#ارسالی_کاربران
💬نایب الزیاره شما و اعضای عزیز کانال مه شکن در حرم امام حسین بودم
ان شاءلله به زودی قسمتتون بشه
ممنونم از شما بزرگوار ✨🌷
#اربعین
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
✍️فاطمه شکیبا
جاماندهایم و حوصله شرح قصه نیست...
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
#محرم
درود بر شما.
آماده شدن داستانها فقط حاصل عنایت خود حضرت بود و خوشحالم که چنین اتفاقاتی افتاد.
انشاءالله دعا کنید ما کربلامون رو از ایشون بگیریم.
مستند رو به این پیام ریپلای کردم.
بازگشت به داستانهای صوتی:
https://eitaa.com/istadegi/2420
https://eitaa.com/istadegi/2373
https://eitaa.com/istadegi/2408
(بنده امتحان کردم دانلود میشدن و فایلشون مشکلی نداشت.)
#امام_حسن
#پاسخگویی_فرات
سلام.
قسمت اول به پیامتون ریپلای شد.
قسمتهای بعد:
https://eitaa.com/istadegi/3710
https://eitaa.com/istadegi/3735
https://eitaa.com/istadegi/3736
#پاسخگویی_فرات
پرواز یاکریمها.mp3
35.01M
🎧 بشنوید / داستان صوتی #پرواز_یاکریمها 📻
🖤داستانی متفاوت در رابطه با زندگانی #امام_حسن علیهالسلام🖤
📚داستان برگزیده جشنواره فاز / گروه خوشههای طلایی✨
🎤کاری از گروههای: درختان سخنگو و درختانة سخنگو🎙
بریده داستان 📖
بیشتر از همه حاج کمال عصبانی شد. او همیشه صف اول جماعت میایستاد. از جا برخاست:
-خریدنت سید؟ ترسیدی؟ شاید هم یه سروسرّی باهاشون داری؟ امامزده رو چند فروختی؟ آبرومون رو بردی... تو لیاقت انتساب به این خاندان رو نداری!
با دست به صورت سید کوبید و شال سبزش را روی زمین انداخت.
🎙گویندگان:
جعفر(راوی): سپهر
آمنه سادات: کاربر ابتسام
حاج کمال: ایزدی
سید: آقای کرمانی
مادر جعفر: کاربر "حضرت مادر"
هانیه: زهرا حسینی
عبدالله: حسین
کدخدا: مرتضی جعفری
مسعود تهرانی: ساغری
آقای صدر: علی جعفری
هاشم: امیرحسین فرخ
دخترِ خاله طوبیٰ: بانو رایآ
خادم امامزاده: میرمهدی
پسرک راهنما: میرمهدی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
http://eitaa.com/istadegi
بین همه داستانهای جشنواره فاز، این یه چیز دیگه بود.
هربار داستان رو میخونم یا گوش میدم، باز هم برام تازه ست و بغضم باز میشه...
درود بر امام مظلوم...
امام حسن مجتبی علیه السلام...
متن داستان:
https://eitaa.com/jashnvare_yas/82
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
✍️فاطمه شکیبا
درست است که هنوز چهارده روز تا اربعین مانده، ولی امید من بعید است تا چهارده روز دوام بیاورد. هرچه به آن امید داشتم، دارد از دست میرود. مرز شلوغ میشود و پیدا کردن ماشین سختتر. کاروانها پر شدهاند و هرکس میتوانستم با او بروم، رفته. الان دیگر رفتنم میشود معجزه؛ معجزهای که محال بودنش بیشتر خودش را به رخم میکشد.
شدهام مثل یک پیکر درحال احتضار که به زور تنفس مصنوعی، زنده نگهش داشتهاند و قلبش را به زور شوک، وادار به تپیدن کردهاند. به زور چند روزی برایش زمان خریدهاند و بدنش انتظار پیوند قلب میکشد؛ ولی هیچکس نیست که قلبِ نو بگذارد جای قلبِ خسته و فرسوده و بیمارش. حتی پزشک هم دیگر زحمت ویزیتش را به جان نمیخرد و بیمار، دارد آرامآرام و بیصدا، روی تخت بیمارستان جان میدهد و با چشمان بیرمقش، نگاه میکند به بیمارهایی که یکییکی عازم اتاق عمل میشوند برای پیوند قلب. دارد میبیند که تختهای کناریاش، دعایی میخوانند و دست به دامان معصوم میشوند و بعد، در نتیجه آزمایشهایشان اثری از بیماری نمیماند، ولی خودش هرچه خدا را صدا میزند، هیچ اثری از معجزه پیدا نمیکند. معجزه را میبیند و نمیچشد؛ و به چشمانش شک میکند؛ به معجزه، به نفسهای مسیح...
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
#محرم