eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
509 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام چون شواهدی وجود داره که نشون میده ایشون در راه توسط عوامل حکومت بنی‌عباس مسموم شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فاطمه اسدی کیست و چرا گروهک دموکرات او را به شهادت رساند؟🌷 ▪️انتشار به مناسبت شهادت حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) و روز تدفین این شهیده بزرگوار🌷🥀
سلام خواهش میکنم🙏🏻 بیشترهدف رسوندن اون حس خواهرانه حضرت معصومه نسبت به برادرشون و اون مظلومیت گمشده حضرت بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••《✨🕯》••• صاحب... باشگاه یوونتوس... کارخانه مازاراتی،فراری و.... درآمد ماهانه ی ۶۰ میلیار دلار یعنی سه برابر درآمد نفتی ایران در چندین سال پیش... و... از همه ی این ها گذشت او...!!! ⁉️مگر "‌ادواردو" به چی رسید...؟! ◇سالروز شهادت ادواردو آنیلی، پسر سناتور ایتالیا◇ https://eitaa.com/istadegi
📚 📚 🌱با بیشتر آشنا شویم...🌱 📙 ✍️ 🖇 کتاب کودک و نوجوان🍃 📘 ✍️ 🖇 کتاب نوجوان🍃 📔 ✍️ 🖇 کتاب نوجوان و جوان🍃 (متن معرفی این کتاب در کانال قرار گرفته است؛ کافیست هشتگ را دنبال کنید) 📔 (۷۲ داستانک از زندگی شهید ادواردو آنیلی) ✍️گروه نویسندگان 🖇 کتاب نوجوان و جوان https://eitaa.com/istadegi
ممنون از انرژی شما🙏🏻 اگه خدا توفیقی بده حتما در این راه ثابت قدم خواهیم بود و میتونیم تحولی در مظلومیت های گمشده تاریخ داشته باشیم.
۳۹ سال پیش مردم اصفهان تو یک روز ۳۷۰ تا شهید تشییع کردن! ۳۷۰ تا دسته گل!🥀 ۳۷۰ تا جوون! ۳۷۰ تا جگرگوشه! شهر ما غرق به گل؛ شهدا بالادست قاب عکسی این‌جا، می‌شود دست به دست جعبه‌ها پرچم‌پوش، روی دستان شهر زنده‌رودی جاری، تا گلستانِ شهر... بیست و پنجم آبان سال شصت و یک، مردم اصفهان برای چندمین بار با خونشون پای انقلاب رو امضا کردن...👊 حالا بازم بشمرم؟ اینا گزینه‌های روی میز ماست...✌️🇮🇷
▪️اصفهان در عملیات محرم (آبانماه ۶١) حدود ٧۵٠ شهید تقدیم انقلاب کرد، شهید خرازی برای مراعات حال مردم تصمیم گرفتند در دو مرحله شهدا را برای تشییع بیاورند. ٢۵ آبان همان سال بیش از ٣٠٠ شهید در میدان امام تشییع شدند ولی حتی در تقویم هم یادی از این حماسه نشده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خوشحالم که به یاد شهید ادواردو بودید. لطف خود شهید بود. متاسفانه پی‌دی‌اف کتاب‌ها رو ندارم. زندگینامه شهید ادواردو: https://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88_%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%84%DB%8C
سلام خوش به سعادتتون التماس دعا🌿
سلام راستش انتخاب موضوع کاریه که از دست من برنمیاد؛ باید خودتون ببینید چه موضوع و ایده‌ای رو بیشتر دوست دارید.
سلام اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌿
سلام حرص نخورید. این مسئله بخاطر اینه که ما تاریخ‌مون رو خوب نمی‌خونیم و نمی‌دونیم. باید تاریخ رو خوند و به بقیه هم یادآوری کرد
سلام بالاخره هر چیزی حسن و عیب رو باهم داره، اصفهان واقعاً شهر خوبیه اما من خودم حسرت قم و مشهد رو می‌خورم که مردمش به حرم نزدیک هستن. تازه شما مثلا پل خواجو یا چهارباغ یا کوه صفه اصفهان رو ندیدید که چقدر اوضاع حجاب توی این مکان‌ها خرابه. ان‌شاءالله هرجا هستید سلامت باشید و یه روز هم تشریف بیارید اصفهان و لذت ببرید🙂 محتاجیم به دعا
سلام شدیداً. پر از امید و انرژیه.
سلام نه، دو فرد متفاوت هستند.
💠 💠 📖داستان 🌔 ✍️به قلم ✒️ قسمت 9 آن یکی که شبیه خودم است کیست؟ قبل از این که بپرسم، دختری که شبیه خودم است به حرف می‌آید: من حورام. مگه بشری برات توضیح نداد؟ ما همه‌مون مثل توایم. اریحا هم مثل توئه دقیقاً. نگاهی به بشری می‌کنم و نگاهی به حورا. واقعا هردو کپی برابر اصل من‌اند. حورا روسری گلبهی سرش کرده و چادر رنگی. نگاه می‌چرخانم به سمت زهرا و می‌پرسم: زهرا تو هم می‌بینی؟ باورم نمی‌شه! زهرا می‌خندد؛ همه می‌خندند. می‌گوید: من که زهرا نیستم! من شخصیت رمان دوستتم. همون‌طور که شخصیت‌های دخترِ رمانِ تو، شبیه تو شدن، منم شبیه مادرم شدم. اسمم نورا ست، یادته درباره من باهات حرف زد؟ یادم هست؛ یکی دو هفته پیش بود. از خیلی وقت پیش دارم تلاش می‌کنم محدثه و زهرا را برای نوشتن آماده کنم. استعداد نویسندگی دارند و جسارتش را نداشتند. یکی دو ماهی می‌شود که به طور جدی شروع کرده‌اند به نوشتن رمان‌شان و هر روز و هرشب داریم درباره رمان‌هایمان با هم صحبت می‌کنیم. دوست ندارم فقط خودم در جریان رمان‌نویسی انقلابی تنها باشم؛ هدفم جریان‌سازی بود تا اگر یک روز من هم نبودم و نتوانستم بنویسم، کسانی بهتر از من این مسیر را ادامه بدهند. به نورا نگاه می‌کنم و می‌پرسم: خب تو این‌جا چکار می‌کنی؟ تو که شخصیت رمان من نیستی! قبل از این که جواب بگیرم، صدای در زدن می‌آید. کسی در حیاط را می‌کوبد. ابوالفضل انگشت اشاره‌اش را می‌گذارد روی لب‌هایش. همه سر جای خودمان منجمد می‌شویم. بشری به ابوالفضل نگاه می‌کند و سر تکان می‌دهد. ابوالفضل شانه بالا می‌اندازد. عباس دستش را می‌برد زیر کاپشنش و با قدم‌هایی بی‌صدا به سمت در می‌رود. با دست به من و بشری اشاره می‌کند که بروید کنار. بشری من را می‌کشد عقب؛ طوری که اگر در باز شد، نه درد دیدرس باشم و نه در تیررس. حورا و نورا همان‌جا ایستاده‌اند و خیره‌اند به در. ابوالفضل سمت دیگر در می‌ایستد و اسلحه می‌کشد. دوباره صدای در می‌آید و بعد، صدایی گرم و مردانه: منم، حسین. تنهام. ابوالفض و عباس لبخند می‌زنند و عباس در را باز می‌کند. مردی حدوداً پنجاه ساله، با مو و ریش جوگندمی و صورتی تقریباً شکسته اما خندان وارد حیاط می‌شود و سریع در را پشت سرش می‌بندد. آشناست و می‌توانم حدس بزنم شخصیت رمانم است. من را که می‌بیند، لبخندش عمیق‌تر می‌شود و می‌گوید: سلام مادر، حاج حسینم. مداحیان. یادته؟ مادر؟ این مرد سن پدر من را دارد، آن وقت به من می‌گوید مادر؟ باید به من بگوید دخترم! خنده و خشمم قاطی شده. حاج حسین می‌گوید: می‌دونم یکم یه جوریه؛ ولی تو برای ما حکم مادر داری. مثل این که باید با این قضیه کنار بیایم. می‌گویم: سلام! عباس از حاج حسین می‌پرسد: چی شد؟ کسی دنبالتون نبود؟ -فعلا که نه. ولی بعید نیست این‌جا رو هم پیدا کنه. بعد کیسه‌هایی که دستش است را بالا می‌گیرد و می‌گوید: یکم نون و خوراکی خریدم که یه چیزی بخوریم دور هم. هوا سرده، بریم تو. تازه یادم می‌افتد ناهار نخورده‌ام. وارد خانه می‌شوم و حورا راهنمایی‌ام می‌کند به سمت طبقه بالای خانه. طبقه بالا، دقیقاً شبیه خانه‌ی روزهای کودکی‌ام است. بچه که بودم دوست داشتم ما هم با مادربزرگ و پدربزرگ زندگی کنیم؛ در یک خانه. هنوز هم دوست دارم. ⚠️ ⚠️ 🖋 ⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐 https://eitaa.com/istadegi/3149 #... 💞