مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
اونا رو که من بلایی سرشون نیاوردم🙄
این یکی رو هم انشاءالله که خیره🙄
مهشکن🇵🇸
سلام طوری نوشتید که حتی دل منم برای عباس تنگ شد! یک شهید خاص نیست. از لحاظ ظاهری کسی مثل شهید محسن ف
نمیدونم چطوری شد که عباس انقدر عمیق شد... حتی دست خودم هم نبود...
نمیدونم چرا انقدر به دل مخاطب نشسته...
کار خداست، خودمم فکرشو نمیکردم...
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
انشاءالله به حق حضرت مادر خدا مردم غزه و تمام مردم جهان رو از غده سرطانی اسرائیل نجات بده...
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کودک فلسطینی در حملات وحشیانه ارتش رژیم صهیونیستی به شمال نوار غزه بینایی هر دو چشم خود را از دست داد.
قربون چشمای قشنگت بشم...
کاش میمردیم و نمیدیدیم توی این سن کم، از دیدن دنیا محروم شدی...
توی سنی که باید بازی کنی، روی تخت خوابیده باشی و با ناله مادرت رو صدا بزنی...
هرچند دنیایی که توش یه غده سرطانی مثل اسرائیل وجود داره، واقعا دنیای دیدنیای نیست.
تا اسرائیل هست، این دنیا برای همه بچهها ناامنه.
برای همه ما ناامنه.
اگه اسرائیل نبود، این کوچولو میتونست آفریدههای قشنگ خدا رو ببینه... چیزی که حقش بود.
چیزی که حق همه ماست.
چیزی که همه ما تجربهش کردیم...
از ته قلبم غصه میخورم، که چرا این کوچولو باید از دیدن دنیا محروم بشه؟ چرا جهانش باید سیاه بشه؟ چه گناهی کرده؟
فقط هم این بچه نیست.
هزاران بچه توی نوار غزه هستن که با انواع خطرات مواجهن،
خیلیهاشون معلول شدند و دیگه نمیتونن مثل آدمای معمولی زندگی کنن...
اگه جسمشون معلول نشده باشه یا زخمهاش خوب بشه، با زخمی که روی روحشون نشسته چکار میشه کرد؟
با عوارض پیتیاسدی که ممکنه تا سالها باهاشون بمونه چکار کنیم؟
با دردی که در اثر یتیم شدن و داغ دیدن میکشن؟
با گرسنگیشون، تشنگیشون؟
محرومیتشون از تحصیل رو چکار کنیم؟
هوا داره سرد میشه، به بیسرپناهی بچههای غزه فکر کردید؟
اسرائیل باید از صفحه روزگار محو بشه،
یعنی این فاجعه جز با نابودی اسرائیل متوقف نمیشه...
هرکس،
هرکاری،
هر قدمی،
هرچند کوچک،
هرقدر که میتونه،
برای نابودی اسرائیل برداره!
برای کودکم، کودکت، کودکامون!
#طوفان_الاقصی #غزه #فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
هوای اصفهان از دو روز گذشته بهتر شده،
دو روز گذشته فاجعه بود،
ولی ما تعطیل نبودیم!
اونوقت حالا که هوا بهتره فردا و پسفردا دانشگاهها رو هم تعطیل کردن😐
و جالبه که من سهشنبه و چهارشنبه کلاس ندارم😐😐
گویا مسئولین ستاد بحران و هواشناسی استان فقط با من مشکل داشتن و میخواستن صبر کنن من قشنگ این دو روز رو برم دانشگاه و خوب توی دود و آلودگی خفه بشم بعد تعطیل کنن، وگرنه دلیل دیگهای به ذهنم نمیرسه😑
بعد تازه، پنجشنبه روز دانشجوئه و جشنهای روز دانشجو رو هم از دست دادیم💔
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 57
-دیشب تا دیدم داره میاد تو، میخواستم خودم پشت سرش بیام حسابشو برسم، ولی یکم صبر کردم دیدم خودت از پسش براومدی.
لباسهایش را روی نردهی پلهها میاندازم.
-چطوری؟
- توی خونهت دوربین گذاشته بودم.
صدایم بالا میرود.
-چی؟ از کِی؟
با نهایت خونسردی شانه بالا میاندازد و میگوید: یه چند وقتی میشه. برای حفظ امنیت خودت بود.
حفظ امنیت خودم... حتما دانیال را میشناخته و میدانسته من با یک قاتل در یک خانه زندگی میکردم!
میخواهد داخل اتاق برود، ولی انگار که چیزی یادش آمده باشد، برمیگردد و میگوید: راستی، تو قبل از این که این یارو بیاد بالا بیدار شدی. چرا؟ خوابت سبکه؟
به دیوار تکیه میدهم و میگویم: نه، نمیدونم چی شد. فکر کنم تو خواب صدای عباسو شنیدم که داشت صدام میزد و میگفت بیدار شم. وقتی بیدار شدم نبود، ولی از پایین یه صدایی شنیدم و فهمیدم یکی اومده تو.
چشم به زمین میدوزد و سکوت میکند. بیصدا چیزی زمزمه میکند و بعد میگوید: خدا رحمتش کنه. هنوز هواتو داره.
- تو هم معتقدی زنده ست؟
-معلومه... گوش کن ببین چی میگم. باید اول از شر خودش خلاص شیم، بعدم اتاقو تمیز کنیم.
-چطوری؟
-برو چندتا کیسه زباله خیلی بزرگ بیار؛ هرچند فکر نکنم این آشغال توشون جا بشه. یه چیزی بیار که بشه اینو توش بپیچیم. چسب پهن هم بیار.
آشپزخانه را به امید پیدا کردن یک سفره بزرگ زیر و رو میکنم. بجز کیسه زبالههای بزرگ، چیزی پیدا نمیشود. همانها را برمیدارم و به اتاق برمیگردم. زن دستکش دستش کرده و دارد جنازه را جمع و جور میکند. صدای پایم را که میشنود، سرش را بلند میکند و میگوید: اومدی؟ چیزی پیدا کردی؟
کیسه زبالهها را بالا میگیرم.
-همینا رو فقط.
-اشکال نداره. باید بپیچیمش توی کیسه که خونش اینور و اونور نریزه. بیا کمک کن.
دستکش میپوشم و به کمکش میروم. در کیسه زباله را باز میکنم و در هوا تکانش میدهم تا جا باز کند. میگویم: راستی من نمیدونم اسمت چیه.
شانههای جنازه را میگیرد و تنهاش را کمی بالا میکشد.
-هاجر... بیا کیسه رو بکش رو سرش.
گردن جنازه به پایین آویزان است و زبانش از دهان بیرون افتاده. دلم بهم میپیچد و حالت تهوع میگیرم. صورتم را به سمتی دیگر برمیگردانم و پلاستیک را روی سرش میکشم.
-چندشت نمیشه؟
هاجر میخندد و کمک میکند پلاستیک را تا جای ممکن پایین بکشیم. میگوید: مهم نیست. باید انجامش بدیم.
پلاستیک تا شکم مرد پایین میآید. هاجر شانههای جنازه را رها میکند و از جا بلند میشود.
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
ولی عباس اصلا شبیه محمد گاندو نیست!
دیگه باید ببینیم چی میشه...؟
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
انشاءالله به حق حضرت مادر خدا مردم غزه و تمام مردم جهان رو از غده سرطانی اسرائیل نجات بده...
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 58
هاجر شانههای جنازه را رها میکند و از جا بلند میشود.
-خب، نوبت پاهاشه.
یک کیسه دیگر برمیدارم. عق میزنم و پلاستیک را روی پاهای مرد میکشم. میگویم: خب بعدش باید چکار کنیم؟
-میدیمش دست یکی که از شرش خلاص بشه.
-انتقام نمیگیرن؟
هاجر پلاستیک را بالا میکشد و از جا بلند میشود تا به اثر هنریمان نگاه کند. اخم میکند و میگوید: ما که هنوز مطمئن نیستیم این عامل موساد بوده. اگرم عامل اونا باشه، نیروی خودشون نبوده. احتمالا یکی از دلهدزدای همین منطقه ست که اجیرش کردن. ما یه طوری صحنهسازی میکنیم که فکر کنن قبل این که به تو برسه رفته اون دنیا.
دوباره مینشیند و چسب پهن را دور دهانه پلاستیکها میپیچد.
- اگه عامل موساد بوده باشه حتما یه پشتیبان هم اون بیرون داره، ولی نگرانش نباش. خودمون ترتیب اونم میدیم... بیا کمک کن چسبو دور این بپیچم. خیلی سنگینه.
***
مسعود با چهره درهم آلبوم تبلت را ورق میزد. انگار که حتی از صفحه تبلت هم داشت خون بیرون میپاشید؛ خون دانیال. سلمان گفت: آشغال عقدهای روی داعشو سفید کرده بود. حالا درسته منم میخواستم دانیال رو بکشم، ولی من اینطوری زجرکشش نمیکردم. یه تیر میزدم و خلاص. آخه من که بخاطر حرصم نمیخواستم بکشمش. ماموریت داشتم برم انتقام کسایی که کشته بود رو بگیرم، یه درسی هم برای اسرائیلیا بشه... ولی جدی حقش بود این دانیال. اگه من عین آدم میکشتمش خوب حقش ادا نمیشد، یادته چی به سر خانواده یکی از کارمندای انرژی اتمی آورده بود؟ مرتیکه...
دو حرف «م» و «ک» را با غیظ و تاکید ادا کرد.
-هیس!
سلمان با تشر مسعود سکوت کرد. مسعود یک دور دیگر عکسها را از آخر به اول ورق زد. هاجر گردن کشید تا او هم بهتر ببیند این نقاشی خونین را. بینیاش را چین داد. همه عکسها بوی خون و اسید میدادند. سکوت سلمان، فقط چند دقیقه طول کشید و دیگر تاب نیاورد.
-شماها اعصابتونو از سر راه آوردین هی اینا رو نگاه میکنین؟ دیگه حالم بهم خورد بسه.
مسعود زیر لب گفت: سلما رو از کجا پیدا کردن؟
نگاهش دیگر به عکسها نبود. صفحه تبلت را بست و به روبهرو خیره شد. مسعود رو به سلمان کرد: گفتی جنازهش رو کی پیدا کردی؟
-صبح بیستم. ولی شب قبلش کشته بودنش، خونش تازه بود.
هاجر آرام گفت: تقریبا همزمان با حمله به سلما.
و مسعود زمزمه کرد: پس نمیشه دانیال جای سلما رو بهشون گفته باشه... اگه اون گفته بود دیرتر به سلما میرسیدن.
سلمان کلافه شد.
- بابا یه جوری بگین منم بفهمم، منم آدمم ها!
مسعود به چشمان سلمان خیره شد؛ انقدر تند که سلمان کمی عقب نشست. هاجر گفت: یه چیزی این وسط جور نیست. همزمان با دانیال به سلما حمله کردن؛ ولی شما گفتید مطمئنید قاتل سلما پشتیبان نداشته. درسته؟
مسعود سرش را تکان داد.
-یکم عجیب نیست؟
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
May 11
💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠
✨امسال هم از فاطمیه اول تا دوم، هر روز به مادرمان سلام میدهیم...
🥀زیاتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها🥀
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
انشاءالله به حق حضرت مادر خدا مردم غزه و تمام مردم جهان رو از غده سرطانی اسرائیل نجات بده...
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
http://eitaa.com/istadegi
فردا روز دانشجوئه،
گفتم که هدایا و تبریکهاتون رو آماده کنید😌
امضا: یک دانشجوی بیاعصاب که پروژهش مونده و شنبه امتحان داره و دوشنبه هم بازم امتحان داره و تازه باید برای شما رمان هم تایپ کنه و جشن روز دانشجو هم نمیتونه بره و کسی هم بابت روز دانشجو بهش هدیه نمیده و اگه بشینه اوضاع الان زندگیش رو براتون تعریف کنه جمیعا باهم سینه میزنید😒
مهشکن🇵🇸
فردا روز دانشجوئه، گفتم که هدایا و تبریکهاتون رو آماده کنید😌 امضا: یک دانشجوی بیاعصاب که پروژهش
به بابام گفتم چی میخواین بهم هدیه بدین؟
میگن روز دانشجو که برای هدیه دادن نیست! توی این روز سه تا دانشجو شهید شدن، تو هم میتونی شهید شی😕
مهشکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 59
-یکم عجیب نیست؟
مسعود سرش را بالا و پایین کرد.
-این اذیتم میکنه. خیلی بررسی کردم، ولی هیچکس اطراف خونه نبود. نه خونه تحت نظر بود نه قاتل پشتیبان داشت.
هاجر گفت: یه چیز دیگه هم عادی نیست، اصلا چرا باید سلما رو بکشن؟ چی میدونسته که انقدر مهم بوده؟
باز هم سکوت.
مسعود و هاجر با مغزشان کلنجار میرفتند. سلمان گفت: هنوز نفهمیدید قاتل کیه؟
-نه. همراهش کارت شناسایی نبود. عکس و اثر انگشتشو فرستادم برای یکی که آمارشو برام دربیاره.
-راستی جنازهشو چکار کردی؟
مسعود دوباره به سلمان چشمغره رفت.
-فضولیش به تو نیومده.
***
هاجر مسخ شده است.
نشسته پشت لپتاپ و با دهان باز میان فایلها میگردد. مثلا به عنوان همسایه آمده اینجا تا به من سر بزند؛ و از یک ساعت پیش هارد را به لپتاپ وصل کردم و فایل اطلاعات دانیال را نشانش دادم تا الان، دهانش همچنان باز است و چشمانش گرد. حتی حرف هم نزده. من هم در این مدت با حوصله تمام اتاقم را تمیز کردهام و بقایای آثار قتل را از بین بردهام.
بالاخره وقتی از پلهها پایین میآیم، هاجر برمیگردد و ناباورانه میپرسد: تو چطور اینو داری و اینجا نشستی؟
-باید چکار میکردم؟ منتظرم دانیال برگرده و ببینیم باهاش چکار میشه کرد.
چهره هاجر درهم میرود.
-بهش اعتماد داشتی؟
سوالش گیرم میاندازد. سر جایم یخ میزنم و چند ثانیه فکر کردنم هم من را به نتیجه نمیرساند.
-نمیدونم.
هاجر دستم را میگیرد و میگوید: میشه چند دقیقه بشینی؟
صندلی را با دست دیگرش عقب میکشد و منِ یخزده که هنوز درگیر فکر کردن به سوالش هستم را مینشاند. هاجر میگوید: میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟
خیره خیره نگاهش میکنم و او سکوتم را به معنای رضایت برداشت میکند.
-رابطهت با دانیال چطوری بود؟
از شنیدن اسم دانیال به خود میلرزم. نگاه هاجر طوری ست که جرات نمیکنم بگویم چرا این سوال را میپرسد یا جوابش را بدهم. چشمهای ریزبینش دارند پیش از آن که زبانم بچرخد، مغزم را به دنبال پاسخ میکاوند. میترسم. از هاجر. از دانیال. از خودم.
-هیچی...
-یعنی چی؟
ادامه دارد...
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi