🌷 مبعث پیامبر مهربانی حضرت محمد مصطفی (ص) بر همگان خجسته باد 🌷
#مبعث #عید_مبعث
http://eitaa.com/istadegi
به مناسبت عید سعید مبعث، دو قسمت تقدیم نگاهتون میشه🌷
در این روزها و شبهای ماه رجب، برای بنده هم دعا کنید🌱
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت109
صدایش از تردید کمی میلرزد.
-بله... خودم هستم.
-من کوهنم. تلما کوهن.
طوری سکوت حاکم میشود که فکر میکنم مُرده. حتی صدای نفسهاش هم شنیده نمیشود. تلنگری میزنم بلکه یادش بیاید نفس بکشد.
- الو!
خشخش نفس عمیقش را میشنوم و بعد میگوید: بله؟
-میخواستم یه صحبتی باهاتون داشته باشم دربارهی...
-خواهش میکنم برای من دردسر درست نکنید. من واقعا از چیزی خبر ندارم.
از لحن دستپاچهاش که تندتند کلمات عبری را از ته حلق ادا میکند خندهام میگیرد. معلوم است بعد از بازجوییِ غیررسمیام درباره هرئل، حسابی چشمش ترسیده و میترسد اگر مکالمه ادامه پیدا کند، همه اسناد محرمانه موساد را از زیر زبانش بکشم. میگویم: نه نه... درباره یه مسئله دیگه ست.
-چه مسئلهای؟
-اگه اجازه بدید حضوری بهتون بگم.
باز هم مکث؛ و اینبار با خشخش مضطرب نفسهاش را میشنوم. میگویم: نگران نباشید؛ مطمئنم ازش استقبال میکنید.
نگاهم به ساعت است و ثانیهشمارش که بیست ثانیه مینوازد تا ایلیا جواب بدهد.
-باشه... کجا؟
-شما انتخاب کنید، هرجایی که راحتترید.
-خیلی خب... بلوار روتشیلد خوبه؟ نزدیک خونهتون هم هست!
دهانی که برای تایید حرفش باز کردهام را میبندم. نوبت من است که نفس نکشم.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 110
او میداند خانهام کجاست یا دارد تلافی رودستی که خورده را درمیآورد؟ شاید دارد بلوف میزند. آرام میگویم: باشه... فردا شش عصر، بلوار روتشیلد. شبتون بخیر.
و سریع تماس را قطع میکنم. قلبم تند میزند. چقدر ناشیانه برخورد کردم. اگر بلوف زده باشد چی؟ خودم را ضایع کردم، شاید یکدستیِ بدی خورده باشم...
اصلا او چکار دارد که خانهام کجاست؟
***
هنوز نیمساعت تا قرارمان مانده بود و من رفته بودم که چرخی اطراف خانهاش بزنم. واقعا خانهاش نزدیک روتشیلد بود. جایی در منطقه شهر سفید، توی یکی از آن آپارتمانهای قدیمیِ جعبه کبریتی زندگی میکند. یک آپارتمان سه طبقهی عهد دقیانوسی، با دیوارهایی که از سفید به کرمی تغییر رنگ داده بودند.
درآوردن آمار یک جوجه خبرنگار برای من کاری ندارد. زاده و بزرگ شدهی نسزیوناست و برای تحصیل و کار به تلآویو آمده. تازگی در روزنامه معاریو شروع به کار کرده و فکر میکنم آدم بلندپروازی باشد؛ از آن دسته خبرنگارانی که بلندپروازیها و کنجکاویهای خطرناک دارند.
البته آن شب پشت تلفن، الکی از خودم پراندم که خانهاش نزدیک روتشیلد است. از این که دوباره تماس گرفته بود، از این که شمارهام را داشت، از این که میخواست با من مصاحبه کند، واقعا ترسیده و بهم ریخته بودم. هیچچیز ترسناکتر از این نیست که سوژه مورد علاقهی یک خبرنگار بشوی. برای همین، میخواستم طی یک اقدام تلافیجویانه، او را آشفته کنم. تیری در تاریکی انداختم که از سکوت طولانیاش و پاسخ کوتاه و دستپاچهاش، معلوم بود به هدف خورده.
با آرامش به سمت بلوار روتشیلد قدم زدم. سیزده دقیقه تا ابتدای بلوار راه بود و من میخواستم زودتر برسم. خیابانهای منطقه شهر سفید، تنگ و دنج و پردرخت است و اوایل بهار، هوا خنک و کمی شرجی بود. خیلی وقت بود در چنین هوایی قدم نزده بودم و عصر تازگیِ درختان و بوتهها را نفس نکشیده بودم. از این بابت، باید از کوهن ممنون باشم.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
سلام
جبرانی شب قبل؟
مگه دیشب رمان رو دریافت نکردید؟!
قسمت ۱۰۸:
https://eitaa.com/istadegi/10809
💫 پیامبر خدا از ابتدای #بعثت یک #جهادِ مرکّبِ همه جانبهی دشوار را آغاز کرد...
⭐️ کار مهمِ پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راه این دعوت بود.
پیامبر اکرم دچار #تشویش نشد، سخن حقِّ خود را گفت، تکرار کرد، #تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید تا توانست جمع کثیری را مسلمان کرد.
🎙رهبر حکیم انقلاب
🌸 عید مبعث بر بشریت مبارک باد.
#عید_مبعث
#مبعث
@http://eitaa.com/istadegi
✨ امروز ما مخاطب بعثتیم. بعثت در میان ما هم هست. یعنی همین حالا نبی مکرم اسلام در حال تعلیم و تزکیهی ما است. همین حالا ما مخاطبیم، مخاطب بعثتیم. در طول تاریخ ابدی بشریت این وجود خواهد داشت، همیشه بشریت مخاطب تعلیم و تربیت و تزکیهی پیغمبر اکرم است.
✨ پیغمبر همین طور که در آن روز مردم را به دوری از بتها و شکستن بتها دعوت کرد، امروز هم همین خطاب وجود دارد. اولین بت هم بت خود ما است، بت درون خود ما، بت نفس ما. اول خودمان را باید اصلاح کنیم. اول جامعهی خودمان را باید اصلاح کنیم.
✨ این مطالبهی نبی مکرم اسلام و بعثت اسلام از خود ما است. ما که اصلاح بشویم یک نمونهی اصلاحشدهی اسلام را به بشریت اگر نشان بدهیم، خودش جاذبه دارد و جذب میکند.
رهبر انقلاب، ۱۴۰۲/۱۱/۱۹
#عید_مبعث
جالبه بدونید بیعتی که در گذشته با یک زمامدار انجام میشد، چیزی مشابه رای دادن بود.
یک حاکم وقتی مشروعیت و قدرت برای حکومت پیدا میکرد که بیعتهای زیادی داشته باشه؛ در زبان امروزی: رایهای زیادی.
حضرت محمد(صلوات الله علیه و آله) هم زمانی تونستن حکومت اسلامی رو پایهریزی کنند که تعدادی از مردم مدینه با ایشون بیعت کردند، به عبارتی بهشون رای دادند.
و جالبتر اون که، برخلاف بسیاری از تمدنهای بزرگ اون زمان که زنها اصلا حق رای نداشتند، در حکومت پیامبر اکرم حق رای زن و مرد برابر بود، زنها هم ملزم به تصمیمگیری و رای دادن بودند و رای و بیعتشون اثر داشت.
حالا هم رای دادن ما، نوعی بیعته،
اما نه با افراد، نه با احزاب، این یک بیعت با آرمان و اندیشهی جمهوری اسلامیه.🇮🇷
#انتخابات
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت111
پنج دقیقه بعد از شش رسید. رسمیتر از دیدار قبل لباس پوشیده بود؛ مثل یک کارمند. یک پیراهن آستین بلند کرم رنگ و شلوار مشکی؛ کفشش اما همچنان کتانی بود. موهایش را هم مرتب بالای سرش جمع کرده بود. با این لباسها سه چهار سال بزرگتر به نظر میرسید.
-سلام...
صدایش قاطعیت آن شب را نداشت؛ و نگاهش هم جسارت آن شب را. انگار یکدستیای که زدم، کار خودش را کرده و گند زده بود به اعتماد به نفسش! نوبت من بود که لبخند فاتحانه بزنم و بگویم: سلام خانم کوهن.
دستم را برای دست دادن دراز کردم. دستش سرد بود و فشار زیادی نیاورد، فقط با نوک انگشتانش دست داد و لبخند زد.
-فکر نمیکردم آمار محل زندگیم رو درآورده باشید!
و چشمانش را تنگ کرد. حالا وقت ریختن زهر اصلی بود. با بیخیالی شانه بالا انداختم.
-در نیاورده بودم، فقط حدس زدم و فهمیدم حدسم درسته.
چشمانش بیحرکت و گشادتر از قبل نگاهم کردند. انگار که سطل آب یخ روی سرش ریخته باشند. لبخندی شیطانی زدم.
-خب؛ حالا یک-یک مساوی شدیم. این تلافی یکدستیای که جلوی بیمارستان زدین، خانم کوهن!
در جواب فقط لبانش را روی هم فشار داد و چشمانش را تنگ کرد، کینهجویانه. طوری که انگار داشت در ذهنش دنبال یک روش دردناک برای کشتنم میگشت. این دختر هم شاید نسخهای کمسنتر و ملایمتر از گالیا بود. رقابتی و جاهطلب، شیفته پیروزی و برتری. انگار که به مجسمه آرتمیس، لباسهای امروزی پوشانده باشی و بجای تیر و کمان به دستش لپتاپ و تلفن همراه داده باشی. او یک آرتمیسِ قرن بیست و یکمی بود.
یک لبخند رسمی زد و گفت: ممنون که قبول کردید همدیگه رو ببینیم.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
آرتمیس یکی از اساطیر یونان باستانه؛
ایزدبانوی شکار، طبیعت، پاکدامنی، ماه و حاصلخیزی.
در شخصیتشناسی(مخصوصا شخصیتپردازی داستانی)، کهنالگوی آرتمیس به دخترانی گفته میشه که رقابتجو، جاهطلب، بلندپرواز، آزادیخواه، منطقی و مستقل هستند؛
دخترانی که خیلی دوست ندارن زیر بار سنتهای مردسالارانه برن و تحت سلطه مردها باشن.
هدایت شده از فقه و احکام رهبری (leader.ir)
📚 رأی سفید
💠 سؤال: رأی سفید و بی نام دادن، چه حکمی دارد؟ اگر به دلیل اینکه شناخت و تحقیقی برای انتخاب اصلح انجام نداده یا تحقیقِ کافی صورت گرفته ولی نتیجه ای نداشته است، دچار سردرگمی شود؛ چطور؟
✅ جواب: شرکت در انتخابات نظام جمهوری اسلامی برای افراد واجد شرایط، یک وظیفه شرعی، اسلامی و الهی بوده و واجب عینی است.
برای تشخیص فرد اصلح نیز می توان از کسانی که به لحاظ تعهد دینی و بصیرت انقلابی مورد اعتمادند، کمک گرفت و اگر شناخت و تحقیقی انجام نشده یا تحقیق، کافی بوده اما نتوانسته اصلح را بشناسد؛ عمل به اصل وظیفه رأی دادن، کفایت می کند.
#احکام_انتخابات #رای_سفید
🆔 @leader_ahkam
درباره انتخابات؛
بیاید یکم واقعگرا باشیم.
ما انتظار داریم کسی که بهش رای میدیم، بره توی مجلس یا کاخ ریاست جمهوری، یه چوب جادویی از آستینش دربیاره، یه ورد بخونه و یهو تمام مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور حل بشه!
خب واقعا قرار نیست چنین اتفاقی بیفته.
هیچ جای دنیا چنین اتفاقی نمیافته.
بهترین سیاستهای کلان در حوزههای اقتصادی مخصوصا، برای ثمر دادن و دیدن نتیجه عینی به چندین سال زمان نیاز دارن.
و تغییر دائم این سیاستها تحت تاثیر مسائل حزبی و سیاستزدگیها، باعث شده هیچکدوم نتیجه ندن!
از طرفی، ما انتظار داریم کسی که بهش رای میدیم یه آدم صالح و پاک و متعهد باشه...
بازم اینم نمیشه!
اولا نمیشه درون آدما رو دید.
دوما حتی اگه فهمیدید یکی آدم خوبیه، و واقعا هم بود و بهش رای دادید،
باز هم ممکنه بره توی مجلس و فاسد بشه... به احتمال خیلی زیاد میشه!
قدرت و روابط سیاسی فسادآورن.
حالا فاسد هم نشه، ممکنه به دلایل مختلف به وعدههاش عمل نکنه یا نتونه بکنه.
شاید اصلا خودش هم با فضای مجلس و روابطش آشنا نیست و نمیدونه که نمیشه این ایدههای خوب رو در عمل اجرا کرد... شاید واقعا آدم متخصصی باشه ولی در عمل خیلی از ایدههای عالی اجرا شدنی نیستند؛ حداقل در کوتاه مدت.
پس؛
بیاین یکم انتظاراتمون رو واقعی کنیم. ما قرار نیست به قهرمانان معصوم رای بدیم. قرار نیست یه شبه همه چیز حل بشه!
نگید من رای دادم ولی هیچی درست نشد، نگید من به فلانی رای دادم ولی بعد منحرف شد...
بعضیام میگن خب اگه ما به یکی رای بدیم و بعد بره و عملکردش خوب نباشه، ما مسئولیم.
بله ما قطعا دربرابر رایمون مسئولیم.
ولی اگه واقعا با فکر و تحقیق رای بدیم، به مسئولیت مون عمل کردیم. اگه اون نماینده هم هر اشتباهی بکنه، ما روز قیامت پیش خدا معذوریم. ما به وظیفه مون عمل کردیم.
خب پس چکار کنیم؟
هرسال بریم رای بدیم و روز از نو روزی از نو؟
بله بریم رای بدیم.
با فکر هم رای بدیم.
ولی توی رای دادن متوقف نشیم.
مشکل عمده مسئولین ما اینه که توی روزمرگی موندن؛
عادت کردن یه سری کارای یکنواخت انجام بدن و حقوق بگیرن.
اینطور نیست که آدمهای بد و خائنی باشن. فقط کسی نیست که بره ازشون بپرسه چه خبر آقای مسئول؟
کسی نیست که ازشون بخواد.
کسی نیست که بهشون یادآوری کنه باید چکار کنن.
ما هم باشیم همینطوری میشیم و فکر میکنیم همه چیز خوبه.
تاحالا سراغ نمایندهای که بهش رای دادین رو گرفتین؟
تاحالا ازش مطالبه کردین؟
مشکل اینجاست.
کسی ازشون نمیپرسه چهارسال روی صندلی مجلس چکار کردی؟
این کار ماست.
این مرحله بعد رای دادنه.
اون نماینده با رای ما رفته توی مجلس.
با مطالبه ما هم کار میکنه.
اینم اضافه کنم که بهترین مطالبه از نمایندگان، قانون شفافیت آرای نمایندگانه.
کلا هرجایی که حرف مبارزه با فساده، شفافیت حرف اولو میزنه.
شفافیت ساختار باعث میشه حتی آدمهای بیتقوا و بدجنس هم خیلی نتونن کار اشتباهی بکنن.
چون حتی اگه تقوای درونی هم نداشته باشن، از ترس قانون و افکار عمومی کاری نمیکنن.
پس اگه نمیخواید نماینده رو صالح بفرستید و فاسد تحویل بگیرید، دنبال تصویب قانون شفافیت باشید.
اینم اضافه کنم که به احتمال زیاد خیلی از مطالبهگریها هم بلافاصله جواب نمیده یا اصلا جواب نمیده.
باز هم انتظار معجزه نداشته باشین.
حداقل یه شبه نمیشه همه چیز درست بشه.
واقعی به مسائل نگاه کنید.
صورت مسئله رو پاک نکنید، به اندازه خودتون در حل مسئله کمک کنید...
#انتخابات
مجموعه جک ریچر(نوشته لی چایلد) یکی از مجموعههای بزرگ و قوی در ژانر تریلره، که اقتباسهای سینمایی خوبی هم ازش شده.
تمام چیزهایی که یه رمان تریلر باید داشته باشه رو داره؛ معما، خشونت و هیجان.
دو روز براش زمان گذاشتم و الان حدود ۴۰ صفحهش مونده،
تا تموم نشه قسمت جدید رو نمیذارم🙄
پ.ن: جالبه که این جملهی «شاتگان و بچه با هم جور در نمیآیند» رو یه سرباز و پلیس نظامی بازنشسته آمریکایی داره میگه، کسی که سالها توی کشورهای مختلف برای آمریکا خدمت کرده(بخونید آدم کشته)😐
فکر کنم منظورش فقط بچههای آمریکاییه🙄
آمریکاییها علاقه خاصی به این صحنه دارن😕😂
چه فیلم چه کتاب، تهش باید قهرمانها از یه ساختمان بیان بیرون و همهچی پشت سرشون منفجر بشه و بسوزه🙄
اگه قهرمان دختر مورد علاقهش رو هم همراهش بیرون بیاره که چه بهتر🙄
(ترجیحاً دختر مورد نظر بیهوش باشه و...😶)
پ.ن: البته کتاب دهه ۹۰ میلادی نوشته شده، فکر کنم اون زمان هنوزم این صحنه خیلی باشکوه و دراماتیک محسوب میشد😑
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰
📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 112
دستانم را بالا آوردم و شوخی و جدی گفتم: باور کنید من هیچ اطلاعی از وضعیت آقای هرئل ندارم.
خندیدم؛ اما او فقط یک نیشخند زد که بگوید متوجه طعنهام شده.
-درباره آقای هرئل نیست. در واقع، من دارم یه مستند میسازم، و شما یکی از کسانی هستید که لازمه باهاشون مصاحبه کنم.
حین گفتن این کلمات، دوباره نگاهش همانقدر جسورانه و طلبکارانه شد، طوری که خودم را جمع و جور کردم و لرز خفیفی به جانم نشست. خبرنگارها خطرناکند... این جمله در ذهنم تکرار شد. آب دهانم را قورت دادم و آرام پرسیدم: مستند درباره چی؟
راست ایستاد، به چشمانم خیره شد و محکم گفت: کشتار بئری.
زمان ایستاد. دیگر انگار نه نسیمی در کار بود و نه حرکت ملایم برگهای درختان، نه صدای مردمی که برای قدم زدن آمده بودند، نه حرکت ابرها و نه هیچ چیز. تنها ترکیب «کشتار بئری» داشت در سرم، در تمام بلوار روتشیلد، در سرتاسر تلآویو پژواک میشد. انگار کلمه را کف بلوار به رنگ قرمز نوشته بودند، به دیوار خانههای شهر سفید...
-ببخشید که ناگهانی مطرحش کردم...
صدای کوهن در هیاهوی سرم گم شد، در صدای جیغ و گلوله. ناخودآگاه قدمی به عقب برداشتم و سرم را با دو دست گرفتم. هوا در گلویم گیر کرده بود و خون در رگهایم نمیچرخید. خم شدم و بلوار دور سرم چرخید. نزدیک بود بیفتم که دستی بازویم را گرفت. همان دست من را به سمتی کشید و روی یکی از نیمکتهای بلوار نشاند.
-حالتون خوبه؟
صدایش را از دوردست میشنیدم؛ خیلی دور؛ از لب ساحل انگار. تکانم داد و با تکانهایش، هم هوا راهش را پیدا کرد هم خون. ریههایم را پر از هوا کردم. چشم باز کردم و همهچیز آرام بود، یک عصر بهاری در روتشیلد. روی نیمکت نشسته بودم و کوهن بالای سرم ایستاده بود. دلم میخواست هلش بدهم و فرار کنم؛ یا اصلا بکشمش. خیلی وقت بود کسی این نمایش خجالتآور را ندیده بود؛ حمله پنیک احمقانهام را.
و او دید.
قسمت اول رمان:
https://eitaa.com/istadegi/9527
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi