👓 راستی یه چیزی میگم دقت کردین !!!!!
چرا ایرانی ها دیگه مرکز نفرین زمین نیستند؟
چرا افغانستانیهای مقیم ایران دیگه باعث غارت وکشتار ومسئله امنیت ملی نیستند؟
چرا دیگه خبری ازبرخورد خشن پلیس بامردم نیست؟
چرا بار روانی مردم روبه سمت آرامشه؟
چرا دیگه ایران بدنیست؟
چرا تو مدارس دخترانه دیگه بوی مواد شیمیایی نمیاد ؟
چرا مردم کمتر به دولت ناسزا میگن
چرا مدام قیمت ارز و طلا نوسان شدید نداره ؟
چرا دیگه کلیپ دعوای بین آمر به معروف و مردم از یه گوشه ی مملکت بیرون نمیاد
❗️ چون کارفرما ( رژیمصهیونیستی ) 👈 خودش و نوچه هایش درگیرجنگ با #غزه هستند و دیگر آن بودجه و پول نفت و آن فراغ بالی را ندارند که با تهمت و دروغ ، مردم را منحرف و گمراه کنند...🙊
☀️دقت کردید امسال آبان تموم شد، نه سالگرد مهسا امینی شد، نه برای ۹۸، نه افغان ستیزی گرفت، نه حتی سالگرد کوروش؟!👈 یعنی واقعا اینقدر به #اسرائیل وصل بود؟! حتی روز کوروش؟!!
✍ ناصرکاوه
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
┄┅┅┅┅❀*✨🌹✨*❀┅┅┅┅┄
#جهاد_تبیین
#دشمن_شناسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقه همه ما را میگیرند!
👤آیت الله مصباح یزدی
✅ @iransiasat_ir 👈
👆 مخاطب آیة الله مصباح چه کسانی هستند؟....مردم ،مسولین یا مراجع معظم تقلید
هدایت شده از محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱
لطفاً پس از تماشا فروارد کنید تا همه بفهمند چه اتفاقاتی داره میوفته ودشمنان پشت پرده چه کارهایی برعلیه ملتها می کنند.
صدا ۰۰۲--۴.m4a
13.62M
🔹فقط خواستم بدونی که....
🔹فایل صوتی شماره۱۱۶
🚨عوارض واکسن فایزر.
🚨چه کسانی اصرار داشتند واکسن فایزر به کشور وارد کنند؟
🚨چه کسی جلوی ورود فایزر را گرفت؟
🚨چه کسانی به این کار اعتراض کردند؟
🚨میزان انسانیت و معرفت برخی افراد گستاخ؟
@jahadetabeen8
💥بگذارید مرا اعدام کنند، اما کردستان بماند
زمانی که ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد، فرمانده هان نمی دانستند برای نجات پادگان سنندج چه باید کنند... شهید کشوری دقیقاً این جمله را گفت 👈 "من پرواز می کنم و اطراف پادگان را کاملا می کوبم و غائله را می خوابانم. اگر این کارم خطا بود بگذارید مرا اعدام کنند اما کردستان بماند...." شهید کشوری اولین خلبانی بود که بلندشد؛ در شرایطی که احتمال می رفت چرخبال شان مورد اصابت گلوله دشمن قرار گیرد. البته چنین صحنه ای در سقز نیز اتفاق افتاده بود اما رشادتی که کشوری در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد، بی نظیر بود؛ چرا که در این حادثه، تهران وضعیت را مشخص نکرده بود و احتمال این می رفت که فردا ایشان را مورد سوال قرار دهند که چرا بدون اجازه حمله را آغاز کرده است؟... اما حرف ایشان همان بود. بالاخره در شرایطی که احتمال 95 درصد می رفت چرخبالش مورد اصابت گوله دشمن قرار گیرد. احتمال 5 درصدی موفقیت را به صد در صد رساند. با شگرد همیشگی بلند شد. در این زمان ضد انقلابیون که اطراف پادگان بودند به داخل پادگان آمده و سیم خاردارها را بریدند و تا یک قسمت پادگان پیشروی کردند اما شهید کشوری با چرخبالش نیروها را داخل پادگان پیاده کرد و خودش با حمله هوایی توانست بدون آن که اشتباهی کند کل غائله را پایان دهد و پادگان سنندج را از لوث وجود ضد انقلاب نجات دهد.
راوی: حجت الاسلام موسی موسوی نماینده امام در سنندج
#شهیدشیرودی درباره #شهیدکشوری می گوید: 👈 احمد، استاد من بود. زمانی که صدام امریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود: "وقتی که اسلام در خطر است، من این 💓سینه را نمی خواهم..." 💞 او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن گونه جنگید که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، مأموریت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد، شب ها دیر می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شب ها نماز شب می خواند...ِ
💗آخرین پرواز, شهید احمد کشوری👇
💥 احمد قبل از آخرین پروازش به همه مى گفت: دارم مى روم. مراحلال کنید.... دوستان او مى گفتند: این حرفها را نزن. حالا حالا ها زود است که بروى. هنوز خیلى کارها با تو داریم... نیمه شب بلند شد. وضو گرفت.نماز خواند و اشک ریخت. نمى خواست اشک هایش را کسى ببیند. حدود ۱۰ صبح پانزدهم آذر بود که عازم عملیات شد. با تیم پرواز و چند هلیکوپتر دیگر در آسمان، اوج گرفت.ده ها تانک و نفربر عراقى را به آتش کشید. موقع بازگشت، دو فروند میگ عراقى، هلیکوپتر او را هدف موشک قرار دادند و پرنده او در هیمنه آتش سوخت و به عرش پرواز کرد. احمد، همچون ابراهیم خلیل، آتش عشق الهى را به جان خرید و بر بال فرشتگان نشست... راوی: دوست و همرزم شهید, خلبان حمیدرضا آبى
💥شجاعت#شهیدکشوری👈 در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است... وقتی با او تماس گرفتم گفت: من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ،هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند...به نقل شهید صیاد شیرازی
🌺 ...در جبهه هر بار كه ازمريم ۳ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مىشد، میگفت: آنها رابه اندازه ای, دوست دارم كه جاى خدا را در دلم نگیرد...
#کتاب_فاتحان_قله_های_عاشقی
#ناصر_کاوه
🌷۱۵ آذر مصادف با سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری و «روز هوانیروز» نامگذاری شده است.
🗓 ۱۵ آذر ۱۳۵۹ شهادت #شهیداحمد_کشوری در منطقه میمک
#شهیداحمدکشوری
#سالگردشهادت
#امام رضا (ع) به من فرمودند:
«من ضامن احمد هستم!»👇
💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پروندهای دیدم. رو به من کرد و فرمود:
«این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»
گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت: «مادرجان!ناراحت نباش.!»
احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت:
«باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»
با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»
احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش میکردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بیبی زینب سروده بود:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
و با یاد زینب(س) به خود تسلی میدادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمیگذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهرههای نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافهای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»...
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بیتابیهای پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه میکردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...»
همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضیام به رضای خدا!»
احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) میدانست، با فراغ بال در آسمانها میخرامید و جولان میداد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو میدانست. #کتاب_شهداواهل_بیت
#ناصرکاوه...
روایتی از مادر شهید کشوری
🔻 شهید کشوری؛ از کمکهای مخفیانه به نیازمندان تا نشان خلبان شاخص
🔅 برای جمعآوری و کمک به مستمندان قدم برمیداشت به نوعی که هیچکس متوجه این امر نشود، با شروع درگیریهای مسلحانه در کردستان حضور خود را اعلام و تا آخر با استقامت دوام آورد، با شروع جنگ تحمیلی و ابراز رشادتهای بینظیر به عنوان خلبان شاخص و فراملی شناخته شد
🌷پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست. هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است.
🌺 صبحانهای که به خلبانها میدادند، کره، مربا و پنیر بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد و گفت: فلانی! گفتم: بله... گفت: شما در یک منطقهٔ جنگی در مهمان سرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت مادر حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید. درست است که ما باید با توپ وتانکهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید. من گفتم: چشم.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
برشی از زندگی شهید احمد کشوری
🗓 ۱۵ آذرماه، سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیمرغی که نگذاشت آسمان ایران، جولانگه مگسهای بعثی شود!
🔹۱۵ آذر سالروز شهادت شهید احمد کشوری
📍بهایِ عشق...
🔻احمد عشقش به امام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناکردنی بود. بعد از انقلاب وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بود احمد در مسافرت بود، در راه وقتی که خبر را شنید از ناراحتی ماشین را کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست گفت: خدایا از عمر ما بکاه و به عمر این رهبر بیفزا و وقتی به تهران رسید به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب رهبرش اعلام کرد....
❣ ترکشی به سينه اش نشسته بود . برده بودنش برای اخرين عمل جراحی.
قبل از عمل بلند شد که برود بهش گفتن : بمان! بعد از عمل
مرخصت می کنن ،اينجوری خطرناکه.
گفت: وقتي اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمی خوام...
🌺ودیعه شهادت سه خلبان....
💥زیرپيراهن هایی به رنگ آسمان:👇
🌷علی اکبر شیرودی یک روز تعطیل، از پایگاه هوانیروز کرمانشاه به جمعه بازار شهر رفت. وسایلی را که می خواست، خرید. در هنگام بازگشت، به بساط یک پیرمرد خنزر پنزری رسید. پیرمرد در حال جمع آوری بساط محقرش بود. لباس های باقی مانده بساطش را در کارتونی بسته بندی می کرد...😊
🌷علی اکبر که آدم شوخ و بانشاطی بود، به سرش زد خریدی از پیرمرد بکند. پیرمرد دوباره لباس هایش را روی زمین پهن کرد. در میان لباس ها، چشم شیرودی به یک زیر پیراهن آبی افتاد. آن را برداشت و پولش را پرداخت کرد. ناگهان پیرمرد گفت:👇
🍁 آقا! من دو تا دیگه از این زیرپیراهنی های آبی دارم، نمی خواهی؟ علی اکبر هم گفت: اگر ارزان حساب کنی، می خواهم!
🌷آن روز علی اکبر سه تا زیر پیراهن آبی را هم در سبد خریدش گذاشت و به خانه آمد. یکی از آنها را برای خود برداشت و دو تاى دیگر را هم به احمد و حمیدرضا سهیلیان هدیه داد و داستان خرید آنها را هم برای دوستانش تعریف کرد. احمد به شوخی گفت: مال ارزان قیمت را بستی به ریش ما!😃😍😊
🌷ولی هیچ کدام از آن سه نفر نمی دانستند که آن سه زیر پیراهن آبی شهادت هر سه را تجربه می کنند. حمیدرضا در منطقه کوره موش با زیر پیراهن آبی به شهادت رسید، احمد در تنگه ی بینا میمک و علی اکبر هم در ارتفاعات بازی دراز در هنگام شهادت آن زیر پیراهن های آبی را به تن داشتند.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
راوى: خانم فاطمه سیلاخوری، مادر بزرگوار خلبان شهید شیرودی
منبع:روزنامه جوان