چند ده عمود عقبتر، یکی از همسفرها گفت خیلی هوس بستنی کردم. حالا اینجا موکبی بستنی دست مردم میدهد. بچهها میروند بستنی میگیرند، ما هم. طعمش شبیه هیچکدام از بستنیهایی که در عمرم خوردم نیست. دارم خوشمزهترین بستنی عمرم را در طریق الحسین میخورم.
#روایت_زیبایی
#معصومه_سادات_رضوی
#اربعین
مهشکن🇵🇸🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #روایت_زیبایی ✍️ #معصومه_سادات_رضوی عصر که از موکب بیرون میزنیم، بدجور ضع
برق جاده رفت و ماه نور سپیدش را بیدریغ بر سر زائران حسین میپاشید...
#روایت_زیبایی
#معصومه_سادات_رضوی
#اربعین
30.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید...
🚩 اهمیت حرکت پیادهروی اربعین الی اصحاب الحسین (علیهالسلام)
🎙حجتالاسلام نیلی پور
#الی_اصحاب_الحسین
#اربعین
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
مهشکن🇵🇸🇮🇷
🎥 ببینید... 🚩 اهمیت حرکت پیادهروی اربعین الی اصحاب الحسین (علیهالسلام) 🎙حجتالاسلام نیلی پور #
انشاءالله ما هم در این مراسم موکب خواهیم داشت در رابطه با بانوان شهید.
البته هنوز مکان موکب مشخص نیست و حتی ممکنه نتونیم موکب بگیریم؛ دعا کنید.
جزئیات رو به زودی اعلام میکنیم.
خوشحال میشیم با عزیزان اصفهانی کانال ملاقات کنیم...
#اربعین
🌱 #به_نام_خدای_حسین_آفرین 🌱
...لطفا عینک جنون بزنید!...
به قلم: #کوثر_سادات_مصباح
قسمت دوم
در عصر جدید، دوران ماشین و هواپیما و... یک عده -دیوانه- پیاده راه میافتند که مسیر یک ساعته را در چند روز طی کنند، حتی گاهی بدون کفش؛ توشهای هم برنمیدارند.
یک عده دیوانه دیگر هم هستند که کار رو زندگی خود را چند هفته میگذارند کنار و درآمد سالانه خود را خرج آنها میکنند تا گرسنه و تشنه و خسته نمانند. التماس میکنند از دسترنجشان بخورند. ضجه میزنند شب بروی خانهشان که دو اتاق بیشتر ندارد و خودش با پنج بچهاش تا صبح نمیخوابند که تو راحت بخوابی... دیوانهاند دیگر...
حالا این جنابی که آمده همایش، شعله کوچک همیشه روشن درونش، راهش را پیدا میکند و همراه بقیه شعلهها، آتش میزنند در همه عالم.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است...
عاقلان عالم(!) در آتشی میسوزند که حتی نمیدانند از چیست!
در قبله گاه عشق پردهها کنار میرود و تو میبینی که چرا همه یک صدا میگویند حسین. منطق ذهنیات بهم میریزد.
تا کنون فکر میکردی دوست داشتن شرط دارد: تبعیت از معشوق. حالا فهمیدی دوست داشتن تبعات دارد: پیروی از معشوق.
اول عاشق میشوی، بعد کمکم و ناخوداگاه مثل معشوق میشوی. طول میکشد تا بشوی آنطور که جانان پسندد. منطق ذهنت را خراب کردند و جای آن قاعدهمندترین بنای بیقاعده عالم را ساختند: عشق.
طبق قاعدهی عشق، تو نمیگویی هروقت شبیه او شدم عاشقم. تو فقط عاشقی، همین!
✍️کوثر سادات مصباح
#حب_الحسین_یجمعنا
http://eitaa.com/istadegi
توی مسیر یخمک عراقی هم میدادند
با طعم نوشابه نارنجی و مشکی:))))
#روایت_زیبایی
#معصومه_سادات_رضوی
#اربعین
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_زیبایی
✍️ #معصومه_سادات_رضوی
نیمهشب از خواب بیدارم میکنند و کورمال کورمال وضو میگیرم تا به حرم برویم و نماز صبح آنجا باشیم. میگویند بهترین ساعت حرم رفتن، حوالی دو و سه نصفه شب است، چون اکثرا آدمها خوابند و شلوغیاش قابل تحمل است، البته چند روز مانده به اربعین. تا حرم کمی راه میرویم و کمی هم سوار موتور- نیسان میشویم. در راه چند نخلستان میبینم. تا حرم فکر میکنم چطور باید هیبت نخلها را در سیاهی شب توصیف کنم؛ ولی به نتیجه ای نمیرسم. فقط بدانید نخل در روز با نخل در شب زمین تا آسمان تفاوتش است. در شب، تاریکی نخل را در آغوش میکشد و از آن چیزی سیاه ولی با جزئیات مشخص است. نخل در شب ساکت و رازدار ، محجوب و موقر، صمیمی و آماده شنیدن، سربلند و متواضع است. دلت میخواهد به نخلستان بروی و فقط در گوش نخلها رازهای مگو زمزمه کنی. به این فکر میکنم که اگر نخل های مدینه که محرم راز علی بودهاند، در قیامت دهان باز کنند، چه حرفهایی برای گفتن دارند...
به خیابان حرم میرسیم. گنبد سقای حرم را میبینم. زیر لب میگویم:"ممنون اجازه دادی عاشق شم..."
سلام میدهم. کاشیکاریهای آبی و با نور پردازی قرمز، دور حرم صحنه قشنگی را ایجاد کردهاند. قرارمان روبهروی بابالفرات است. فرات تا ابد شرمنده عباس است؛ به نظرم بعد از عباس فرات از شرم خشکید و الان اَشکهای باقیمانده از آن است که در جریان است. کفشها را به کفشداری میسپاریم. خنکای حرم به صورتم میخورد. از پلهها پایین میروم، فقط ضریح زیرزمین برای زیارت خانمهاست. مشبکهای ضریح را که میبینم، آرامش به وجودم سرازیر میشود. زندگیام را به عباسِ حسین میسپارم و به سمت بینالحرمین میروم. در میان زیباترین خیابان دنیا، خیابانی که آسمانش با آسمان دنیا فرق دارد ایستادهام و نماز میخوانم. چه خوشبختی از این بالاتر؟ بعد از نماز سریع به سمت حرم امام حسین میروم و در صف رفتن به سوی ضریح میایستم. روبهروی در طلایی که میرسم زمزمه میکنم:"سلام آقا، که الان روبهروتونم، من اینجام و، زیارتنامه میخونم... حسین جانم."
در طلایی را میبوسم. فرصت زیر قبه بودن فقط چند ثانیه است. اول دلم را کنار ضریح به امانت میگذارم و بعد مهمترین دعا را میکنم و میان گفتن حاشیههایش، توسط خادمان به بیرون هدایت میشوم. زیر قبه، دعا مستجاب است و مهمترین دعا فرج است. باقی حاشیه است. حرم شلوغ است. بیرون میآییم. وسط بینالحرمین روی زمین مینشینم. نرده کشیدهاند و مردم اینجا در میانه بینالحرمین استراحت میکنند. با تمام وجود میفهمم ماه و خورشید نورشان را مدیون وجود قمر بنی هاشماند و تمام ذرات جهان مدیون بودن حسینند...
از حرم بیرون میآییم. باید منتظر همسفرها باشیم. زیر لب "دامن کشان رفتیِ" محمود کریمی را زمزمه میکنم. جای این روضه همینجا است. روبهروی حرم مهربانبرادر حسین. زبانم نمیچرخد روضه مادر بخوانم. روضه در و دیوار را نمیتوانم در هیچکدام از حرمهای ائمه بخوانم. نمیشود.. زبان نمیچرخد...
باید برویم. موقع خداحافظی زیر لب زمزمه میکنم:"السلام علی حسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب حسین..."
و عقب عقب از حرم دور میشوم...
"به خونه برگردیم، خونه آغوش حسینه مگه نه؟"
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi