eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
509 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی دل و جرئت می‌خواهد آدم زنگ بزند خانم شکیبا و خداحافظی کند. به ظاهر لبخند می‌زند و التماس دعا می‌گوید. ولی هر کس نداند من که می‌دانم پشت این لبخند چه نفرین‌هایی هست. تصمیمم را می‌گیرم. خودم را آماده می‌کنم برای چپ شدن ماشین، سقوط در دره، سکته و مردن بی‌خود و بی‌جهت. یک نفس عمیق می‌کشم و بعد زنگ می‌زنم خداحافظی می‌کنم...!
اصلا فکر نمی‌کردم اولین غذای موکب را به همین زودی بخوریم. از وسط ایران، کربلا شروع می‌شود. تکه‌تکه در جاده موکب چایی و شربت زیاد بود. جلوتر رفتیم اسکان و غذا هم اضافه شد. پسر بچه‌ها با پرچم وسط جاده ایستاده بودند و دعوت می‌کردند برویم موکبشان. از وسط ایران کربلا شروع شده بود... پی‌نوشت‌: احتمالا اکثر گزارشات خوراکی باشد. چون واضح‌ترین نمود محبت است.
انصافا عکس افتضاح و غیر قابل فهمی هست. ولی دلم نمی‌خواست بایستم روبه‌رو و عکس آدم‌وار بگیرم. اینجا کنار پیاده شدیم که یک هوایی به مغزمان بخورد. هربار از کنار یکی از خادم هایش رد می‌شدیم می‌پرسیدند شام خوردید؟
این بنر های «کربلا از این طرف هم» خیلی خوب بود گرچه هنوز به تابلوهای واقعی «کربلا از این طرف» یا «تا کربلا این قدر» نرسیدیم ولی همین‌ها هم خوب است. خیلی واقعی‌تر و امیدبخش‌تر از تابلوهای سطح اصفهان است...
کلا از عکاسی در شب بدم می‌آید. ساعت، ۲:۳۰ مکان، دوباره کنار جاده. یک موکب خیلی بزرگ با ماشین رفتیم وسط محوطه موکب و اتاق فکر تشکیل دادیم که برویم یا بخوابیم. طبق نقشه دو ساعت راه داشتیم تا گیت مرزی. ولی هم راننده خسته بود هم سرنشینان. تا ما داشتیم فکر می‌کردیم و احتمالات مختلف را بالا پایین می‌کردیم، ده بار موکب‌دار آمد و چیز های مختلف برایمان آورد. طلب نکرده! آب آورد که در مرز شاید گیرتان نیاید، دو بسته کوکو آورد که شاید گرسنه‌تان باشد. دوباره چهارتا اب آورد که شاید همین الان تشنه باشید. چهارتا دلستر آورد که... صبح هم اشترودل دادند. می‌رفتی دم میز، می‌گفتی بیست تا.
کم‌کم داریم به این پدیده نزدیک می‌شویم. یک هزار تدبیر چیده بودیم برای اینترنت داشتن آن ور مرز. همه‌اش با یک جمله‌ی اول شخص خانواده به باد رفت: «اینترنت می‌خوایم چیکار؟ فوقش می‌گردیم دنبال وای‌فای مفتی!» لازم به ذکر است این عبارت گهربار پس از دیدن تعرفه‌های چشم نواز اینترنت گفته شده. این یعنی تاریخ انقضای منی که قول دادم آن طرف هم عکس می‌فرستم برای سفرنامه تصویری، رو به اتمام است. یعنی نفرین‌هایی که چون دیدند ما کاربرد داریم، چند میلی‌متری‌مان متوقف شده بودند، کم کم دلیلی برای اصابت نکردن ندارند و...
عکس کج و کوله و ناقص شماره۲ این ترافیکی است که به برکت آن سفرنامه دیشب تا حالا تکمیل شده. ظاهراً آخرین پمپ بنزین قبل مرز است. بیشتر از سه ربع است که در صف ایستاده‌ایم. اکثر آدم‌ها هنوز مهربان بودن اربعین درونشان زنده است. برخی صبورانه ایستاده‌اند منتظر و بعضی هم خودجوش صف‌ها را درست می‌کنند. البته عده‌ای هستند که عصبانی شدند و آرام یا بلند غر می‌زنند.
آن طرف جاده هم همین خبر است. بدون شرح
واقعا نفرین نیست، آهه...
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ صبح که از خواب بیدار می‌شوم، احساس سرماخوردگی دارم و این احساس با این که دیشب تا صبح پنکه سقفی و کولر با آخرین توانش کار می‌کرد، بی‌ارتباط نیست. از موکب که بیرون می‌آییم، تا می‌توانم چای عراقی می‌خورم و حس می‌کنم به جای خون در رگ‌هایم چای جریان دارد! چای‌ها جواب می‌دهد و روبه‌راه می‌شوم. چای عراقی هم برایم حکم چای نباتی را دارد که همه دردها را درمان می‌کند. توی راه تندرو، حوالی شهر حیدریه(اسم شهر از این قشنگ‌تر آخه؟) چهار نفر را می‌بینم که هر کدام یک سر پارچه مشکی مستطیلی شکل را در دست گرفته‌اند. پارچه خیلی بزرگ است و جمعیت زیادی زیرش راه می‌روند. سایبان متحرک را نگاه می‌کنم. همیشه خلاقیت در خادمی را دوست داشتم..‌‌. جایی نشسته بودیم و استراحت می‌کردیم که خاله جان هم‌زمان با این که چای با طعم لیمو عمانی می‌نوشیدند، در فضایل و سجایای شربت لیمو عمانی صحبت کردند‌. توی راه دیدم جایی شربت می‌دهد و بعد از این که کمی مزه‌مزه‌اش کردم دیدم شربت لیمو عمانی است. طعمش جالب بود. مزه ترش لیمو عمانی توام با شیرینی. خدا قسمتتان کند در طریق الحسین شربت لیمو عمانی بخورید. یادم باشد خانه که رفتیم طرز تهیه‌اش را یاد بگیرم. عمود ۵۹۲ موکبی می‌بینم که بالایش زده تعمیر عینک. ذوق می‌کنم. در مسیر سامرا به نجف توی ماشين به دست خواهرجان عینکم از دسته شکست و از آن موقع در درجه خاصی از کوری به سر می‌برم. کوله‌ام که عینک در آن است دست بابا است. شماره عمود را حفظ می‌کنم که بعدازظهر به اینجا برگردم. عصر جلوی موکب ایستاده‌ام وکار عینک بیش از چیزی که فکر می‌کردم طول کشید. الان من باید عمود ۷۰۴ باشم ولی طی‌الارض هم که بکنم نمی‌رسم. عینک را می‌گیرم و به چشم می‌زنم. کیفیت دنیای اطرافم بیشتر می‌شود. یا علی می‌گویم و راه می‌افتم. قدم‌های سریع برمی‌دارم و در طول صد عمود، با استرس معطل شدن دیگران، حتی برای آب خوردن هم نمی‌ایستم. وقتی می‌رسم نفسم بالا نمی‌آید. می‌گویند: ما هم پنج دقیقه است رسیدیم، آروم آروم اومدیم. مات می‌مانم؛ ولی نمی‌دانستم اینقدر قابلیت‌های نهفته ورزشی دارم. در یک موکب جاگیر می‌شویم. پنکه‌های سقفی با تمام قدرت کار می‌کنند. هوای موکب خیلی سرد است. فکر کنم دوباره سرما بخورم... "پیش تو آورده ام دستای خالیمو، مرهم بزار آقا شکسته بالیمو... من بی‌کس و تنهام تو تکیه گاهم باش ، مثل قدیم آقا پشت و پناهم باش..." http://eitaa.com/istadegi
علی الحساب اینم داشته باشین بعنوان آخرین عکس این ور مرز قراره این پیکسل ها به بچه های عراقی میزبان داده بشه + تردد در مرز مهران کاملا روان است😁
عینکم را ابوفاطمه با چسب تعمیر موقت کرد؛ اما دوام نیاورد. تا موکب تعمیر عینک، همه چیز در یک تاری خاص بود...
چند عمودی بیشتر نرفته‌ام که پرچم قرمز یا حسینی را می‌بینم که روی آن نوشته‌های کوچک انگلیسی، با ماژیک مشکی و خط‌های گوناگون نظرم را جلب می‌کند. جلو می‌روم و اجازه عکس گرفتن می‌خواهم. اجازه می‌دهد و به عربی جمله‌ای می‌گوید که کلمه "لندن" را می‌فهمم و به این نتیجه می‌رسم که نوشته‌های روی پرچم، متعلق به شیعیان لندن است. یادم باشد حتما یک سلام به نیابتشان به حسین فاطمه بدهم...
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ تصمیم بر این می‌شود که ادامه راه را با ماشین برویم. بچه‌ها خسته‌اند و بقیه هم یکی در میان حالشان خوب نیست، خودم هم سرماخورده‌ام. برخلاف میلم موافقت می‌کنم و از موکب بیرون می‌آیم. دیروز به این نتیجه رسیدم که دیگر نمی‌توان چشم امید به اينترنت نداشته موکب‌ها داشته باشم و کم‌حجم‌ترین بسته اينترنت رومینگ را می‌خرم که تقریبا بالای صد برابر اختلاف قیمت دارد با همین بسته در داخل کشور. دقیق تر بگویم ۷۵ مگابایت را سی و شش هزار تومان خریدم. حالا قدر اینترنت داخل را می‌فهمم. سوار وانت می‌شویم. چشم به شماره‌های عمودها می‌اندازم که تندتند رد می‌شوند. مردم را نگاه می‌کنم و به حالشان غبطه می‌خورم. خیلی دلم می‌خواست کل مسیر را پیاده بروم. امیدوارم این اندک را از ما بپذیرند. تابلوها ورودمان را به کربلا، به سرزمین تولد بزرگ‌ترین داستان غم‌انگیز عالم، سرزمين فرات خوشامد می‌گوید. کربلا سرزمین روضه است. در خیمه‌گاه و حرم و اطرافش تو نمی‌دانی جایی که قدم می‌گذاری چند قطره از خون اصحاب حسین ریخته، اشک‌های زینب و اهل خیام زیر پای توست یانه؟ چند نیزه، چند شمشیر اینجا زیر پای توست...؟ باید چند عمود دیگر را پیاده برویم و جایی مستقر شویم. کربلا سرزمین سختی‌هاست. برخلاف تصورم چند ساعت است داریم در کربلا راه می‌رویم. هوا واقعا گرم است و هر چند دقیقه روی چادرم آب می‌ریزم که گرمازده نشوم. بالاخره جایی پیدا می‌کنیم که بعدازظهر در آن استراحت کنیم و عصر دنبال آدرسی که داریم می‌گردیم. بالاخره خانه ام‌عباس را پیدا می‌کنیم و مستقر می‌شویم. بنده خدایی می‌گفت :"خاک کربلا خیلی دافعه دارد‌." نمی‌فهمیدم دارد چه می‌گوید؛ اما الان با تمام وجود دارم این دافعه را حس می‌کنم. مطمئنم مال خستگی و سختی راه نیست. همسفرها هم این دافعه را تایید می‌کنند. دلم می‌خواهد یک بار زیارت کنم و فقط از کربلا خارج شوم و به خانه بروم. حتی حاضرم به نجف برگردم. خون حسین و یارانش بر خاک کربلاریخته و حالا این تربت می‌گوید:"برو! برو و نمان که این‌جا امانت‌دار خون حسین است، بر اینجا پا نگذار..." باید تا نیمه‌شب منتظر بمانم که به زیارت حسین بن علی برویم. دردانه خدا بر روی زمین... http://eitaa.com/istadegi
چند ده عمود عقب‌تر، یکی از همسفرها گفت خیلی هوس بستنی کردم. حالا اینجا موکبی بستنی دست مردم می‌دهد. بچه‌ها می‌روند بستنی می‌گیرند، ما هم. طعمش شبیه هیچکدام از بستنی‌هایی که در عمرم خوردم نیست. دارم خوشمزه‌ترین بستنی عمرم را در طریق الحسین می‌خورم.
برق جاده رفت و ماه نور سپیدش را بی‌دریغ بر سر زائران حسین می‌پاشید...
30.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید... 🚩 اهمیت حرکت پیاده‌روی اربعین الی اصحاب الحسین (علیه‌السلام) 🎙حجت‌الاسلام نیلی پور @rabteasheghi
ان‌شاءالله ما هم در این مراسم موکب خواهیم داشت در رابطه با بانوان شهید. البته هنوز مکان موکب مشخص نیست و حتی ممکنه نتونیم موکب بگیریم؛ دعا کنید. جزئیات رو به زودی اعلام می‌کنیم. خوشحال می‌شیم با عزیزان اصفهانی کانال ملاقات کنیم...
🌱 🌱 ...لطفا عینک جنون بزنید!... به قلم: قسمت دوم در عصر جدید، دوران ماشین و هواپیما و... یک عده -دیوانه- پیاده راه می‌افتند که مسیر یک ساعته را در چند روز طی کنند، حتی گاهی بدون کفش؛ توشه‌ای هم برنمی‌دارند. یک عده دیوانه دیگر هم هستند که کار رو زندگی خود را چند هفته می‌گذارند کنار و درآمد سالانه خود را خرج آن‌ها می‌کنند تا گرسنه و تشنه و خسته نمانند. التماس می‌کنند از دسترنجشان بخورند. ضجه می‌زنند شب بروی خانه‌شان که دو اتاق بیشتر ندارد و خودش با پنج بچه‌اش تا صبح نمی‌خوابند که تو راحت بخوابی... دیوانه‌اند دیگر... حالا این جنابی که آمده همایش، شعله کوچک همیشه روشن درونش، راهش را پیدا می‌کند و همراه بقیه شعله‌ها، آتش می‌زنند در همه عالم. باز این چه شورش است که در خلق عالم است... عاقلان عالم(!) در آتشی می‌سوزند که حتی نمی‌دانند از چیست! در قبله گاه عشق پرده‌ها کنار می‌رود و تو می‌بینی که چرا همه یک صدا می‌گویند حسین. منطق ذهنی‌ات بهم می‌ریزد. تا کنون فکر می‌کردی دوست داشتن شرط دارد: تبعیت از معشوق. حالا فهمیدی دوست داشتن تبعات دارد: پیروی از معشوق. اول عاشق می‌شوی، بعد کم‌کم و ناخوداگاه مثل معشوق می‌شوی. طول می‌کشد تا بشوی آنطور که جانان پسندد. منطق ذهنت را خراب کردند و جای آن قاعده‌مندترین بنای بی‌قاعده عالم را ساختند: عشق. طبق قاعده‌ی عشق، تو نمی‌گویی هروقت شبیه او شدم عاشقم. تو فقط عاشقی، همین! ✍️کوثر سادات مصباح http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی مسیر یخمک عراقی هم می‌دادند با طعم نوشابه نارنجی و مشکی:))))
قیمه نجفی در شهر کربلا... مزه بهشت می‌داد...
چای عراقی که درمان دردهاست...
این در روضه مقدسه حرم است که بسته‌اند به روی خانم‌ها...