#نقد_کتاب 📚
کتاب #عزرائیل (جلد اول، کهنهسرباز) 📔
✍️نویسنده: #نیما_اکبرخانی
#نشر_کتابستان_معرفت
یک مشکل بزرگی در بازار کتابهای جنایی و مخصوصاً امنیتی ایرانی وجود دارد؛ و آن هم عدم توازن عرضه و تقاضاست. چندسال اخیر، تقاضا در این رابطه زیاد شده؛ اما عرضه هنوز کم است و کم داریم رمان امنیتیای که واقعا خوب باشد و ارزش خواندن داشته باشد.
این میشود که هرکس از راه برسد و یک رمان با درونمایه امنیتی و جاسوسی بنویسد، فارغ از توجه به محتوا و لایههای پنهانش، میان بچه مذهبیهای تشنهی این سبک، محبوب میشود و تبلیغش همهجا را برمیدارد.
ولی عزیزان! باور کنید هر رمانی که پشت اسمش، یک پسوند امنیتی و جاسوسی باشد، مستند نیست و ارزش خواندن ندارد؛ مثل همین رمان عزرائیل.
از نیما اکبرخانی، قبلا کتاب «اثریا» را خوانده بودم. یک رمان کوتاه درباره مدافعان حرم؛ رمانی که از یک جایی به بعد مشمئزم کرد، بس که پر از کلمات زشت و بیادبانه بود، بس که فرمانده نیروهای ایرانی، وسط عملیات پشت بیسیم به نیروهایش توهین کرد و بس که این گزاره را در رمان تکرار کرد که: مدافعان حرم خودشان هم نمیدانند چرا در سوریه میجنگند!
باید اعتراف کنم رمان عزرائیل، داستان خوب و شخصیتهایی باورپذیر داشت. داستان در نگاه اول چندان جذاب نیست؛ یعنی خود داستان به خودیِ خود گرهِ چندان بزرگی ندارد. آنچه جذابش کرده بود، شخصیتها بودند.
راستش را بخواهید، آنچه انگیزه من شد برای ادامه داستان، جاهطلبی و نبوغ جنونآمیز شخصیت حمیدرضا و هوش و بیرحمیِ خونسرد علیزاده بود. هردوی این شخصیتها در نگاه اول نفرتانگیزند؛ یک نفرشان یک بازجوی سرد و جاهطلب است و دیگری یک قاتلِ وحشی و خونسرد؛ اما وقتی وارد عمق شخصیتهایشان بشوی، مجذوبت میکنند.
اصولا یک شخصیت داستانی، برای باورپذیر شدن و جذاب شدن، نیاز به نقص دارد. نقص شخصیت است که او را به مخاطب نزدیک میکند و نقص میتواند تبدیل به یک ضدقهرمان شود برای جذابیت بیشتر داستان؛ و آقای اکبرخانی این را به خوبی فهمیده و از این ترفند در داستانش استفاده کرده است. اما حواسش نبوده که نباید در این زمینه هم زیادهروی کند.
شخصیتهای مهم داستان، افراد نظامیاند: بازجوی حفاظت کل نیروهای مسلح(حمیدرضا)، سرهنگ پلیس مبارزه با مواد مخدر(صادقی)، یکی از فرماندهان نیروی قدس سپاه(رضایی)، یکی از رؤسای حفاظت کل نیروهای مسلح(حاج صادق)، عضو تیم عملیات ویژه نیروی قدس سپاه(رضا)، عضو سابق سپاه پاسداران و همرزم حاج احمد متوسلیان و شهید کاوه(علیزاده).
همه این شخصیتها، با نقصهای بزرگ دست و پنجه نرم میکردند؛ با جاهطلبی، غرور، تقدم منافع شخصی بر ملی، وحشیگری و حماقت. همه خاکستری بودند؛ خاکستری مایل به سیاه. هیچکدام حتی یکبار حرفی از وظیفه ملی و شرعی نزدند و در نیتشان هم تنها چیزی که دیده نمیشد، همین وظیفه شرعی بود. تنها هدف و انگیزهشان، حفظ و ارتقای جایگاه سازمانی بود و اثبات خودشان؛ یا انتقام از دشمنانشان. البته این شدت و ضعف داشت؛ مثلا در صادقی کمرنگتر بود و در حمیدرضا پررنگتر.
حتی بعضی اصلا تقید به امور ساده دینی نداشتند؛ چه در روشهای حرفهای و چه در زندگی شخصی. طوری که هرکس این کتاب را بخواند، اولین چیزی که به ذهنش میرسد، این است که: یعنی در کل ساختار نیروهای نظامی ایران، یک نفر آدم مخلص پیدا نمیشود و همه فقط دنبال منافع سازمانیاند؟
قبول دارم؛ خوب و بد در هر ساختاری هست. هیچ نهادی را نمیتوان پیدا کرد که تمام اعضای آن انسانهای صالحی باشند. نویسنده هم باید به حقیقت وفادار بماند و خوب و بد را همانطور که هست نشان دهد؛ اما آقای اکبرخانی، فقط سیاهیها را نشان داده بود. یک شخصیت اینجا پیدا نمیشد که بتواند نماینده نیروهای مخلص نظامی باشد.
با فانتزیهایی که این چند سال اخیر، از نیروهای نظامی ساخته شده مخالفم. کسی که در یک نهاد نظامی کار میکند هم یک انسان عادی ست مثل ما؛ با همه نقاط قوت و ضعفش. اشتباه میکند، گاه به لحاظ اخلاقی و اعتقادی دچار بحران میشود و از وسوسه شیطان در امان نیست. قرار نیست حتما یک عابد عارف سالک الیالله و شهید زنده باشد. اما، مسئله تعادل در روایت است و توجه به این نکته مهم که: اینجا ایرانِ اسلامی ست و نیروهای مسلحش باید یک تفاوتی با نیروهای نظامی سایر کشورها داشته باشند!
کتابی هست که الان دارم میخونم. یک داستان جنایی که به نمادشناسی مذهبی و هنری، رمزنگاری، رمزگشایی و تاریخ مسیحیت و ادیان پگانی باستانی(ادیان عامیانه که مظاهر طبیعت و ربالنوعها و ربهالنوعها رو میپرستیدند) ربط پیدا میکنه.
داستان پر از رمز و راز، معما و تفسیر نمادهاست، و محورش هم تحریفات تاریخ مسیحیت، انجمنهای مخفی و فرقههای مسیحیه، مثل دیر صهیون و اپوسدئی.
البته ادیان رو از نگاه علم غربی بررسی و تفسیر میکنه که این قطعا با باورهای ما سازگار نیست(منشاء دین رو بشر میدونه، نه خدا)؛ اما تحلیلی که درباره روند تحریف در مسیحیت ارائه میده جالب و قابل تأمله.
با این حال ادعایی درباره حضرت مسیح داره که هرچند مغایر با عصمت ایشون نیست(و حتی منطقی به نظر میرسه) و از نظر تاریخی هم مستنداتی داره، ولی در قرآن بهش اشاره نشده و برای همین پذیرشش برام سخته.
ویژگی مثبت ترجمهی فارسی، پاورقیهاییه که مترجم بهش اضافه کرده، اطلاعات اضافهتر و مستند و بسیار جالب درباره مسائل طرح شده در کتاب ارائه داده و گاهی مطلبی که نویسنده گفته رو اصلاح کرده.
این کتاب جزو کتابهای بسیار جنجال برانگیزه، حتی در بعضی کشورها بخاطر اعتراض روحانیون مسیحی، چاپ کتاب ممنوع شده.
⚠️ اگر مطالعات دینی و تاریخی کمی داشتید و پایههای اعتقادی قوی و عقلی ندارید، کتاب رو اصلا بهتون پیشنهاد نمیکنم.
⚠️کتاب به نوعی فراماسونها رو تطهیر کرده، یا حداقل قابل دفاع نشون داده.
⚠️همچنین به دلیل طرح بعضی مسائل، کتاب برای نوجوانان و سنین زیر ۱۸ سال اصلا مناسب نیست.
#نقد_کتاب 📚
راز داوینچی📙
✍🏻دن براون
http://eitaa.com/istadegi
#نقد_کتاب 📚
📔پستچی
✍️چیستا یثربی
#نشر_قطره
🖋نقد به قلم: ش. شیردشتزاده
دیشب قبل از خواب، بیحوصلگی و چرخیدن در فیدیبو، رمان پستچیِ چیستا یثربی را گذاشت پیش پایم. قبلا خیلی تعریفش را شنیده بودم، بیشتر هم در دوران نوجوانی. یکی از آن کتابهایی بود که دختران نوجوان برایش غش و ضعف میکردند. من هم در همان نوجوانی فصل اولش را خواندم؛ ولی جذبش نشدم. بیشتر احساسم این بود که: خب که چی؟ دختره عاشق پستچی محلهشان شده و هی برای خودش نامه مینویسد که پستچی را هر روز صبح برای چند لحظه ببیند... بیمزه بود به نظرم.
نظرات مخاطبان را که درباره رمان خواندم و ابراز علاقه شدیدشان را، با خودم گفتم شاید انقدرها بیمزه نباشد. بعد هم که دیدم کتاب در دستهبندی دفاع مقدس است، گفتم نه، شاید بیش از عشق دختر چهارده ساله به یک پستچیِ موطلایی حرف بیشتری برای گفتن داشته باشد. پس شروع کردم به خواندنش.
کوتاه بود، حدود صد صفحه. خدا را شکر که یک ساعت بیشتر وقتم را هدر نداد. به طور متوسط هر دو صفحه یک بار، دست از خواندن میکشیدم و به سقف خیره میشدم و میگفتم: اسکلن اینا؟😐
با کمال احترام به خانم یثربی به عنوان یک هنرمند، این رمان واقعا... بیخیال. فقط امیدوارم برخلاف ادعای عدهای، داستانش واقعی نباشد که خیلی جای تاسف دارد. چندتا ایراد منطقی داشت(مثلا دختر سال اول روانشناسی بود و هجده ساله، لیسانس روانشناسی گرفت و همچنان هجده سالش بود، در عین حال قرار بود برای پزشکی بخواند!) و مخصوصا قسمتهای مربوط به جنگ بوسنی و مسائل نظامی و امنیتیاش خیلی دور از واقعیت بود. در کل، صد و یک صفحه فقط بیعقلی و رویاپردازی یک دختر بود، فقط همین. صد و یک صفحه فانتزی.
عشق در یک نگاه هم از آن دروغهای خندهدار در تاریخ بشر است. شاید با من مخالف باشید ولی به نظر من معنی نمیدهد یک نفر فقط بخاطر این که پستچیِ جوان محلهشان موهایش طلایی ست اینطوری عاشقش بشود و پای همه دشواریهای عشقش بماند. اصلا در یک نگاه هیچ عشقی نمیتواند شکل بگیرد. آدم در یک نگاه ظاهر را میبیند و اگر در سن نوجوانی و اوج افت و خیز هورمونها باشد، دلش کمی میلرزد، و از آنجا به بعد شروع میکند به فانتزی بافتن که این پسر موطلایی حتما فلانجور است و فلان اخلاق حسنه را دارد... و بعد در واقع عاشقِ فانتزیهای ذهنی خودش میشود، نه یک آدم واقعی.
من نمیفهمم چرا باید ما انقدر به نوجوانهایی که تازه دارند وارد دنیای بزرگسالی و رابطه با جنس مخالف میشوند دروغ بگوییم و فیلم سیاه و سفید را رنگی برایشان تعریف کنیم؟ میخواهیم فیلم و رمانمان پرفروش و جذاب شود، برای همین حاضر نیستیم اعتراف کنیم که عشق در یک نگاه چیزی جز یک مسخرهبازیِ کودکانه نیست، درواقع کمی تغییرات هورمونی ست که اگر محلش نگذاری دوباره به اعتدال میرسد و میرود پی کارش.
حالا هی برای نوجوانها از عشقهای سوزانِ در یک نگاه قصه ببافید و در عالم رویا غرقشان کنید... دیر یا زود واقعیت را میفهمند. من اما دلم برای آن بیچارههایی میسوزد که باورشان نمیشود اینها قصه است و زندگیشان را برای واقعی کردن این فانتزیها هدر میدهند.
چیستای داستان پستچی، یک دختر فوقالعاده احساساتی ست. بدون هیچ دلیلی، بدون هیچ شناختی عاشق علیِ موطلاییِ داستان شده و علناً برایش غش و ضعف میرود(واقعا غش میکند ها!) و جلوی همه قربانصدقهاش میرود و برای رسیدن به علی مرزهای حماقت را تا کیلومترها جابهجا میکند. باز اگر یک شناختی بود که اینهمه شیدایی را توجیه میکرد یک چیزی...
بعد از آن بدتر این است که علی هم معلوم نیست برای چی عاشق چیستا شده؛ از آن مدل عاشقهای توی قصههای هزار و یک شب، داغ و توقفناپذیر. با آن دیالوگهای کلیشهای و تکراری که: آه شاهدخت من با اسب سپید میآیم و از چنگال اژدها نجاتت میدهم!
(ناگفته نماند که شخصیتپردازی علی همان تصویر فانتزیِ ایدهآل دخترها از مرد آینده است، بیکموکاست. از آن مردهایی که اصلا وجود خارجی ندارند!)
عشقی نامتعادل، دیوانهوار، غیرقابل تفسیر در بستر فرهنگی دهه شصت و بدون دلیلی مشخص و منطقی.
چیستا و علی کلا از دو دنیای متفاوتند. اگر دو دقیقه بیخیال تب و تاب عاشقانهشان بشوند این را میفهمند که هیچ حرف مشترکی با هم ندارند، حتی شاید در بعضی اصول با هم اختلاف نظر جدی داشته باشند و موی طلایی علی توی زندگی آب و نان نمیشود!
چیستا دختر بالاشهریِ یک خانواده اهل فرهنگ است، نویسنده است، روحیهاش هنری، لطیف و پرشور است و علی بچه پایینشهر، یک عملگرای اهل جنگ و مبارزه. ولی هیچکدام اینها را نمیبینند، از بس که غلیان هورمونها زیاد است!
مهشکن🇵🇸🇮🇷
#معرفی_کتاب 📚 رنج مقدس ۱ و ۲ نرجس شکوریانفرد #نشر_عهدمانا فضای داستان شاید یکم فانتزی به نظر برسه؛
من قلبا به نویسنده کتاب ارادت دارم. بارها پای صحبتهاشون نشستم، توی یه دوره استادمون بودن، رودررو هم باهاشون صحبت کردم و خلاصه به نظرم فرد واقعا مخلص، کاربلد و دغدغهمندی هستن.
البته توی یه زمینههایی بهشون نقدهای جدی دارم، ولی دلیل نمیشه کامل تکفیرشون کنم!!
کسانی که آثار ایشون رو خوندن میدونن که آثارشون کمی به لحاظ داستانی ضعیفه، مستقیمگویی هم خیییلی داره!(مشکلی که بیشتر نویسندههای مذهبی از جمله خودم درگیرش هستیم)
بیشتر داستانها اینطوریه که یه مکالمه ست که توش به شبهه پاسخ داده میشه، یا کلا نویسنده میره روی منبر!!
خب خیلی وقتا حوصلهسربر میشه، ولی باور کنید خیلی از نوجوانها تشنه شنیدن این حرفها هستن و لازمه که یکی بهشون بگه.
البته غیرمستقیم گفتن توی داستان بهتر و اصولیتره، ولی ایشون وقتی دیدن که نویسندههای حرفهای خیلی دغدغه نوجوانها و جواب به سوالاتشون رو ندارن، تصمیم گرفتن وارد میدون بشن و در حد توانشون کار کنن، درسته که خیلی اصولی و حرفهای نیست ولی بهتر از اینه که ما کلا شبهات نوجوانها رو رها کنیم... بهتر از هیچیه!
از اون گذشته، برای کسی که مذهبی هست هم کتابهای ایشون از این جهت مفیده که یاد میگیره جواب شبهه بده و مطالب جدید یاد بگیره.
ایشون ۲تا ویژگی خیلی مثبت دارن، اول این که سعی میکنن تا جایی که ممکنه مستند بنویسن. مثلا برای نوشتن اپلای با خیلی از دانشجوهای نخبه که مهاجرت کرده بودن یا در آستانه مهاجرت بودن مصاحبه کردن، یا برای نوشتن زنان عنکبوتی، سیاهصورت و شطرنجباز از مستندات واقعی استفاده کردن. درسته که این سهتا کتاب واقعا داستان درست و حسابی و جذابیت بالایی نداره؛ ولی تا حد زیادی مستنده. این خیلی مهمه که نویسنده به واقعیت وفادار باشه.
ویژگی مثبت دیگه ایشون، حیای قلم هست. یعنی طوری مینویسن که بشه راحت داد دست نوجوان. اصلا این جملهی «قلم باید حیا داشته باشه» رو من از شخص ایشون شنیدم و یاد گرفتم و سعی کردم بهش مقید باشم.
از نقایص داستانی که بگذریم، همونطور که گفتید دخترهای خوب در داستانهای ایشون دخترهای خیلی آروم، مهربون و منفعل هستند.
هم توی رنج مقدس و هم توی اپلای، دختر خوب و ایدهآل داستان دانشگاه نرفته چون معتقد بوده دانشگاه به درد نمیخوره(این ایده تا حدی درسته و تا حدی غلط، نمیشه راحت قضاوتش کرد)، معمولا اینطور برداشت میشه که دختری خوبه که بعد از ازدواج هم بشینه توی خونه و سرش گرم کارهای هنری و کتاب خوندن و بچهداری باشه. این الگو خیلی خوبه، ولی اینطور هم نیست که بگیم این الگو درسته ولاغیر!
الگوهای درست دیگهای هم هستن.
من احساس میکنم گاهی نویسنده لطیف بودن رو با منفعل بودن اشتباه گرفته...
چندباری هم توی صحبتهاشون گفته بودن زن اصلا نمیتونه بیرون از خونه کار کنه و فشار که بهش بیاد گریه میافته و... که بنده رودررو به این صحبتشون انتقاد کردم.
و اتفاقا خود ایشون یه خانم بسیار بسیار فعال هستن، شاغل نیستن ولی دهبرابر یه خانم شاغل فعالیت میکنن.
شاید این نگاه کمی برخاسته از زمینههای تربیتی ایشون و زندگی خودشون باشه (کتاب ناخدا رحمت رو درباره برادر شهیدشون پدرشون نوشتن، خوندنش خالی از لطف نیست).
حتی این که توی داستانهاشون پسرهای مذهبی رفتار بسیار پخته و عاقلانه دارن هم شاید تحت تاثیر شخصیت برادرشون و تعامل خوبشون با برادرهاشونه(این صرفا حدس منه).
و البته همیشه هم اینطور نیست که پسرهای داستان خوب باشن و دخترها بد، توی از کدام سو و هوای من بیشتر پسرها بد هستن.
ولی بازهم اینو قبول دارم که دخترهای داستانشون یا خیلی مستور و منفعل و خونهنشین هستن یا خیلی منحرف و بیقید...
به هرحال براشون آرزوی موفقیت دارم.
#معرفی_کتاب #نقد_کتاب
مهشکن🇵🇸🇮🇷
از اثرات ترسناک قمار...(۵)
#معرفی_کتاب #نقد_کتاب 📚
چشمان تاریکی📘
✍🏻دین کونتز
#نشر_نیستان_هنر
با دین کونتز توی کتاب طرح و ساختار رمان آشنا شدم؛ یعنی نویسنده خیلی روی یکی دیگه از کتابهاش مثال میزد.
ولی خب بین کتابهای دین کونتز فقط همین کتاب ترجمه شده.
بیشتر ماجرای کتاب توی شهر لاسوگاس میگذره؛
توی فضای گناهآلود و پر از سرگرمی لاسوگاس.
خیلی خوب این فضا رو توصیف میکنه.
شراب،
قمار،
رقص،
روابط نامشروع و...
وقتی کتاب رو بخونید خیلی خوب براتون جا میافته که این چیزهایی که از دور رویایی و زیبا به نظر میرسن چه باطن متعفنی دارن؛
میفهمید صنعت سرگرمی غرب برای به دست آوردن پول هرچه بیشتر، میخواد انسان رو از خودش غافل کنه و اونو هرچه بیشتر توی سرگرمیهای مختلف غرق کنه...
البته ماجرای کتاب در اصل معمایی و جناییه.
داستان تا ۸۰درصد اولش خیلی خوب پیش میره. تعلیقهای خیلی خوبی داره، با اینکه یکم گرفتار کلیشه شده ولی در کل خط داستانی رو خوب و درست هدایت کرده،
هیجان و کشش کافی داره...
ولی توی ۲۰درصد آخر انگار هول شده و خواسته یهویی داستانو تموم کنه!
داستان بدون منطق قابل توضیح تموم میشه و گرهگشایی خیلی یهویی و معجزهوار اتفاق میافته.
انگار ۲۰ درصد آخر سرعت رمان دوبرابر شده، خواسته بود رمان رو زود تموم کنه که شام خونه باشه😅
شخصیت منفیای که توی داستان باهاش طرفیم، خیلی ضعیف و بیعرضه ست و لحظه به لحظه این ضعفش بیشتر میشه؛
درحالی که جذابیت یه داستان تریلر به شخصیت منفیِ قوی و شکستناپذیره.
و جالبه بدونید داستان در دوران همهگیری کرونا ترجمه شد؛ و بخاطر این مورد توجه قرار گرفته و ترجمه شده که یه ارتباطی با آزمایشگاههای مخفی ساخت ویروس داره...
کتاب ۴۰ سال پیش نوشته شده؛ ولی به نوعی همهگیری یه ویروس ساخته بشر رو پیشبینی کرده.
http://eitaa.com/istadegi
پدرسرگی!
عنوانی که در وهله اول معنایش را درست متوجه نشدم؛ اما هرچه پیش رفت فهمیدم داستان در خصوص فردی است که یکباره تصمیم میگیرد کشیش شود.
زیبایی رمانهای خارجی وقتی است که به درک جهانی دیگر میرسی. این کتاب به من فهماند که دین اسلام نقشه راهی منسجم دارد و هرکجا گیری پیدا کنی با رجوع به نقشه میتوانی زیر و بمش را پیدا کنی و در جاده بندگی رشد کنی و قدم بگذاری.
و اما کشیش این کتاب و آئینش.. مسحیت، دینی که تحریف شده است، کشیشان آن در ظاهر متدین و پاک سیرت اما در باطن پر از اشکالاند. معنویتی که در دعا خلاصه میشود و تقوایی درش وجود ندارد، زندگی افرادی که به دور از جامعه(و به ظاهر دور از گناه) میگذرد و در مواجهه ناگهانی با گناه دستپاچه میشوند و نمیدانند چه کنند.
همه کتاب خلاصه میشود در یک چیز، فطرت به دنبال عبادت است؛ کشیش و غیر آن هم نمیشناسد. همه افراد درگیر این فطرتاند؛ اما گاهی پیرزنی در گوشه کنار شهر روسیه بدون آنکه به کلیسا سری زده باشد، میشود معلم کشیشی که سالها سختی کشیده و اعمال کلیسا را بجا آورده است.
✍️محدثه صدرزاده(پیشه)
#معرفی_کتاب #نقد_کتاب
https://eitaa.com/istadegi
📍نکات بسیار جالبی درباره مبارزه خیابانی
📖بریده کتاب «وسوسهی انتقام» اثر لی چایلد📚
چیزی که مجموعه جک ریچر رو جذاب میکنه، بیان جزئیات مربوط به سلاح و مبارزه و... ست.
هرچند به علت هوسباز بودن وحشتناک و حال بهم زن شخصیت اصلی داستان، خوندنش رو به زیر ۱۸ سال توصیه نمیکنم 😐
مجموعه نزدیک ۲۰ جلده و هر جلد بزرگوار با یه نفر دوست میشه😑
آدم باش مرد! 😒
چطوری میتونی در آن واحد عاشق اینهمه خانم باشی؟
بعدم میگن خارجیا چشم و دل سیرن 🙄
#نقد_کتاب
http://eitaa.com/istadegi
#نقد_کتاب 📚
چایت را من شیرین میکنم📘
مثل بیروت بود📗
✍️زهرا اسعد بلنددوست
#نشر_کتابستان_معرفت
📍نقد به قلم: ش. شیردشتزاده
⚠️هشدار: این نقد بخشهایی از داستان را لو میدهد⚠️
بخش اول
کتاب «چایت را من شیرین میکنم»، یکی از اولین رمانهایی ست که با موضوع داعش و مدافعان حرم نوشته شد؛ یکی از رمانهایی که پیشتاز موج «رمانهای مذهبی اینترنتی» بود و بر بسیاری از رمانهای اینترنتی بعدی اثر گذاشت. یک رمان پرطرفدار میان دختران مذهبی نسل دهه هشتاد، دخترانی که در اواسط و نیمه دوم دهه نود نوجوان بودند. از آن رمانها که میان دختران مذهبی دست به دست میشد و با ذوق ازش حرف میزدند و برای حسام و دانیالش غش و ضعف میکردند. رمانی که شخصیتهایش و عاشقانههاش نقش مهمی داشتند در فانتزیهای دختران نوجوان مذهبی و ساخته شدن فانتزیِ «پسر پاسدارِ خوشتیپِ مهربان و فوقالعاده باشعور»!
داستان درباره دختری به نام ساراست که پدرش طرفدار سازمان منافقین است و از کودکی در آلمان بزرگ شده؛ با پدری معتاد به الکل و وفادار به سازمان، و مادری مذهبی اما منفعل و خموده؛ در خانوادهای ازهمپاشیده. تنها دلگرمی سارا، برادرش دانیال است.
حدود صد صفحه اول رمان، دنیا سیاه و تیره و تار است. سارا بدبخت است. خانوادهاش را دوست ندارد و برادری که دوستش داشت تغییر میکند و از او دور میشود. سارا از خدا و دین و مسلمانان و هرچیزی که به آنها مربوط بشود متنفر است و یک سوم اول رمان، فقط بد و بیراههای سارا به زندگی و دنیا و دین و خداست. سارا کمترین تعامل را با محیط بیرون دارد و بیشتر داستان، نه تعامل و همجوشی سارا با محیط و وقایع، که واگویههای ذهن افسرده ساراست.
در یک سوم اول رمان، سارا خوب از خجالت خدا و مسلمانها درمیآید و چهره آنان را به غایت خشن نشان میدهد، به آنان توهین میکند و شبهات بزرگی در ذهن مخاطب میاندازد. شاید مهمترین شبههی مطرح شده، این است که: اگر خدایی هست و عادل است، چرا دنیا پر از ظلم و کشتار است و چرا داعشیهایی که خود را نماینده خدا میدانند به خود اجازه کشتار میدهند؟
این شبهه شبههی کوچکی نیست و از دیرباز مطرح بوده؛ شبههای که اگر پاسخ داده نشود، ذهن را انقدر درگیر میکند که واقعا شک کند: آیا واقعا خدایی هست؟ میبیند اینهمه ظلم در عالم را و راضی است؟
نویسنده شبهه را خوب توی ذهن مخاطب میکوبد، خوب روی آن تاکید میکند و بعد هیچ پاسخی به آن نمیدهد؛ انگار یادش رفته که از اول چنین حرفی زده بود. شاید هم با توجه به روندی که رمان در ادامه طی میکند، پاسخ به شبهه را لازم ندیده؛ ولی به نظر من لازم بود بجای پاسخ تلویحی، به همان صراحت که شبهه را بیان کرد به آن پاسخ میداد.
یک سوم بعدی رمان، وقتی ست که سارا به ایران آمده و با حسام مواجه شده؛ یک پسر پاسدار که هرچه خوبان همه دارند را یکجا دارد. از ظاهر گرفته تا اخلاق و رفتار ملیح و هوش و فهم و درک و شعور. خلاصه که انگار نویسنده، حسام را از میان حوریان بهشتی انتخاب کرده و گذاشته توی رمان؛ وگرنه چنین پسری در جهان واقعی وجود ندارد!
حسام از سوی سپاه مامور است تا از سارا و مادرش حفاظت کند و به این بهانه، هرروز در خانهی سارا میرود و میآید؛ آن هم درحالی که اینجا ایران است و برای حفاظت از دو خانم، مامور زن میگذارند، نه مامور مرد جوان و مجردی که بخواهد هرروز با دختر مجرد برود و بیاید و به خانه نامحرم رفتوآمد داشته باشد!
مثل بیشتر طرحهای عاشقانه، حسام و سارا اول با هم چالش دارند. سارا حسام را پس میزند و حسام با مهربانی بینهایتش دربرابر سارا صبر میکند. حین انجام وظیفهی محافظتش(!) برای سارا لقمه نان و پنیر میگیرد و چای درست میکند و قرآن میخواند و... سارا میفهمد مسلمانها آدمهای بدی نیستند!
بله، قرار است حسام یک پسر مذهبی، آن هم در حد اعلا باشد؛ ولی برای این پسر هیچ مشکلی ندارد که انقدر با دختر نامحرم راحت تعامل کند و دختر را به خودش وابسته کند. ما دلمان به چشمان پاک حسام خوش بود و این که سارا را با سربهزیری و نگاه نکردنش کلافه میکرد؛ ولی بعد از ازدواج وقتی سارا از او پرسید: «تو رنگ چشمانم را دیده بودی؟» گفت: «من نظامیام و توی دیدهبانی حرف ندارم!».
میفهمید؟ دیدهبانیِ دختر نامحرم!
آن هم توسط شخصیتی که از سوی نویسنده به عنوان یک الگوی بینقص و دوستداشتنی مطرح شده؛ شخصیتی که مخاطب دوستش دارد و کارهایش را هم دوست دارد؛ حتی چشمچرانی... ببخشید دیدهبانیاش را!
#کتاب_خوب_بخوانیم
@istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
#نقد_کتاب 📚 چایت را من شیرین میکنم📘 مثل بیروت بود📗 ✍️زهرا اسعد بلنددوست #نشر_کتابستان_معرفت 📍نقد ب
#نقد_کتاب 📚
چایت را من شیرین میکنم📘
مثل بیروت بود📗
✍️زهرا اسعد بلنددوست
#نشر_کتابستان_معرفت
📍نقد به قلم: ش. شیردشتزاده
⚠️هشدار: این نقد بخشهایی از داستان را لو میدهد⚠️
بخش دوم
وقتی سارا عاشق میشود، همه بدبینی و دشمنیاش با اسلام و مسلمین را از یاد میبرد، همهی شبهاتش را هم. انگار سارای آلمان یک سارای دیگر بود و سارای ایران کلا یک سارای دیگر. سارای آلمان، یک دختر خشک و بیاحساس و منطقی بود و سارای ایران، دختری دائماً گریان و احساساتی. سارایی که صرفا بخاطر تغییرات هورمونی دربرابر جنس مخالف، دیگر هیچ مشکل و شبههای درباره خدا و مسلمانان ندارد! حتی نماز هم میخواند و حجاب را رعایت میکند!
قبلا هم گفته بودم؛ تحولهایی که صرفا بخاطر عشق به یک فرد مذهبی باشند، اصالت و عمق ندارند، مگر آنکه بعد با بینش و مطالعه خود فرد تعمیق شوند. این که ایمان یک نفر تحت تاثیر ایمان دیگری باشد، برخلاف ظاهر جذاب و عاشقانهاش، عاقبت خوشی ندارد. درواقع سارا به حسام ایمان آورده بود و حسام را میپرستید؛ نه اسلام حسام و خدای حسام را.
شاید بگویید این ایمان در سارا، بعداً تعمیق و تثبیت شد و سارا از حسام به خدا رسید؛ ولی من چنین روندی را در کتاب ندیدم. شاید هم همینطور بوده(!) ولی نویسنده خیلی مختصر از آن رد شده و این روند را به درستی نشان نداده.
یک سوم آخر داستان هم که نهایت هنر نویسنده در نوشتن عاشقانه مذهبی و دیالوگهای عاشقانه از زبان یک پاسدار است؛ نهایت هنر در پرداختن فانتزی برای دختران مذهبی که انصافا جذاب و وسوسهکننده است. این میان نویسنده تلاش میکند دو شبهه را پاسخ دهد؛ اول این که چرا نیروهای ایرانی در سوریه میجنگند؟ دوم این که چرا حجاب واجب است؟!
شبهه اول را تقریباً خوب پاسخ میدهد و شبهه دوم را با همان استدلال تکراری و نخنمای «مروارید و صدف»! البته این که در کتاب سعی شده نشان دهد اخلاق یک مسلمان واقعی چگونه باید باشد خیلی خوب است؛ ولی کاش واقعنگرتر بود.
درنهایت هم مثل همهی رمانهای مذهبیِ آن روزها، حسام شهید میشود و قسمتهای آخر، نویسنده از هنر قلمش برای کباب کردن دل مخاطب و همراه کردن مخاطب در عزای سارا برای حسام بهره میگیرد و کاری میکند که حین وداع سارا با حسام، حسابی اشک بریزی و غصه بخوری.
هر نویسنده سبک خودش را دارد و سبک خانم بلنددوست هم خاص خودش است. این که یک سبک را بپسندی به سلیقه ربط دارد و سلیقه من قلم ایشان را نمیپسندد. قلم چندان داستانی نیست. بیشتر شبیه نوشتن دلنوشته است. پر از توصیفات پیچیده و طول و تفصیل جزئیات ساده و بیاهمیت است؛ پر از توصیفات پرشور و ستایش و نکوهش و تغییر ساختار جمله و عبارات ادبی؛ طوری که آن را شبیه دلنوشته و دکلمه میکند نه داستان! این سبک را بعضی میپسندند و بعضی نه؛ من نمیپسندم. از سویی، قلم نویسنده به گونهای ست که انگار داستان راکد است و همه اتفاقات در ذهن شخصیت اصلی میافتد. انگار شخصیت تعامل بسیار کمی با جهان بیرون دارد. دیالوگها و رفتارهای دیگر شخصیتها چندان پویا نیستند. شخصیت اصلی در خودش غرق است.
جلد دوم، کتاب «مثل بیروت بود» است که در بستر وقایع آبان سال نود و هشت اتفاق میافتد. شخصیت اصلی آن، زهرا، دختر یکی از سرداران مهم سپاه است. زهرا اتفاقاً با سارای جلد قبل آشنا میشود؛ سارایی که حالا هرروز دلتنگ حسام است.
زهرا برخلاف سارا، یک دختر با تربیت ایرانی و اسلامی ست. یک دختر مذهبی؛ دختر یک خانواده نظامی. او ناگاه توسط یک ناشناس مورد تهدید قرار میگیرد؛ ناشناسی که او را تحت نظر دارد. حتی وقتی میخواهد موضوع را با برادر و پدرش درمیان بگذارد هم، ناشناس با او تماس میگیرد و او را تهدید میکند که حرفی نزند. روز و شب زهرا کابوس شده و تهدیدهای ناشناس آسایش را از او گرفتهاند.
دختری که پدر و برادرش هردو نظامی باشند، نباید انقدر مثل زهرا خنگ باشد. واقعا نباید انقدر خنگ باشد! این قضیه ربطی به ضریب هوشی هم ندارد. خانوادههای نیروهای مسلح، مخصوصا افرادی در این سطح، تا حدی آموزش دیدهاند که بدانند چطور از خودشان محافظت کنند. من نمیدانم زهرا در دورهها و اردوهای محل کار پدرش چکار میکرده که نفهمیده آن ناشناس او را چطور تحت نظر دارد؟!
این که زهرا در تمام طول کتاب زجر میکشید و نمیفهمید از کجا تحت نظر است، واقعا توجیهی جز خنگی خودش ندارد. این را من هم همان اول فهمیدم؛ یعنی هرکسی که یک ذره درباره تلفن همراه و بدافزارهای جاسوسی بداند میفهمد؛ حتی اگر خانواده نیروهای مسلح نباشد.
#کتاب_خوب_بخوانیم
@istadegi
مهشکن🇵🇸🇮🇷
#نقد_کتاب 📚 چایت را من شیرین میکنم📘 مثل بیروت بود📗 ✍️زهرا اسعد بلنددوست #نشر_کتابستان_معرفت 📍نقد ب
#نقد_کتاب 📚
چایت را من شیرین میکنم📘
مثل بیروت بود📗
✍️زهرا اسعد بلنددوست
#نشر_کتابستان_معرفت
📍نقد به قلم: ش. شیردشتزاده
⚠️هشدار: این نقد بخشهایی از داستان را لو میدهد⚠️
بخش سوم
سطح هیجان و جذابیت این رمان، چندین برابر جلد قبل بود. تقریبا مهلت نفس کشیدن به مخاطب نمیدهد و وقتی در سرازیری هیجان میافتد، امان نمیدهد و هرلحظه با گرهی جدید و دردسری جدید مواجهت میکند، تا جایی که نتوانی کتاب را زمین بگذاری و تا آخر بخوانیاش. البته قلم همچنان همان حالت ادبی و پر از توصیف را داشت که برای نوشتن داستان تریلر چندان مناسب نیست.
یک ویژگی مثبت کتاب، محتوایی ست که آن را خیلی عمیق به مخاطب میفهماند. در طول داستان، مخاطب این را عمیقا میفهمد که هرچه در رسانه دید حقیقت نیست؛ یا همهی حقیقت نیست. رسانه میتواند جای درست و غلط را عوض کند و وقایع را آنطور که دوست دارد(و نه آنطور که واقعا هست) نشان بدهد. میتواند جای ظالم و مظلوم و خائن و خادم را عوض کند. به قول خود کتاب: «وقتی ذهن مسموم میشه، دیگه چیزی رو بالا میاره که ما به خوردش دادیم»؛ یا «به لطف مسئولینی که پشت در سفارتخونههای خاص تربیت شدن، این ملت اونقدر خسته و عصبی هستن که واسهشون مهم نیست خبر خیانت یه آقازاده راسته یا دروغ. فقط اگه دستشون بهت برسه، عین قصاب، گوشت تنت رو رشتهرشته میکنن. حالا به فرض محالم که ثابت شه تو بیگناهی؛ دیگه کی باور میکنه؟! این روزها، مردم دوست دارن بد بودن بالا دستیهاشون رو باور کنن، نه خوب بودنشون رو. مهر خیانت تا آخر عمر، عین داغ بردگی، از رو اسم حاجاسماعیل و خانوادهش پاک نمیشه»؛ و یا «میدونی چند تا مسئول، بازیگر، نویسنده، شاعر، خواننده و فوتبالیست توی خود کشور ایران دارن به طور مستقیم و غیرمستقیم برای تحقق اهداف ما و رهایی خلق با ما همکاری میکنن؟ فکر کردی جریانسازیهای به قول شما ضدنظام و ضدمذهبی که از طریق بعضی مسئولین و سلبریتیها صورت میگیره اتفاقیه؟ بعضیهاشون به طور مستقیم از ما دستمزدهای هنگفت دریافت میکنن تا محتوای مد نظرمون رو خوراک ذهن طرفدارهاشون کنن؛ هیچ کاری هم به راست و دروغ اخباری که بهشون میدیم ندارن، اونها فقط پولشون رو میگیرن. سربازهای ما همهجا هستن».
اما ایراد بزرگ کتاب، همچنان همان ایرادی ست که در جلد اول بود: پردازش شخصیتهای پاسدارِ فانتزی و گوگولی! زهرا به هر شخصیتِ پاسدارِ جوانی که میرسد، او و تکتک رفتارها و کنشهایش را طوری توصیف میکند که دلِ دخترِ نوجوان مذهبی میرود... تازه توی جلد اول، این نگاه به حسام محدود میشد؛ اما در جلد دوم زهرا به هیچ پاسداری رحم نکرده و یک نفر را هم از قلم نینداخته! به طوری که مخاطب را به این نتیجه میرساند که: هرکس عضو سپاه باشد یک فرشتهی دوستداشتنی ست، شوخ و مهربان و قابل اتکا و بدون نقص اخلاقی!
با وجود اینها، در جلد دوم به طور قابل توجهی شاهد رشد قلم نویسنده در ساخت و پردازش تعلیق و معما و داستان هستیم.
برای خانم بلنددوست و همه نویسندگان متعهد و دغدغهمند آرزوی موفقیت دارم.
#کتاب_خوب_بخوانیم
@istadegi
این کتاب رو امروز صبح تموم کردم؛ در کمتر از ۲۴ ساعت.
یه رمان معمایی و جنایی که ماجراش در بستر یه عروسی اتفاق میافته؛ یه عروسی پر زرق و برق؛ درحالی که بنیاد خانوادهای که میخواد تشکیل بشه از درون پوسیده.
با خوندن این رمان و سایر رمانهای جنایی بریتانیایی(رمان ترسناک و جنایی بریتانیایی زیاد خوندم) به چندتا نتیجه مهم رسیدم که خوبه برای شمام به اشتراک بذارم:
۱. خاااااک عالم بر سرشون با این روابط بیقید و بدون چارچوبشون که توی داستانها همه با هم رابطه دارن، مجرد با متاهل، متاهل با متاهل، مثلثی، ضربدری، شش ضلعی، کلوز فرند، جاست فرند، کوفت، زهرمار...😑
۲. بازهم خااااک عالم بر سرشون که روح و جسم و زندگیشونو به فنا میدن انقدر که شراب میخورن. یعنی هر بدبختیای دارن از این مشروب خوردنه، از اینه که توی شادی و غم و همه زندگیشون شراب هست و بدبختشون کرده.
۳. این که میگن «توی جوامع غربی، مردها چشم و دل سیرن و انقدر زن بیحجاب دیدن که دیگه براشون مهم نیست»، حرف مفتی بیش نیست. هم براشون مهمه و هم رفتار و پوشش و بدن خانمها کاملا تحت نظر مردهاست و روی رفتارشون اثر میذاره.
۴. بدن و جسمانیت زن هنوز یه ابژه ست. با وجود جنبشهای فمینیستی، بدن زن هنوز هم در جامعه غرب شیءانگاری میشه. و از اون بدتر اینه که نهتنها جلوی شیءانگاری بدن زن گرفته نشده، بدن مردانه هم داره به سمت شیءانگاری میره. یعنی این دیگه توهین به زن یا مرد نیست، توهین به انسانه، کالاشدگی انسانه.
۵. اینکه یه زن و مرد بگن ما دوست معمولی هستیم و مثل خواهر و برادریم و... حرف مفته. کاملا مفت.
#نقد_کتاب
اولین کتابی که سال ۰۴ خوندم این کتاب بود. جلد یکش رو خیلی وقت پیش خونده بودم.
البته یکم خندهداره که با این سنم و درحالی که دانشجوی ارشد هستم نشستم داستان تخیلی نوجوان میخونم(😅)؛ ولی باید اعتراف کنم نویسنده تا اینجا خیلی عالی عمل کرده. خط داستانی عالی، منسجم، منطقی، پیشبینی ناپذیر، هیجانانگیز و پرکشش.
مضمون داستان تا حد زیادی حول محور هولوکاست و قوم یهود میچرخه و از جنبههای زیادی شبیه هری پاتره؛ ولی من این شباهت رو سرزنش نمیکنم چون خوب از پس پردازش داستان خودش براومده.
در واقع داستان داره به طور غیرمستقیم به قوم یهود به عنوان نژاد متمایز و برتر اشاره میکنه؛ نژادی که باید از بقیه جدا و پنهان بشه؛ و افرادی در این نژاد هستن که نگاه برتریطلبانه دارن و دنبال سلطه بر نژادهای پستتر هستند.
جالبه که شخصیت اصلی داستان(جیکوب) یهودیه، پدربزرگش(ابراهام!) هم یهودی خیلی متعصبی هست و حتی اونو یاکوب(تلفظ عبری جیکوب) صدا میزنه.
باید جلد ۳ رو بخونم تا ببینم پایانبندی داستان هم همچنان عالیه یا نه...
#معرفی_کتاب #نقد_کتاب