون میرقصن.
آرام زمزمه میکنم: این شفقه...؟
دانیال لبخند میزند. شفق یعنی ما نزدیک قطبیم. ناباورانه میپرسم: ما کاناداییم؟
-نه.
-آلاسکا؟
-نه!
-اسکاندیناوی؟
-نه.
-ایسلند؟
-نه.
بیصبرانه جیغ میزنم: پس کجا؟
دانیال با نیش باز و حالتی فاتحانه میگوید: جایی که دست هیچکس بهمون نمیرسه؛ گرینلند.
طول میکشد تا کلمه گرینلند را در ذهنم پیدا کنم و یادم بیاید کجاست. دانیال نگاه از پنجره برمیدارد و راست میایستد.
-اینجا تقریبا آخر زمینه، نزدیکترین منطقه مسکونی به قطب.
دهانم باز میماند و سلاح را کمی پایین میآورم. دوباره به شفق نگاه میکنم تا باورم بشود. دانیال قدمی جلو میآید و دستش را به سمت تفنگ دراز میکند...
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
9.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇬🇱
کمتراکمترین منطقه جهان از لحاظ جمعیتی،
نزدیکترین منطقه مسکونی به قطب شمال،
منطقه خودگردان و بخشی از پادشاهی دانمارک،
دمای هوا در گرمترین ماههای سال به ۱۰ درجه میرسه، البته در قسمتهای جنوبی ممکنه تا ۲۰ درجه بالای صفر هم باشه،
۹۷ درصد این منطقه با لایههای یخی به ضخامت ۳کیلومتر پوشیده شده،
بیشتر قسمتهای این جزیره یخ زده و خالی از سکنه ست،
۸۱ درصدش پوشیده از یخچالهای طبیعیه،
پایتختش به دانمارکی «گودتهاب» و به زبان کالاآلیت «نوک» نام داره،
بیشتر جمعیتش بومیهای اینوئیت و مهاجران دانمارکیاند،
گرینلند یعنی سرزمین سبز!
سلام
قبلا ایشون رو معرفی کردیم:
https://eitaa.com/istadegi/3909
https://eitaa.com/istadegi/9395
همه دیالوگهایی که نوشتم یه طرف، این دیالوگ داستان #امتداد هم یه طرف:
رد یکی دوتا خراش و زخم را روی صورتش میبینم و میگویم: گل منگلی شدی!
- ماشینه چپ کرد.
- علتش خوابآلودگی راننده بود؟
- نه، بیهوشی راننده.
- باریکلا. هنرای جدید پیدا کردی. بقیهشون چی؟
شانه بالا میاندازد و نفس عمیقی میکشد: کشتمشون.
- بازگشت همه به سوی اوست، فدای سرت داداش.
- یکیشونو مطمئن نیستم.
- گفتم که فدای سرت! اصلا هرچی صهیونیسته، فدای یه تار موی سیبیلت.
از پشت کمرش، یک سلاح میکرویوزی بیرون میکشد و نشانم میدهد.
- اینم به عنوان جایزه بهم دادن.
🌿🌿🌿
پ.ن: شخصیت اصلی امتداد(معروف به نیوفولدر!) همون سلمانه، ولی سلمان توی خورشید نیمهشب از سلمان امتداد کوچکتره. یعنی اول این شخصیت توی امتداد خلق شد و دیدم حیفه که توی شهریور و خورشید نیمهشب نباشه، برای همین تصمیم گرفتم توی خورشید نیمهشب یه نسخه دهه هشتادی از روش بسازم.
سلمان خورشید نیمهشب دهه هشتادیه، اصلا خورشید نیمهشب رمان دهه هشتادیهاست. دهه هشتادیا کجای مجلس نشستن؟😎
#طوفان_الاقصی #نیوفولدر
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
همه دیالوگهایی که نوشتم یه طرف، این دیالوگ داستان #امتداد هم یه طرف: رد یکی دوتا خراش و زخم را روی
جواد دهه هفتادیه😅😅
ولی مطهره، صابری، اریحا، محسن و کمیل۲ هم دهه هفتادیاند
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 15
-دیگه میتونی بذاریش سر جاش، هوم؟
عقب میروم و دوباره تفنگ را محکم میگیرم. دستم میلرزد.
-نه! هنوز بهت اعتماد نکردم.
کاش دست دیگرم سالم بود و میتوانستم سلاح را دو دستی بگیرم. دانیال بیتوجه به سلاح، به سوی در میرود. باشه، تا هر وقت حالشو داشتی میتونی بگیریش سمتم، فقط مواظب باش دستت اشتباهی روی ماشه نره؛ چون مطمئنم دوست نداری قبل از این که همهچیز رو بهت بگم بمیرم.
از اتاق خارج میشود و پشت سرش میروم. در راهروی طبقه بالای یک خانه ویلایی هستیم. یک راهروی نه چندان بلند با یک اتاق دیگر و حمام و دستشویی، و راهپلهای که احتمالا به اتاق زیرشیروانی میرسد. دانیال از پلهها پایین میرود. خانه چندان بزرگ نیست. یک هال دارد و یک آشپزخانه، با اسباب و اثاثیهای مختصر و ساده. رنگ غالب دیوارها و زمین و وسایل خانه، قهوهای روشن یا کرمی ست و پارکت و کاغذ دیواریها طرح چوب دارند. روی هم رفته، جای دنجی به نظر میرسد. میپرسم: اینجا خونه کیه؟
-خونه تو.
وارد آشپزخانه میشود. چند پاکت خرید روی میز آشپزخانهاند. خریدها را از پاکتشان در میآورد و در کابینتها و یخچال جا میدهد.
-رفته بودم یکم خوراکی بخرم. حدس میزدم دیگه باید بهوش بیای. نگران بودم که نیروهای موساد یا ایران، تا اینجا دنبالمون اومده باشن و وقتی نیستم بیان سراغت. در رو قفل کردم و محض احتیاط اسلحه رو گذاشتم زیر بالش که اگه لازم شد بتونی از خودت دفاع کنی.
پس آنقدرها که دانیال ادعا میکند جایمان امن نیست. هنوز در خطرم و تحت تعقیب دو سرویس امنیتی. اعصابم خرد شده از اطلاعات قطرهچکانیاش.
-وایسا ببینم، این یعنی تو هم از موساد جدا شدی؟
دانیال با بیتفاوتی سرش را تکان میدهد.
-آره. و ممکنه تحت تعقیب باشم.
-چرا جدا شدی؟
-خیلی وقت بود که میخواستم این کار رو بکنم؛ ولی تو جراتش رو بهم دادی.
کلافه میشوم.
-میشه درست توضیح بدی؟ اصلا اینجا خونه کیه؟
دانیال در یکی از کابینتها را باز میکند و پوشهای از آن بیرون میآورد. پوشه را مقابلم روی اپن میگذارد.
-بازش کن.
نمیتوانم این کار را با یک دست آتلبسته گرفته انجام بدهم و اسلحه هم در دست دیگرم است. دانیال که تعللم را میبیند، در دورترین نقطه آشپزخانه نسبت به من میایستد و دستانش را بالا میبرد.
-میتونی برای چند ثانیه از اون تفنگ دل بکنی.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
هدایت شده از چشم انتظار
🔻اجتماع مادران و کودکان
در محکومیت رژیم کودک کش اسرائیل
🔹️چهارشنبه ۳ آبان ساعت ۱۵:۳۰
⏱ گلستان شهدای اصفهان
🇵🇸دعوت از مادران ، دختران و کودکان
و همراه داشتن چفیه ایران و عربی
💠فعالان جبهه فرهنگی انقلاب اصفهان
@chashmentezar_ir
May 11
🌸هرچند که رسم است بگویند
🍃تبریک پسر را به پدرها
🌸میلاد پدر، بر تو مبارک
🍃ای آمدنت رأسِ خبرها
✨مولاجان...
🌱ولادت سراسر نور پدر بزرگوارتان حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را به شما و تمام عالمیان و عرشیان تبریک میگوییم...
#میلاد_امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#امام_زمان
http://eitaa.com/istadegi