🌴نکته🌴
میگن بعد واکسیناسیون کمی آدم تب می کنه
یعنی الان آقامون کمی تب دارن
پیش قدم شدند برای اعتماد به جوانان ایرانی
.
.
.
🌞
قدیمی ها می گفتند :
برا کسی بمیر که برات تب کنه
... اللهی بمیرم براتون مولای من
🌴🌷🇮🇷🌹🌴
نظر یکی از مخاطبان عزیز که در اسکرینشات نمیگنجید😅:
سلام و وقت بخیر . ممنون بابت رمان عالی شما . تحلیل من درباره شخصیت صابری (بشری) .
دختری مصمم با اراده قوی که منطقش حکم اختیاراتش رو بدست گرفته و مصمم اون رو به جلو میبره . دارای هوش و ذکاوت بالایی هست که تونسته جزوی از تیم اصلی باشه و قبل از اینکه نیروی عملیاتی بشه بخاطر همین هوش و ذکاوتش جزو نیروهای تحلیلی بود که بنا به دلایلی (کمبود نیروی مطمئن) فرمانده با شناختی که از شخصیت بالغ شده اون داشت به راحتی به اون اعتماد کرد و اون رو هم جزو نیرو های عملیاتی توی اون شلوغی ها قرار داد. اراده محکمی که بر اساس عقاید و تفکراتش شکل گرفته بود اون رو شخصیت قوی و متفکر جلوه میده . هوش تحلیلی بالایی داره و همه جوانب رو در نظر میگیره و تمام احتمالات رو میسنجه . دارای قدرت بدنی و دفاعی بالاییه که نشونهی سالها تمرین کردنه و به عنوانی خودش رو برای روزهای سخت آماده کرده بود .
تصوری که از ظاهر صابری دارم ، قد بلند (نسبت به هم سن و سالانش) . چهارشانه . صورت کشیده و چشمانی با رنگ قهوه ای سوخته و نافذ . بینی بلند که به ترکیب صورتش کاملا نشسته . پیشانی بلند . و لبان بارک . پوست روشن با کمی نشانه های آفتاب سوختگی.
پوشش .
پوشش معمول ، بنظر پوشش معمول نیروهای امنیتیه ، مانتوی بلند و تیره . مقعنه بلند . چادر ساده . ولی بنظر من وقتی به عنوان نیروی عملیاتی انتخاب شد از چادر های دسته دار مثل صدفی و جلابیب استفاده میکرد (قبل از ورود به تظاهرات) بنظرم بعد از اینکه به دستور فرمانده مراقب شیدا و صدف شد پوشش رو به مانتوی بلند . روسری بلند . شلور قدی که روی کفش هاش می افتاد . نیم پوتین های خاکی هم برای کفش استفاده میکرد.
#.....
#تحلیل_شخصیت
#صابری
#رفیق
سلام
شما به بنده لطف دارید؛ ولی راستش من هنوز با خوب نوشتن خیلی فاصله دارم.
الحمدلله که این داستان، تاثیرگذاری لازم رو داشته. امیدوارم واقعا مفید باشه.
اگر میبینید این داستان اثرگذار هست، فقط بخاطر لطف خدا و عنایت امام زمان ارواحنا فداه هست.
باز هم ممنون بابت وقتی که گذاشتید.
خیر، عکسنوشته و تیزر هنوز براش ساخته نشده.
#معرفی_کتاب 📚
#پانصد_صندلی_خالی 📘
✍️ #لیلی_اسود ترجمه #رقیه_کریمی
#نشر_شهید_کاظمی
🔸با دیدن موضوعش، اولین چیزی که به ذهنم رسید، سکانس اول فیلم به وقت شام بود. همان صحنه که داشتند بالای سر دو شهرک #فوعه و #کفریا پرواز میکردند و کمکهای غذایی و دارویی میفرستادند. آن صحنه از فیلم را هربار میبینم، اعصابم به هم میریزد.😣
🔸کتاب مختصر است؛ کمتر از صد صفحه. یادداشتهای یک بانوی مسلمان سوری از روزهای تلخ محاصره فوعه و کفریا.🧕 روایتی کاملا ساده، پر سوز و زنانه و البته، خالی از تلاش برای داستانپردازی. نویسنده هم خودش اعتراف کرده که نویسنده نبوده و نیست؛ و این نوشتارها، نوشتههای روزانه او بوده است. و شاید همین امر؛ یعنی سادگی و خامی نوشتهها، بر صمیمیت آن افزوده باشد. ترجمه کتاب هم خوب محتوا را از عربی به فارسی منتقل کرده بود و جای تحسین دارد.👌
🔸کتاب نه درباره مسائل کلان و کلی نظامی حرف میزند و نه ابعاد سیاسی و اقتصادی و آمار تلفات این محاصره سه ساله؛ بلکه خردهروایتهایی از جزئیات زندگی در محاصره است؛ آن چیزی که یک بانو، یک مادرِ جوان تجربه کرده است؛ آبِ آلودهی جیرهبندی شده، خوردن گیاهان و علفهای صحرایی، زندگی بدون هیزم و شکر و شیر و قهوه و سایر کالاهای اساسی، التماس برای کمی آرد و کره بادام زمینی، بازگشتن به سبک زندگی صد سال پیش و نبود هیچگونه ابزار ارتباطی، تبدیل شدن مواد غذایی و تنقلات به رویا، وحشت شبانهروزی از موشکها و خمپارهها و زندگی در پناهگاه، دویدن به دنبال کمکهای هوایی که هر چندماه یک بار میرسد(مانند آنچه در به وقت شام نشان داد) و...😢
🔸اینها فقط گوشهای از تجربههای این بانوی جوان و سایر مردم فوعه و کفریا از محاصرهی بیرحم جبههالنصره است. چیزی که اگر نوشته نشود، میان انبوه گزارشهای کلان میدانی گم میشود و سالها بعد، هیچکس جز چند گزاره کلی، از محاصره #فوعه و #کفریا نمیفهمد؛ و قصهی پرغصه مردم مظلوم فوعه و کفریا، در میان کتابهای تاریخ دفن میشود و صدای نالههای مظلومانهشان، میان جنجالهای رسانهای خفه خواهد شد.😔
⚠️اصلا شما چه میفهمید محاصره چیست؟😏
من هم نمیفهمم.😔
من نشستهام توی اتاقم، زیر بادِ خنک کولر، درحال خوردن شیر و بیسکوییت🥛🍪، رنجنامه شیعیان مظلوم کفریا و فوعه را خواندهام و الان دارم برای شمایی که حتما در خانهتان زیر باد کولر نشستهاید میگویم. هرچند، شیر و بیسکوییت موقع خواندن این کتاب از گلوی آدم پایین نمیرود، باید موقع خواندنش یک شکلات تلخِ 99% بگذاری گوشه لپت تا معنای تلخ محاصره برایت ملموس شود.🍫☹️
💔محاصره... و ما ادراک ماالمحاصره...💔
🔸انقدر روایت این بانو از محاصره پر سوز بود که دلم میخواست کتاب را بدهم همه مردم دنیا بخوانند. مردم دنیا هم نه، همین مردم ایران خودمان. بخوانند و قدر نعمتهایشان را بدانند؛ قدر امنیت را، قدر این که بازاری هست که در آن، بتوان انواع مواد غذایی را پیدا کرد حتی به قیمت بالا. قدر این که ما حداقل، برای حل مشکلات اقتصادیمان علاج داریم؛ مثل محاصره نیست که دردِ بیدرمان باشد.😞
🔸راستی میدانید آخر محاصره فوعه و کفریا چه شد؟
👈مردم را با خانوادههای داعشی مبادله کردند و چه مبادله خونینی...فکر کنید حدود پانصد بچه کوچک و بیگناه که بعد از سه سال محاصره، طعم و شکل چیپس و پفک را از یاد بردهاند، ناگهان یک ماشین پر از چیپس ببینند...چه کار میکنند؟ شما بگویید!😋 بچهاند؛ میدوند به سمت ماشین. شاید بعضیها، دست مادرشان را هم میکشند که بیا برای من چیپس بخر. مثل همه ما وقتی بچه بودیم. مثل بچههای ما...👧👦
⛔️بعد تصور کنید آن ماشین، ماشین انتحاری باشد و خودش را بین آن پانصد بچه منفجر کند...بقیهاش را من نمیگویم؛ شما تصور کنید. مستندش هم هست. حتما ببینید...😭
🔰پانصد بچه بیگناه، سه سال در محاصره با سختترین شرایط زندگی کردند و آخرش هم اینطوری شهید شدند و صدا از هیچ حامی حقوق بشری در نیامد.😒 دوست ندارم بیادب باشم؛ ولی اینجا جای آن است که بگویم: تف به این حقوق بشر و حامیانش...😡
💔بعد از فهمیدن این ماجرا، دیگر لب به چیپس نزدم. طعم گوشتِ سوخته آدم میدهد، طعم خون، طعم باروت، طعم مرگ. شما چیپس با طعم گوشت کبابی خورده اید؟😖
⚠️ساکت نمانید؛ پانصد صندلی خالی را بخوانید و بخوانانید...⚠️
#کتاب_خوب_بخوانیم
#ایران_قوی
#کتاب #مطالعه
#فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
#پانصد_صندلی_خالی 📘
✍️ #لیلی_اسود ترجمه #رقیه_کریمی
#نشر_شهید_کاظمی
#بریده_کتاب📖
همه از خانهها وحشتزده بیرون زدیم. همه از همسایهها سوال می پرسیدیم "چه خبر شده؟ از ادلب چه خبر؟" بعد فهمیدیم ارتش تا مرکز استان ادلب عقب نشینی کرده. نیروهای امنیتی هم تا شهر "مسطومه" عقب کشیدهاند و چند روز بعد تا "اریحا ". عقب میرفتند و عقبتر و ناامیدی به جان ما چنگ میانداخت. باز هم عقبتر. دست آخر تا "جورین" هم ارتش عقب نشینی کرد. حالا ما مانده بودیم و ما. بین وحشت و ناباوری. گوشه خانههایمان کز کرده بودیم. تنها... در روستایی که حالا به محاصره افتاده بود. بدون برق... بدون تلفن... حالا یک تماس تلفنی سختتر از این حرفها شده بود. ما در خانههایمان زندانی شدیم. در روستای خودمان. روزهای اول باورمان نمیشد. خیلی امیدوار بودیم. بعد کمکم رنگ از روی امیدمان رفت. مدام میگفتیم "فردا ارتش بر میگرده". برنگشت. فقط دورتر و دورتر میشد. مدام عقبتر میرفت. اولین روزی که هواپیما آمد و نان ریخت برای ما همه باور کردیم که واقعا به محاصره افتادهایم. محاصرهای که هیچ کس جز خدا نمیداند دقیقا کی به آخر میرسد.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#ایران_قوی
#کتاب #مطالعه
#فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
سلام
لطف دارید☺️
راستش کار خاصی لازم نیست؛ همونطور که منم کار خاصی نکردم.
فقط کتابهای خوب زیاد بخونید (یعنی قلمهای خوب از نویسندگان توانمند ایران و جهان؛ اصلا سراغ قلمهای ضعیف و سخیف بعضی نویسندههای کلیشهنویس اینترنتی نرید.) و زیاد بنویسید؛ مهم نیست عالی باشه، باید ترستون از نوشتن بریزه. ولی فعلا برای انتشار عجله نکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مروری بر ترور رهبر انقلاب با انفجار بمب در مسجد ابوذر - ۶ تیرماه ١٣۶٠
🔸 راه دشواری که طی شد...
#خرمشهرها_در_پیش_است
امام مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد. دکتر میلانینیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیهی هفتاد و دو تن را نمیدانستند. از تلویزیون آمدند كه گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:
«بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی»
۶ تیر سالروز ترور نافرجام #رهبر_انقلاب
سلام. ممنونم
فعلا برای انتشار عجله نداشته باشید
ایدههاتون رو به طور کوتاه توی یه دفتر بنویسید.
کتاب زیاد مطالعه کنید و زیاد بنویسید تا ترستون از نوشتن بریزه و سبک خودتون رو پیدا کنید.
بعد کمکم برید سراغ ایدههایی که نوشتید و درباره شون مطالعه و تحقیق کنید، هرکدوم بهتر بود رو بنویسید
شاید دو سه سال زمان ببره ولی ارزش داره
رمان رفیق--فاطمه شکیبا.pdf
2.92M
📲📚نسخه پیدیاف رمان امنیتی #رفیق 📘
✍️نویسنده: #فاطمه_شکیبا
💯روایتی امنیتی از متن و فرامتن #فتنه88 🔥
#کتاب_خوب_بخوانیم
#ایران_قوی
#رهبر_انقلاب
#روایت_عشق
https://eitaa.com/istadegi
◼️ انا لله و انا الیه راجعون
▪️شهادت اسوهی زنان خرمشهر
▫️سکینه حورسی از شیرزنان خرمشهری است که از پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون در این شهر فعالیت داشته است. این بانوی ایثارگر طول هشت سال دفاع مقدس هیچگاه خرمشهر را ترک نکرد و در طول جنگ ۴۵ روزه در آنجا حضور داشت.
▪️او پس از سقوط خرمشهر هم در محله «کوت شیخ» آبادان مستقر شد و با سید رسول ازدواج کرد و در زیر بمباران بچهدار شد و در زیر خط آتش دشمن همچنان به فعالیتهای جهادی خود ادامه داد. سکینه حورسی از جمله افرادی بود که همواره برای گرامیداشت سوم خرداد نقش محوری در شهر داشت... در حقیقت خانم سکینه حورسی یکی از فرماندهان و راهبران زنان و مردان مدافع خرمشهر است.
▫️این بانوی بزرگوار در روزهای اخیر به دلیل عوارض شیمیایی در بیمارستان بستری بود. هنگامی که خبر شهادت این بانوی قهرمان به طور رسمی اعلام شد تمام بچههایی که در خرمشهر بودند شوکه شدند و باورش برایشان بسیار دشوار بود.
▪️ایشان توانست همراه با سایر خیرین و رزمندگان کلینیک مخصوص درمان جانبازان شیمیایی خرمشهر را راهاندازی کند. تا قبل از تأسیس این کلینیک اغلب مردم خرمشهر که از عارضه شیمیایی رنج میبردند باید به شهرهای بزرگ مانند تهران مهاجرت میکردند. خیلی از این افراد پروندهای برای اثبات این که در جنگ شیمیایی شدند نداشتند و همین روند درمان آنها را با مشکل مواجه میکرد.
📷 به نقل از جاسم غضبانپور، عکاس دفاع مقدس