🌱خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار #سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار #سر
🌱هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل میدادی و این بار #سر
🌱عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، میرود
بر سر دروازهها سر، بر سر بازار #سر
🌱ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار #سر
🌱کاشفالاسرار میخواهد گرهگیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشته بسیار #سر
🌱لیلةالقدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلعالفجر است این برکرده از نیزار #سر...
🌱حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل میبُرد عطار #سر
🌱شمع بیسر زنده میماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی میشود سربار #سر
🌱جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر میشود خورشیدِ شامِ تار، #سر
🌱چون طلب کردهست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا میکند سردار #سر
🌱دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار #سر
🌱العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار #سر
🌱زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجدهات بردار #سر
🌱آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار #سر
شاعر: محمد زارعی
#امام_حسین
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_محسن_حججی
#محرم
سلام
من نمیتونم قطعی پیشنهاد بدم که ثبتنام کنید یا نه.
اساتید انقلابی و خوبی در باغ انار هستند که واقعا متعهدانه تدریس میکنند. هزینه کلاسها هم نسبت به جاهای دیگه خیلی کمتره؛ ضمن این که بخاطر شرایط کرونا، کلاس مجازی خیلی ایمنتر هست.
اما
طبیعی هست که بخاطر مجازی بودن کلاس، کیفیت آموزشی هم کمتر باشه و بالاخره مشکلات خودش رو داره
این که در کلاسهای باغ انار رشد بکنید به تلاش خودتون بستگی داره، اگر ثبتنام کنید ولی فقط در گروه عضو باشید و تمرینات رو انجام ندید و فعالیت نکنید، قطعا فایده نداره.
دیگه باید بسته به شرایط خودتون بسنجید که شرکت بکنید یا نه.
سلام
چندتا از رفقای شهید خودم رو معرفی میکنم.
۱. شهید زهره بنیانیان؛ متولد ۱۳۳۳، در اصفهان. با یک واسطه شاگرد بانو مجتهده امین بودند. فراز و نشیب های زیادی توی زندگیشون داشتند، تکواندوکار بودند، در حدود بیست سالگی به سوریه رفتند و آموزشهای چریکی دیدند و به ایران برگشتند تا علیه شاه مبارزه کنند. مربی دفاع شخصی بانوان بودند و بعد از ازدواج هم به مبارزات خودشون ادامه دادند، بعد از انقلاب همراه همسرشون در یک عملیات شرکت میکنند تا یکی از خونههای تیمی منافقین رو در فولادشهر زیر ضربه ببرند و در همون عملیات درحالی که باردار بودند شهید میشن. کتاب #ستاره_غروب رو درباره ایشون نوشتند.
۲. شهید محسن فرجاللهی. متولد ۱۳۶۵ در خرمآباد. روحیه لطیفی داشتند و خیلی به خودسازی مقید بودند. باید زندگی ایشون رو در کتاب «سکوت آرامم نمیکند» بخونید. ایشون از پاسدارهایی بودند که در پادگان امام علی علیهالسلام خرمآباد مشغول خدمت بودند و ۲۰ مهر ۸۹ در اثر انفجار سامانه موشکی به شهادت رسیدند.
۳.شهید زینب کمایی؛ متولد ۱۳۴۶ در آبادان، اسم اصلی شهید میترا بود که به زینب تغییرش داد. یک دختر مهربان، باگذشت و دلسوز که خیلی بیشتر از سن خودش میفهمید و خودسازی میکرد. جنگ که شد همراه خانواده ش به شاهینشهر اومد. مطالعه بالایی داشت و سعی میکرد توی مدرسه مبلغ اسلام و انقلاب باشه. انقدر فعال بود که بارها تهدید شده بود. بخاطر همین فعالیتها بود که شب عید، منافقین در راه بازگشت از مسجد ترورش کردند. همه خواهر و برادرهای زینب جبهه بودند اما فقط زینب که پشت جبهه بود شهید شد.کتاب «من میترا نیستم»درباره زینبه.
✅ این طرح(ولایت)بایستی فراگیر شود. امام خامنه ای مدظله العالی
🔻 آغاز ثبت نام دوره های مجازی
🇮🇷 #طرح_ولایت_مجازی ١۴٠٠🇮🇷
🔸 ویژه برادران وخواهران غیرحوزوی (١٨تا۴۵سال)
#دانشجویان
#معلمین
#فعالین_فرهنگی
و...
🔰ثبت نام: تا ٢٠ مردادماه
🌐 hamzevasl.ir
آدرس کانال ها:
🆔 eitaa.com/hamzevasl
🆔 t.me/hamzevasl
🆔 ble.ir/hamzevasl
🆔 instagram.com/hamzevasl
╰─═✧✿🇮🇷✿✧═─╯
سلام دوستان عزیز
فرا رسیدن ماه محرم رو تسلیت عرض میکنم.
امیدوارم خداوند به همه ما توفیق عزاداری با بصیرت بده.
از امشب به مدت ده شب، هیئت مجازی بسیار کوچکی داریم.
به احترام این هیئت، در این ده شب فقط یک قسمت از رمان تقدیم شما میشه.
به اضافه یک جلسه سخنرانی از آقای پناهیان و یک مداحی.
انشاءالله برای ما هم دعا کنید...
#محرم
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 23
خوشحالم که گفتن این جملات هم چیزی از ترسش کم نکرد و با همان چشمان سرخ و ترسیده، گفت: کن حذراً جداً. (خیلی مواظب باش.)
-إی. و أنت ایضاً. (باشه. تو هم همینطور.)
بالاخره کله پشمالویش را از شیشه پنجره میکشد بیرون. نفس عمیقی میکشم. بوی عرقش داشت خفهام میکرد. برایش دست تکان میدهم و راه میافتم. وقتی از دیدرسش دور میشوم، کمیل میگوید: تو باید بازیگر میشدی عباس. چقدر بامزه اسکلش کردی!
تازه یادم میافتد برای شنیدن حرفهای مرد داعشی، شادیِ بعد از گل نکردهام. خنده روی صورتم پهن میشود و سر به آسمان میگیرم: نوکرتم خدایا. دمت گرم. خیلی خوبی، خیلی مشتی هستی که اینطوری حالشونو گرفتی. خودت نابودشون کن.
چشمانم از خوابآلودگی میسوزند. کمیل میگوید: نماز شب بخون که خوابت نبره. خیلی زور داره که یه قدمی شهادت باشی، بعد تصادف کنی و بمیری!
راست میگوید. شروع میکنم به نماز شب خواندن. من بدون شهادت این جان را به هیچکس نمیدهم؛ مفت که نیست!
***
مادر با این که مخالفتی با رفتنم نداشت و تشویقم هم میکرد، وقتی دید سوریه نرفتهام خوشحال شد. خیلی بروز نداد؛ ولی از چشمانش میفهمیدم که بار سنگینی از روی دوشش برداشته اند. مادر است دیگر؛ هرچند مادر من شیرزنی ست برای خودش.
از وقتی آمده بودم خانه، مادر مثل پروانه دورم میچرخید. آبمیوهگیریِ خراب را هم گذاشته بود مقابلم و داشتم با پیچگوشتی بهش ور میرفتم تا بتوانم راه درست کردنش را پیدا کنم. همیشه همینطور بوده و هست؛ وقتهایی که خانهام، باید وسایل خراب را تعمیر کنم، خریدها را انجام بدهم و به درد و دل اعضای خانواده هم برسم؛ ناسلامتی پسر بزرگ خانوادهام!
کار آبمیوهگیری که تمام شد، صدای اعلان گوشیام درآمد. قبل از این که بروم سراغ گوشی، دل و روده آبمیوهگیری را جمع و جور کردم و گذاشتم روی اپن، جلوی مادر: بفرمایید مامان جان، این صحیح و سالم.
مادر مثل همیشه ذوق کرد: الهی من فدای اون دستای با برکتت بشم که به هرچی میخوره درست میشه.
دستم را گذاشتم روی سینهام و لبخند زدم: ما مخلص شماییم مامان جان.
دراز کشیدم روی مبل و تلگرام را باز کردم. از این که یک نرمافزارِ صهیونیستی و جاسوس روی گوشیِ غیرکاریام بود، احساس خوبی نداشتم. نصبش کرده بودم برای رصد گروههایی که پایشان در پرونده گیر بود و میخواستم هرچه زودتر پرونده را ببندم و دیلیتاکانت کنم.
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi