eitaa logo
جهاد انتظار
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
449 ویدیو
48 فایل
برگزاری موکب بین حرم وجمکران هرسه شنبه. 🙇برگزاری مسابقات. 🎁اهدای جوایز در موکب و کانال. 💰نذورات. 💳کمک به مجموعه امام زمانی 6037691652291436 📬راه ارتباطی: @admin_jahadeentezar ☎️تلفن تماس:09010189844
مشاهده در ایتا
دانلود
🟣حاج به فرزندش می گوید: ایامی که در اشرف بودم، مشغول به جهاد اکبر و های شرعی از قبیل روزه و نماز و ادعیه و... بودم. چند روزی برای زیارت مخصوصه امام (علیه السلام) در عید فطر به کربلای معلّی مشرّف شدم و در مدرسه در حجره بعضی از رفقا نمودم.. روزی رفقا از من زمان برگشتم به نجف را نمودند. گفتم: من قصد ندارم و امسال می خواهم پیاده به مشرف شوم و زیر گنبد مقدس سالار حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) از خداوند متعال این مطلب را خواسته ام و امید اجابت آن را دارم. رفقا ازگفتند: از بس ریاضت کشیده ای عیب کرده است. چطور پیاده به حج رفتن برای تو بی زاد و توشه و مرکب و با وجود مزاج ممکن است! خلاصه آنقدر مرا کردند که سینه ام تنگ شد و با حزن و اندوه فراوانی از حجره خارج شدم و به مطهر رفتم. زیارت مختصری کردم و متوجه سمت بالای سر مقدس شدم و با حزن تمام به سیّدالشهداء(علیه السلام) شدم. به ناگاه دستی بر کتف من گذاشته شد. وقتی رو برگرداندم، دیدم است که ظاهراً از بود. امّا با من تکلّم نمود و مرا به اسم نام برد و فرمود: آیا می خواهی پیاده به حجّ شوی. گفتم: آری. فرمود: من هم حج دارم آیا با من می آیی؟ گفتم: بلی. فرمود: پس مقداری خشک که یک هفته را کفایت کند، مهیّا کن و و را بردار و فلان روز در فلان ساعت به همین جا بیا و زیارت وداع را بخوان تا به حجّ برویم. گفتم: سمعاً وطاعةً. چون روز شد، وسائل را برداشته و به حرم مطهّر مشرف شدم و زیارت را خواندم. آن مرد در همان وقت مقرّر آمد و با هم از حرم مطهّر و صحن مقدس و از شهر کربلا بیرون رفتیم و تقریباً یک ساعت راه پیمودیم. در بین راه نه او با من می کرد و نه من به او چیزی می گفتم تا به برکه آبی رسیدیم. ایشان کشید و فرمود: این خط، قبله است و این هم آب اینجا بمان، غذا بخور و نماز بخوان. همین که شد، می آیم. بعد از من جدا شد و دیگر او را ندیدم غذا خوردم و گرفتم و نماز خواندم و آن جا بودم. ایشان عصر آمد و فرمود: برویم. هفت روز به این شکل گذشت. صبح روز فرمود: اینجا برای احرام مثل من غسل کن و احرامت را بپوش و مثل من بگو. من هم حسب الامر ایشان اعمال را به جا آوردم آنگاه کمی که رفتیم، ناگاه صدایی شنیدیم مثل صدایی که در بین ها ایجاد می شود. سؤال کردم: این صدا چیست؟ فرمود: از این کوه که بالا رفتی، شهری را می بینی. داخل آن شهر شو. این را گفت و از نزد من رفت. من هم تنها بالای کوه رفتم و شهر عظیمی را دیدم. از کوه فرود آمده و داخل آن شهر شدم و از اهل آن پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفتند: معظّمه. آن وقت متوجه حال خود شده و از غفلت بیدار شدم و دانستم که به خاطر نشناختن آن مرد، فیض عظیمی از من شده است همراهی درجوار حجت ابن الحسن العسکری. لذا پشیمان شدم اما چه سود 📚برگرفته از کتاب ملاقات در میقات 🌸اللهم عجل لوليك الفرج🌸 📱کانال مهدوی جهاد انتظار https://eitaa.com/jahadeentezar